فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 340

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
ما همین الانش هم رفیقیم هنگامی که اسامی افراد گروه سی صدا زده میشد، بقیه‌ی گروه جمع شده بودند و از آنجایی که متوجه چیزی غیر عادی شدند، شروع به نگاه کردن به یکدیگر کردند. نِیت به گروه خودش نگاه کرد، سپس توجه اش دوباره به گروه نزد شان معطوف شد، در تلاش برای اینکه مشکل را در یابد. پرسید:« چرا گروه ما متفاوت بنظر میرسه؟» کویین پاسخ جواب داد:« چون فقط هفت نفریم.» ناگهان، قلب نِیت شروع به تپش کرد. تعداد افراد حاضر عجیب بود. چنین چیزی معمولا بخاطر تعداد افرادی که در رویداد شرکت میکردند پیش میامد. هر چند، اغلب اوقات، برخی از آنها مسابقات را ترک میکردند، یا حتی گاهی افراد جفت جفت حذف میشدند، که در نهایت باعث میشد تعدادشان برابر شود. اگر به قدر کافی شرکت کننده موجود بود، حتی به خود زحمت صدا زدن بازیکنان تعویضی را نمیدادند، چون فقط مسائل را پیچیده تر میکرد. در حال حاضر، در مسابقات نبرد، حتما در تعداد افراد نابرابری وجود داشت، و وقتی همچین چیزی اتفاق میفته، فقط یک معنی دارد. سرباز هنگامی که چیزی در دستان خود در پشت اش نگه داشته بود که دیگران قادر به دیدن آن نبودند گفت:« خب. همونطور که میبینید، گروه C بجای شیش یا هشت نفر دارای هفت عضو هست، به این معنی که یکی از شماها قراره خوش شانس باشه و بدون جنگیدن به دور بعدی صعود کنه.» نِیت، در حال کوبیدن پای خود بر زمین با فریاد و ناله گفت:« لعنتی، لعنتی چرا، چرا این گروه!!». برای دیگران چنین چیزی نعمت بود، ولی برای او، مانند مانعی دیگر بود که در تلاش بود سر راهش قرار بگیرد. سرباز صبر کرد تا نِیت آرام شود سپس ادامه داد. بعد چیزی را که در دستانش مخفی نگه داشته بود نمایان کرد، هفت چوب که بخش پایینی شان پوشیده شده بود. « نیمه پایین یکی از این چوب ها قرمز رنگ شده. هر کسی که این رو انتخاب کنه از این راند معاف میشه. خب بزار ببینیم.» بعد مشغول بررسی اتاق شد. به کویین اشاره کرد و گفت:« تو. تو اول شروع میکنی.» کویین با حالت معمول به سمت جلو رفت. تلاش برای اینکه ببینه کدام قرمز بود بی فایده از آب در آمد، پس فقط نزدیک ترین چوب رو انتخاب کرد. چوب هنگام بیرون کشیدن، کاملا شفاف بود و هیچ نشان قرمز رنگی بر روی آن وجود نداشت. نِیت باری دیگر بلند فریاد زد:« ایول!!» حالا کویین داشت به میزان اشتیاق نِیت برای نبرد با او پی میبرد. هرچند، مثل بقیه دفعات نبود، که بخاطر ضعف او یا به رخ کشیدن قابلیت های خود با او میجنگیدند. به این دلیل بود که نِیت او را قدرتمند میپنداشت. فکر کردن به چنین چیزی باعث شد کمی از درون احساس قوت و آرامش بکند. یک تغییر بود و احساسی که تابحال تجربه نکرده بود. کسی از او بخاطر ضعیف بودن متنفر نبود، و هیچکس نمیخواست او را اذیت کند. باقی شرکت کننده ها صدا زده شدند، و تمام آنها چوب‌های بی نشان بیرون کشیدند، در نهایت، تنها دو شرکت کننده ی آخر باقی مانده بودند. سرباز به نِیت اشاره کرد:« نوبت توعه» نسبت به این موضوع خوشحال بود؛ به این معنی بود که سرنوشت اش در دستان خودش بود، نه دیگران. حالا فقط دو عدد چوب باق...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی