تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 2015
فصل ۲۰۱۵: به سرطان آسمون و زمین خوش اومدی
پادشاه الباس، سپونیا، و نوآ با هزار و یک بدبختی بالاخره موفق شدند که از خلاء و قفس طلایی آن دینیای لعنتی فرار کنند. و بهمحض بازگشت به میان نور نه بیکار ماندند و نه حتی استراحتی کردند، چرا که وقتش نبود! آنها بلافاصله تواناییهایشان را فعال کردند تا شکافهایی بازمانده متصل به خلاء را مهر و موم کنند، تا فعلاً دیگر ریخت نحس دینیا را نبینند.
البته بیشتر کار مهر و موم توسط سپونیا و پادشاه الباس انجام شد، چرا که انگل به جان نوآ افتاده بود و هنوز مجنون مانده بود، طوری که نوآ در آن وضعیت نمیتوانست تمام قدرتش را احضار کند. آن گیاه اتصالش با بسیاری از بذرهای درون خلاء را قطع کرده بود، اما بهمحض حس کردن نور دوباره از خود بیخود شد، و گسترش ریشههایش را از سرگرفت. او همچنان گرسنه بود، و حرص و آز خشونتآمیزش به اندازهای قوی بود که بتواند سرکوب نوآ را نادیده بگیرد و به بلعیدن ادامه دهد؛ "برو کنار، تمام این نور میبایست که برای من شود!"
به همین علت، نوآ مجبور شد که تمرکزش روی شکافها را فعلاً کنار بگذارد، و با انگل گلاویز شود تا رامش کند. نوآ از گلوی خود شعلههایی را به بیرون دَمید و دنیای تاریک را برقرار کرد؛ به امید آنکه بتواند از محیط انرژی بگیرد، و تعادل آنچه که انگل از بدنش جذب میکرد را برقرار کند. اما او مشکلی داشت، محیطی که اکنون درونش بود کمی کند عمل میکرد، و نمیتوانست برایش آنطور که لازم داشت سریعاً انرژی فراهم کند، برای همین با احضار دنیای تاریک تنها وضعیتش بدتر شد.
ریشهها همچنان از سینه بازش بیرون میزدند و به سمت محیط درهم شکسته گسترش مییافتند، تا تمام منابع انرژی اطرافش را ببلعند. انگل واقعاً حریص بود، و هیچ قصدی هم نداشت که کمی حیا کند، و اندکی از آن منابع را برای میزبان فوق زخمیش بگذارد! نوآ سعی کرد که انگل را کنار بزند، و بخشی از سوخت اطراف را برای خودش جذب کند، اما بیفایده بود. چرا که گویا آن محیط دیگر از پس تأمین انرژی برنیامد، و بافت فضایش شروع به ترک خوردن کرد! او برای جذب انرژی و درمان خود، باید محیط دیگری را انتخاب میکرد.
برای همین نوآ به سمت ناحیه بعدی حرکت کرد و فرآیند درمانش را آنجا از سرگرفت. آن مکان مملو از کوه و کوهستان بود. انگل نیز که از رو نمیرفت، و همچنان مصمم بود که گسترشش را ادامه دهد و فقط انرژی ببلعد! آن گیاه بیشتر از همیشه گرسنه بود و نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد، و حرص و آزش او را به جایی رساندند که حتی برای لحظاتی حس کرد که میزبان فعلیش، یعنی نوآ! دیگر کفاف خواستههایش را نمیدهد به دردش نمیخورد! و آن نیازهای جدید جنونآمیزش مجبورش کردند، که به دنبال منابع قدرت جدیدی باشد.
البته که نوآ ابداً نمیتوانست به انگل اجازه دهد که بدنش را ترک کند؛ "یعنی چه؟!" اما گویا آن گیاه پس از گذر از سطحش علاوه بر حریص گستاخ نیز شده بود، و اصولاً به اجازه نوآ نیازی نداشت؛ "اصلاً تو چه کارهای؟ میخواهم بروم!" انگل ریشههایش را درون ناحیه حفر کرد، و بذرهای بیشتری را کاشت تا تأثیر جذب انرژیش را افزایش دهد. با این¬حال، حتی آن محیط هم طمع او را نخواباند، و نتوانست راضیش کند.
انگل بینهایت یاغی و سرکش شده بود، و اگر نوآ به¬زودی فکری بهحالش نمیکرد و همچنان نمیتوانست سرکوبش کند، قطعاً توسطش خورده میشد! با این¬حال، مهار انگل واقعاً کار آسانی نبود، تمام مراکز قدرت نوآ قادر نبودند که آن جذب وحشیانه را قطع کنند. از طرفی نیز، هم خود نوآ و هم یاران درونش بسیار خسته بودند و در شرایطی نامساعد بودند، چرا که آنها تمام انرژی خود را وسط گذاشته بودند تا سوخت گذر از سطح آن گیاه ناشکر را تأمین کنند، و اکنون او هیچ رحمی به آنها نداشت، "بشکند دستی که نمک ندارد!" آن شرایط به قدری ناامید کننده بود که حتی نوآ نیز برای لحظاتی فکر کرد که شاید واقعاً چارهای نیست و باید خودش را از انگل جدا کند. اما او یک ایده داشت، یک شانس آخر، که شاید میتوانست انگل را سرعقل بیاورد، امتحانش هم ضرری نداشت.. بهنظر میرسید که آن گیاه با زور و تهدید رام نمیشود، اما شاید میتوانست با حرف و قول و قرار تحریکش کند که از خر شیطان پایین بیاید!
برای همین، نوآ پوزخندی زد، و خطاب به انگل گفت: «هی! میدونستی با این روالی که داری پیش میری هیچ وقت نمیتونی گرسنگیتو آروم کنی؟ آخه روشت زیادی گل درشت و احمقانست! اگه از من جدا شی طولی نمیکشه که آسمون و زمین تو یه چشم بههم زدن دخلت رو بیارن و بکشنت!»
شاید انگل در عمل تنها یک گیاه بود، اما گویا متوجه کلمات نوآ شد، و حتی رویش تأثیر هم گذاشتتند و او واکنش نشان داد. چرا که ناگهان تمام ریشهها گسترششان در ناحیه را متوقف کردند، و در عوض همگی به سمت نوآ متمرکز شدند. چیزی نگذشت که تمام ریشههای تیز و بیشمار مانند اسلحه نوآ را محاصره کردند، انگار انگل میخواست بگوید چطور جرئت میکنی مرا مسخره کنی؟
نوآ، تنها با حرف انگل را وادار به واکنشی غیر از بلعیدن کرد! و باید ...
کتابهای تصادفی
