سیستم خوناشامی من
قسمت: 4
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
سیستم خونآشامی من
چپتر4: سطح توانایی
زمانی که تواناییها برای نخستین بار به نژاد انسان معرفی شد، مردم بهسرعت متوجه شدند بعضی بسیار قدرتمندتر از بقیه هستند.
خود تواناییها نیز از فردی به فرد دیگر تفاوت داشت. آنها به این بستگی داشتند که چه مقدار سلول جهشیافته در بدن فعال میشد.
با این، سیستم سطح قدرت طراحی شد. در مجموع هشت سطح قدرت مختلف وجود داشت.
این سطحها شامل تعداد سلولهای جهشیافته بدن میشدند، نه قدرت توانایی فرد. سپس هر سطح در زیر گروههایی از 1.1 1.2 تا... 1.9 تقسیمبندی میشد.
هرچند این سطحها سیستمی بودند که ارتش برای قراردادن هرکس در یک گروهبندی مشخص طراحی کرده بود.
دو راه برای افراد وجود داشت تا توانایی کسب کنند. زمانی که جنگ با نژاد دالکی آغاز شد، مردم شروع به بهاشتراکگذاشتن قدرتهای خود با دنیای بیرون کردند و اطلاعات را در چیزی به نام "کتاب توانایی" قرار دادند.
پس از آنکه جنگ اول به پایان رسید، کتابها دیگر بهصورت مجانی پخش نشد و برای فروش به بازار عرضه شد. ارتش نیز تصمیم گرفت برخی کتابهای مهارت قدرتمندتر را برای خودش نگه دارد.
در مجموع، کتابهای مهارت سطح 1 الی 5 به عموم فروخته میشد. از طرف دیگر، ارتش و شرکتهای بزرگ کتابهای مهارت سطحبالاتر را برای خودشان نگه میداشتند.
راه دوم بهدستآوردن مهارت این بود که فرد اصیل باشد. اصیلها نخستین افرادی بودند که قدرت را برای خود کشف کرده بودند و تصمیم گرفتند آن را به خانواده خود انتقال دهند.
توانایی آنها جایی ثبت نمیشد و از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا میکرد.
تمام کاربران توانایی تصمیم نگرفته بودند که توانایی خود را با دنیای بیرون به اشتراک بگذارند و برخی آن را میان همخونهای خود نگه داشتند. اصیلها معمولا قدرتمندترین تواناییها را داشتند که سنجیدن آنها با سیستم قدرت امکانپذیر نبود.
بهخاطر این دو دلیل، کوئین همیشه سطح یک باقی مانده بود.
او هیچ عضو خانوادهای نداشت که از او حمایت کند که یعنی شانسی برای خرید کتاب توانایی نداشت و خانوادهاش هم هیچ تواناییای از خود نداشتند، پس او یک اصیل نبود.
زمانی که کوئین کتاب را بهدست آورده بود، اولین حدسش این بود که یک کتاب توانایی باشد. حالا بعد از آنهمه سال، بهنظر میرسید یک توانایی بهدست آورده باشد. اما هرگز درمورد کتاب تواناییای مانند این نشنیده بود و هیچ سرنخی نداشت که ژنهای جهشیافته او در چه سطحی قرار داشتند.
معمولا در ظاهر تکنیکهایی وجود داشتند که کمک میکردند در استفاده از توانایی خود تا سطح مشخصی استاد شوید، اما کتاب دیگر از دستش رفته بود.
کوئین سر خود را بالا برد و به ساعت نگاه کرد که نشان میداد سطح فعلی او یک است. وقتی به اطراف نگاه کرد، متوجه شد ساعت همه در حال حاضر عدد مشابهی را نشان میدهد.
گریف در جلوی همه ایستاده بود و نامها را در گروههای پنجنفره صدا میزد.
سپس شاگردها به جایی انتقال داده میشدند تا در آزمون شرکت کنند. کوئین در ابتدا امیدوار بود بتواند سطح توانایی خود را برای یکبار هم که شده تغییر دهد. با اینحال، ذهنش پس از دریافت اطلاعیه تغییر کرد.
[شما در معرض تابش نور خورشید قرار گرفتید]
[تمام وضعیتها نصف میشوند]
او حتی نمیدانست قدرت 10، چابکی 10 و استقامت 10 چقدر خوب بودند. چیزی وجود نداشت که بتوان آنها را با آن مقایسه کند.
اما اگر ارتباطی با قدرت دیدش داشت، پس میتوانست حداقل به این معنی باشد که در اوج وضعیت یک انسان عادی قرار داشت. هرچند درحال حاضر، کوئین بهشدت احساس ضعف و سنگینی میکرد.
بدنش شدیدا احساس گرما میکرد و شرشر عرق میریخت. کوئین فکر کرد خوب بود که حداقل از قبل کلی آب خورده بود، وگرنه ممکن بود دچار کمآبی شود.
غریبهای که کنار کوئین ایستاده بود گفت: «هی، حالت خوبه؟»
غریبه موهای طلایی نرم و چشمانی به رنگ سبز پستهای داشت، به همراه چهرهای بچگانه و چانهای نوکتیز. او همچنین قدی 6 فوت و 2 اینچی داشت، درحالیکه کوئین 5 فوت و 11 اینچ بود. کوئین در مدرسه قبلی خود از چنین افرادی دوری میکرد، درحالیکه همیشه همه به آنها توجه نشان میدادند و کوئین از جلبتوجه متنفر بود.
غریبه گفت: «اگه بخوای، میتونم از یه نفر برات کمک بخوام.»
کوئین درحالیکه سعی داشت بدن خستهاش را نادیده بگیرد و صاف بایستد گفت: «چیزی نیست، فقط یهکم نگران آزمون هستم.»
غریبه با نگاهش کوئین را بالا و پایین کرد. کوئین برای سنش خیلی لاغر بود. او ماهیچههای زیادی نداشت و درحال حاضر، شدیدا ضعیف بهنظر میرسید. او فکر کرد کوئین شبیه پسری به نظر میرسد که در مدرسه زیاد برایش قلدری شده. قرارگرفتن در مکانی جدید و ندانستن سطح قدرت بقیه، طبیعتا باعث نگرانی او شده بود.
اگر دوباره سطح قدرت یک میگرفت، به احتمال زیاد در اینجا نیز همان اتفاق برایش تکرار میشد.
غریبه با لبخند گفت: «خب، نگران نباش. من خیلی قوی هستم. اگه کسی خواست باهات در بیفته، میتونی بیای ازم کمک بخوای.»
کوئین معمولا با افراد مثبتاندیش و فعال خو نمیگرفت، اما نتوانست از آن پسر بدش بیاید.
وقتی کوئین به دورانش در مدرسه فکر کرد، متوجه شد که درواقع با هیچکس سروکار نداشته است.
وُردِن درحالیکه دست خود را بیرون میآورد گفت: «من وُردِن هستم.»
کوئین به دست وُردِن نگاه کرد. این درواقع نخستینبار در عمرش بود که یک نفر اینگونه با او رفتار میکرد، اما فکر میکرد که این بهزودی تغییر میکند. مردم همیشه بعد از فهمیدن سطح قدرت او تغییر میکردند. اما برای یکبار، میخواست همه اینها را فراموش کند.
کوئین درحالیکه دست وردن را تکان میداد گفت: «اسم من کوئینه.»
[استفاده از توانایی تشخیص داده شد]
[توانایی دفع شد]
زمانی که پیامهای سیستم ظاهر شد، کوئین بهشکلی عجیب به آنها خیره شد. سپس متوجه شد وُردِن هنوز دست او را رها نکرده. سپس سیستم دوباره پیامها را تکرار کرد.
[استفاده از توانایی تشخیص داده شد]
[توانایی دفع شد]
کوئین بلافاصله دست وُردِن را رها کرد. سیستم بهوضوح به او میگفت که وُردِن سعی داشت از توانایی خود روی او استفاده کند.
وُردِن گفت: «تو، توانایی تو چیه؟»
«من...» کوئین مکث کرد، کمی فکر کرد که آیا جوابش را بدهد یا نه. درنهایت، تصمیم گرفت واکنش واقعی وُردِن را ببیند. «من توانایی ندارم.»
چهره وُردِن از گیجی بیرون آمد، گویی جواب او به کنجکاویاش پاسخ داده بود، اما قبل از آنکه بتواند چیزی بگوید، گریف اعلام کرد: «دانشآموزان کوئین تالان، وُردِن بلید، پیتر چاک، لایلا مونرو و اِرین هِیلی لطفا برای شرکت در آزمون جلو بیان.»
کتابهای تصادفی


