NovelEast

سیستم خوناشامی من

قسمت: 487

تنظیمات

تبادل منصفانه

فِکس، متحیر از چیزهایی که تا کنون شنیده بود گفت: «پس تو داری می‌گی که مجبورت کردن، به یک خون آشام تبدیلت کردن! اما هیچکس از خون خودش بهت نداد؟» حداقل می‌شد گفت، که تمام داستان جالب بود. حس کرد که آن کلمه نسبت به چیزهایی که تا کنون یاد گرفته بودند اندکی کتمان حقیقت است.

آرتور پاسخ داد: «بله، مطمئن نیستم که اون خون آشام اون روز باهام چیکار کرد. همون طور که گفتم، از لحظه‌ای که با چشمای سرخش بهم نگاه کرد همه‌چیز تیره و مبهم شد.»

«اما اصل و نسب من از خاندان سیزدهم محسوب نشد. به نحوی، مثل خودشون یک خون آشام آغازین به حساب اومدم، یا حداقل یک آغازین ساختگی.»

در حالی که سوزش را بر روی پوست خود احساس می‌کرد، آرتور سریعا متوجه شد که مسبب آن خورشید است. در ابتدا، صرفا گمان کرد که روز گرمی باشد، اما تصمیم گرفت چند چیز را امتحان کند و به نحوی، یقینا خورشید عامل رنج و خستگی او بود.

طوری نبود که قادر به تماس با نور خورشید نباشد، اما پس از تماس او را بی‌حال، و شدیدا خسته می‌کرد و حتی نصف مردی که در حالت عادی بود هم محسوب نمی‌شد.

آرتور با خشم گفت: « این منظور اون شیاطین بود؟ فکر کردن برای نوعی درمان خواستار آنان خواهم شد؟» اکنون حتی فشار بیشتری بر خود حس می‌کرد چون تصمیم او مشخص کننده‌ی همه‌چیز بود.

در حالی که تمام تلاش خود را می‌کرد تا مورد اصابت نور خورشید قرار نگیرد، بالاخره شب از راه رسید. هرگز فکر نمی‌کرد که خواستار هر چه زودتر غروب خورشید باشد، اما حالا برای اولین بار چنین اتفاقی رخ داده بود، و در همین حین بود که متوجه تفاوت‌هایی شد.

حرکات او، نه تنها به حالت عادی برگشت، بلکه اکنون تقویت یافته بود، او سرعت، قدرت و چابکی بیشتری نسبت به قبل داشت و تازه این بهترین بخش ماجرا نبود. بهترین چیز بینایی او بود. طوری به وضوح اطراف خود را می‌دید که گویی انگار هنوز روز است.

اما می‌دانید، آرتور فداکار بود، در این زمان تنها به خودش فکر نمی‌کرد بلکه به اینکه چگونه از این قدرت برای سود و نفع خودشان استفاده کند، فکر می‌کرد. از کیلومترها دورتر می‌توانست در شب به روشنی ببیند، اگر قرار بود در شب مبارزه کنند، با هدایت ارتش توسط او شانس موفقیت زیادی داشتند.

توسط ایده‌ی جدید خود هیجان زده شد، و تصمیم گرفت جلسه‌ی تمرینی را در زمین بیرون برقرار کند، اکنون که هنوز تاریک بود. دستور شاه بود، پس طبعا، همگی از آن اطاعت می‌کردند. وقتی که به زمین تمرین رسیدند، می‌توانستند لبخند بزرگی که بر لبان آرتور قرار داشت را ببیند و متوجه شدند که او نقشه‌ای در سر دارد.

تصمیم گرفت که با شوالیه‌ها یکی پس از دیگری مبارزه کند، تا تجربه‌ی مبارزه دست به دست را کسب کنند. برخی از آنان نیروهای تازه بودند و اگر جنگی در شرف وقوع بود، اولین مبارزه‌شان محسوب می‌شد، اما در عین حال بهانه‌ای نیز بود تا مهارت‌های خود ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی