سیستم خوناشامی من
قسمت: 612
فصل ۶۱۲ چشمبهراه محبت
کز کوئین را در جریان برنامه روزانهاش قرار داد. او باید به سیاره کلاغها برود تا گزارش ماهانهاش را بدهد و تلپورتر مورد نیازش هم در آپارتمان قدیمیشان جامانده بود.
کوئین به او اعتنایی نکرد و فقط دستهایش را تکان داد. مدتها بود که دیگر به کارهای او اهمیت نمیداد و فقط میخواست گفتوگو را کوتاه کند و هرچه زودتر از شرش خلاص شود.
پائول که متوجه شده بود کوئین نظر چندان مثبتی نسبت به کز ندارد، گفت: «میدونی، کاش یکم بهش فرصت میدادی. به اون بدیای که فکر میکنی نیست.»
کوئین پاسخ داد: «واقعاً؟ اینطوریه؟ یادت رفته اون هشت تا سرباز رو چطوری توی دریملند کشت؟ واقعاً فکر میکنی اگه دوباره همون شرایط پیش بیاد، کز یه شبه حرفگوشکن میشه؟»
پائول گفت: «کوئین، شاید داستان کز به سادگی تصویر سیاه و سفیدی که ازش توی ذهنت ساختی نباشه و شاید حتی خودِ کز دنیا رو سیاه و سفیدتر از تو ببینه. ما نمیدونیم خونآشامها چطوری زندگی میکنن، چطوری بزرگشون میکنن. بقای اونا مثل هر نژاد دیگهای، اولویت اولشونه و حتماً دلیلی داشته که تصمیم گرفتن برای بقاشون، هویتشون رو از انسانها پنهان کنن. چیزی که من میبینم اینه که داره به کز ناحقی میشه.»
کوئین ادامه داد: «آره، درسته. ما چیز زیادی از روش زندگی اونا نمیدونیم. ولی من یه چندتا خونآشام دیدم. رفتارشون منطقی بوده و معمولاً انگیزه تصمیمگیریشون برام قابل درک بوده. اون دنیای مرموزی که من نباید یه طرفه توش قضاوت کنم، دنیای فکس هم بوده و واقعاً کز و فکس هیچ شباهتی به هم ندارن.»
پائول پاسخ داد: «جالبه. تو اینو میبینی و به جای اینکه فکر کنی چرا این دو نفر انقدر با هم فرق دارن، ترجیح دادی قضاوت کنی.»
کوئین متوجه منظور پائول بود. مسئله تفاوت سبک بود. همانطور که خانوادههای انسانها در زمین اهداف و فلسفههای متفاوتی برای زندگی داشتند و هرکدام با اصولی متفاوت فرزندانشان را تربیت میکردند، خانوادههای خونآشامها نیز حتماً تفاوتهای خودشان را داشتند.
با وجود همه این واقعیتها، کوئین هیچ تمایلی به کندوکاو در زندگی کز نداشت. از نظر او، کز فرد بیارزشی بود که قبلاً سعی کرده بود دوستانش را بکشد و احتمال تکرار آن هم اصلاً دور از ذهن نبود. چرا باید زحمت درک او را به خود میداد؟
کوئین گفت: «میفهمم چی میگی پائول. منم کاملاً باهات مخالف نیستم. اگه میخوای راه بیفتی دنبال کز ببینی تو زندگیش چه خبره، برو. من جلوتو نمیگیرم. شایدم یه چیزایی دستگیرت بشه ولی اگه افتادی مُردی، تقصیر من نیست.»
وقتی کز به پایگاه کلاغها بازگشت، نمیدانست چرا، اما برای اولین بار هنگام صحبت با بریس، احساس عجیبی در دلش داشت. تلپورتر روشن بود و این تنها میتوانست یک معنا داشته باشد.
اینکه بریس تصمیم گرفته بود افراد بیشتری را به اینجا بفرستد. شنیدن این خبر قلب کز را به درد آورد.
_یعنی من کافی نیستم؟
کز با تمام وجود عملکردی بیعیب و نقص ارائه کرده بود. پس مشکل چه بود؟ او گزارش دقیقی از همهی فعالیتهای کوئین تنظیم کرده بود و مطمئن شده بود که هیچکس از هویت واقعی خونآشامها باخبر نشود. حتی پادشاه ه...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سیستم خوناشامی من را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

