سیستم خوناشامی من
قسمت: 250
چپتر 250
قهرمانان دقیقهی نود سر میرسند
وقتی سیا دید که قدرت پیتر با آن جانور برابری میکند، ترس در قلبش حتی از قبل هم بیشتر شد و لحظه ای احساس کرد که خودش را فریب داده است.
او نمیدانست چگونه و چطور اما احساس میکرد که شاید این فرصتی برای زنده بیرون آمدن از آنجا باشد.
با این حال، جانور به سادگی با آنها بازی میکرد.
حملهی بعدی جانور بسیار سریع تر از قبلی بود و در همان لحظه پاهای پیتر به طور کامل از بدنش جدا شدند.
منظرهی عجیبی برای نگاه کردن بود که زور جانور به پیتر میچربید.
اگرچه دستان تیغ مانندش بلند به نظر میرسیدند اما ریشه هایی که به قسمت سخت موجود متصل شده
بودند این امکان را میدادند تا آنها را منبسط و منقبض کند.
برای سیا قبول کردن این نظریه سخت بود.
دانستن این چیزها در یک لحظه اتفاق افتاده بود و او هنوز هم در تلاش بود تا از شوک این قضیه رها یابد.
حتی با وجود نیزههایی که به جانور پرتاب کرده بود، باز هم تاثیری نداشتند.
جانور با نادیده گرفتن پیتر روی زمین به راه رفتن ادامه داد.
سیا به محض متوجه شدن تغییر مسیر جانور فهمید که او هدف بعدی اش را انتخاب کرده است.
جانور به لوگان نگاه میکرد...
ساختن لباس مخصوص تمام شده بود.
بیشتر رنگش نقره ای بود و با عنکبوتها مطابقت داشت.
بر خلاف قبلی که بسیار بزرگ و حجیم بود و تقریبا به سبک مکانیکی دیده میشد، این یکی بیشتر با بدن و قد لوگان سازگار میآمد.
فقط قسمت اخر باقی مانده بود که سر بود. لوگان جانور را دید که به سمت او میرود و تصمیم گرفت به سرعت خودش را در لباس ساخته شده قرار دهد. او قصد داشت به عنکبوتها اجازه دهد قسمت نهایی را تکمیل کنند.
بالای دستانش دو حلقه دایره ای شکل قرار داشت.
در اطراف لبهی حلقهها پنجههای فلزی کوچکی وجود داشتند که شبیه دندان بودند.
لوگان در حالی که به حلقهها مینگریست گفت:«هنوز فعال نیست. قبل از هر کاری لباس باید کامل شه. فقط چند ثانیه...»
جانور با برداشتن یک قدم دیگر ناگهان احساس کرد چیزی روی پایش چنگ میاندازد.
همانطور که به پایین نگاه میکرد میتوانست حریفش را که شکست خورده بود ببیند.
پیتر تا جایی که میتوانست به تنهی درخت چنگ انداخت.
یک بار دیگر جانور به پایین نگاه کرد و...
کتابهای تصادفی
