چپتر2125: فیلتر
جون بیشتر از همراهانش از آن پدیده‌ی عجیب رنج می‌برد. هیچ‌کدام از لاک‌پشت‌ها هرگز سرزمین‌های فانی را ندیده بودند و سه تهذیب‌گر دیگر هم آن‌قدر سن‌وسال داشتند که دیگر چیزی از آن دوران به خاطر نداشته باشند. گابریِل در بُعد برتر به دنیا نیامده بود اما زمان زیادی از دوران حضورش در رده‌های انسانی گذشته بود.

فقط جون هنوز خاطرات مبهمی از قدرت جانوران جادویی در رده‌های انسانی به یاد داشت و دیدن اینکه آن‌ها از حضور چندین موجود رتبه‌ی ۹ جان سالم به‌در برده‌اند، او را مات‌ومبهوت کرد. چنین چیزی اصلاً نباید ممکن باشد. این مسئله با ذات وجودی او در تضاد بود.

با این­حال، خیلی زود توضیحی به ذهنش رسید و بقیه هم خیلی طول نکشید که به همان نتیجه رسیدند. جون به گسترش نفوذ گروهش نگاه کرد و به چیزی شگفت‌انگیز و درعین‌حال ترسناک پی برد.

هاله‌های آن‌ها مانند همیشه در حال گسترش بود و به‌وضوح می‌کوشید بر سطح تأثیر بگذارد. معمولاً حتی کوچک‌ترین رشته‌های قدرتی که از یک موجود رتبه‌ی ۹ ساطع می‌شد، برای تبدیل کردن جانوران جادویی دشت به توده‌ای از خون کافی بود. بااین‌حال، چیزی داشت از تأثیر آن نیروهای سنگین در آسمان جلوگیری می‌کرد.

این مسئله آن‌قدرها هم عجیب نبود اگر کف طبقه سدی داشت که هاله‌ها را کاملاً مسدود می‌کرد. احتمالاً سازنده یا سازندگان این طبقه استادانی در مرحله‌ی صُلب بودند، بنابراین قدرت لازم برای چنین کاری را داشتند.

اما وضعیت، بسیار متفاوت بود. جون متوجه شد که کف طبقه انگار فیلتری نامرئی بالای سطح دارد. هاله‌های گروه او به‌محض عبور از آن ساختار ناپیدا، به رشته‌هایی نازک تبدیل می‌شدند که تقریباً هیچ قدرتی در خود نداشتند.

آن فیلتر صرفاً یک مانع ساده نبود. می‌توانست هاله‌های رتبه‌ی نُه را تغییر شکل دهد. می‌توانست بر قدرت‌هایی از جهان‌های دیگر تأثیر بگذارد بدون آن‌که کوچک‌ترین موجی در سطح اثیری‌اش دیده شود.

رشته‌های نازک هنگام رسیدن به سطح، به مواد مغذی برای دشت تبدیل می‌شدند. بیشتر قدرتشان از بین می‌رفت تا جانوران جادویی زیر بار انرژی سنگین جان ندهند. این واقعیت جداگانه مقدار زیادی از سوخت نیرو را قطع می‌کرد و آن را از میدان حس جون دور نگه­می‌داشت.

منبع آن فیلتر مشخص بود اما همین نکته دوباره جون و بقیه را شگفت‌زده کرد. آن‌ها به‌راحتی می‌توانستند ساختار فیلتر اث...