Chapter 2093: صلح
جون پس از تنظیم موقعیتش در آغوش نوآ، اظهار نظر کرد: «تو واقعاً کارهای دیوانه­وار زیادی انجام دادی. مسیر فراتر از آسمان جالب به نظر میاد.»

نوآ درحالی­که بدن معشوقش را بررسی می‌کرد و ماده تاریک را در جایی که می‌توانست کمک کند، به کار می‌برد، گفت: «به تو هم سخت گذشت. تقریباً دنیات رو مجروح کردم. باید قبل از اینکه تمام قدرتت رو به کار ببری، وقت بذاری و به درستی تثبیتش کنی.»

جون درحالی­که خود را روی سینه نوآ دراز کرده بود و دستانش را دور گردن او حلقه کرده بود، گفت: «خوبه. من از طریق جنگ تمرین می‌کنم. مبارزه با تو سریع­تر بود.»

جون بین پاهای نوآ نشسته بود و پشتش روی سینه‌ او بود. وقتی جون گردن نوآ را جلو کشید، هر دو عمیقاً در چشمان یکدیگر خیره شدند. آنها در وسط آسمان ضعیف، درون دنیای تاریک بودند. محیط اصلاً امنیت نداشت، اما آنها کاملاً احساس راحتی می‌کردند.

نوآ درحالی­که به یکدیگر خیره شده بودند، پرسید: «مطمئنی که من برای دنیات مشکل ایجاد نمی‌کنم؟ احتمالاً حالا برات ضروری شدم.»

جون درحالی­که لبخندی گرم روی صورتش ظاهر شد، تمسخر کرد: «یادم بنداز. مخلوق تو از کجا اومده؟»

نوآ بیان کرد: «حالا در رتبه نهم هستیم. ممکنه کارها متفاوت پیش برن.»

جون درحالی­که او را نزدیکتر می‌کرد، گفت: «نوآ، تو از من قوی‌تر هستی. تو تمام توانت رو به کار می‌بری تا قوی‌‌ترین بمونی، درحالی­که من از تمام زندگیم برای شکست تو استفاده خواهم کرد. اگر موفق بشم ممکنه بخشی از وجودم بمیره، اما تو اجازه نمی‌دی این اتفاق بیوفته، درسته؟»

نوآ قول داد: «نه، تعقیب تو ابدی خواهد بود.»

جون آهی کشید: «من مشکلی باهاش ندارم. من هیچ­وقت مشکلی نداشتم. حالا به وضوح می‌تونم حسش کنم.»

نوآ خندید: «در واقع، به طرز احمقانه‌ای احساس عالی‌ایه.»

جون نظر داد: «تا زمانی که من از تو پیشی نگیرم.»

نوآ اضافه کرد: «تا زمانی که تو عقب نمونی.»

هر دو به گرمی لبخند زدند و نگاه شدید آنها به سرعت به یک بوسه تبدیل شد. آسمان و زمین، آسمان ضعیف خارج از دنیای تاریک و تمام مشکلات سرزمین‌های بالایی پس از آن حرکت ناپدید شدند. نوآ و جون همه­چیز را فراموش کردند، زیرا خود ...