بقاء در برج
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[ هشدار در این رمان خشونت زیادی وجود دارد که شاید برای همه مناسب نباشد ]
وقتی چشمانم را باز میکنم. یک سفیدی مطلق، بیپایان و خفهکننده را می بینم که من را احاطه کرده. نه پنجرهای، نه در خروجی مشخصی، نه حتی سایهای. فقط سفیدی. سردیِ کف صیقلی را زیر پاهای برهنهام حس میکنم.
سردردی مبهم، مثل یادآوری یک کابوس قدیمی، در گیجگاهم میتپد.
ناگهان، یک صفحه شفاف و آبیرنگ، شبیه به هولوگرام، مستقیماً در میدان دیدم ظاهر میشود. و سپس خطوطی از متن سفید به سرعت روی آن نقش میبندند:
[ سیستم به شما خوش آمد میگوید، بازیکن. ]
[ شما در " برج اسطوره " بیدار شدهاید. ]
[ هدف: بالا رفتن. طبقه به طبقه. تا قله. ]
[ هشدار: برج بینهایت است. هر طبقه دنیایی بیکران و منحصر به فرد است. ]
[ هشدار: طبقات امن وجود دارند، اما امنیت در آنجا نیز نسبی است. ]
[ قانون: برای عبور از هر طبقه، باید "آزمون" آن را تکمیل کنید. ]
[ سیستم آمار و سطح (Level) فعال شد. ]
[ سیستم مهارت فعال شد. ]
[ سیستم آیتم فعال شد. ]
[ ویژگی ذاتی منحصر به فرد شما شناسایی شد: "ظرفیت بیپایان" (Passive Skill Slots: ∞). ]
[ هشدار: نرخ بقای ***نی شما در طبقه 1: 73% ]
[ آمار اولیه تخصیص داده شد. آیا میخواهید صفحه وضعیت خود را مشاهده کنید؟ Y/N ]
هنوز احساس گیجی و سردرگمی میکنم، این صحنه ها بسیار آشناست...اما نمیدانم چرا چیزی به یاد نمیآورم.
چند دقیقهای را در همین حالت گیجی میگذرانم تا در نهایت بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم به جای اینکه به خودم فشار بیاورم تا این حس آشنا را درک کنم، روی هولوگرام های رو به رویم تمرکز کنم.
و در نهایت وقتی روی گذینه " Y " تمرکز میکنم، یک هولوگرام جدید دد هوا ظاهر میشود که چیزهایی بر آن نقش بسته است.
[ وضعیت بازیکن ]
-----------------------------
نام: ??? (تعیین نشده)
سطح: 1
امتیاز آماری موجود: 0
هوش (INT): 5
شانس (LCK): 3
مانا (MP): 20/20
چابکی (AGI): 6
سرعت (SPD): 5
قدرت (STR): 4
استقامت (VIT): 5
ویژگی ذاتی:
* ظرفیت بیپایان: شما میتوانید بینهایت مهارت غیرفعال یاد بگیرید و نگه دارید. (منحصر به فرد - شناسایی شده)
مهارتهای فعال: 0/10
مهارتهای غیرفعال: 1/∞ (ظرفیت بیپایان فعال است)
امتیاز ارتقای مهارت(SP): 0
-------------------------------
[ تحلیل: تو نه یک قهرمانی نه یک برگذیده، فقط یک بازیکن عادی مانند سایر بازیکنان، پس فقط سعی کن زنده بمانی. ]
وضعیت واقعا تاسف باره، همه آمارها یا متوسط هستند یا آشغال، فقط یک بخش وجود دارد که هنوز آن را درک نکردم
" مهارت ها. "
نمیدانم اونها چی هستند یا برای چه چیزی استفاده میشوند.
همچنین ویژگی ذاتی نیز تقریبا نامفهوم است، خب فکر کنم با انجام دادن کاری که این صفحه های معلق میگویند بتوانم جواب این همه ابهام را پیدا کنم.
[ هشدار: به زودی آزمون طبقه اول آغاز میشود ]
[ آزمون: موجود مهاجم را از بین ببرید. ]
"چی؟، ولی اینجا که به جز من کسی ن-"
اما قبل از اینکه بتوانم جمله ام را به اتمام برسانم، صدایی شبیه به صدای برخورد چیزی با زمین از پشت سرم میآید..اما بخش ترسناک ماجرا صدایی بود که بعد از آن آمد:
" گررر گررر! "
سرم را با حالتی خشک و به آرامی به سمت عقب می چرخانم تا منبع صدا را پیدا کنم.
و وقتی کاملا به عقب میچرخم با یک موجود کریح و زشت مواجه میشوم، موجودی کوتاهقامت با پوستی سبزِ زخمی و چشمانی زرد مثل جغد با یک دماغ دراز و تیز که کارد قصابیای در دست دارد و تنها پارچه پاره ای به دور کمرش بسته شده تا نقاط خصوصیش را بپوشاند.
[ گابلین قصاب (سطح ۲) وارد میدان شد! ]
غریزهام من را به سمت آن موجود میکِشد، غریزهام به من میگوید که اگر آن موجود را نکشم او با کارد قصابیاش من را تکه تکه خواهد کرد
به سرعت به سمت گابلین میدوم و مشتم را به سمت صورت او پرتاب میکنم اما...
وقتی که فقط چند سانتیمتر تا برخورد مشتم با صورتش باقی مانده بود ناگهان از مشت من طفره رفت و وقتی که از حمله طفره رفت چیزی را متوجه شدم...
او کاردش را بالا برده بود و آماده حمله بود، چشمانم این صحنه را میدید و مغزم آن را پردازش میکرد اما...بدنم قادر به واکنش دادن نبود و دستم هنوز در همان حالت دراز شده برای ضربه زدن بود
همهی این اتفاقات در کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاده بود...
گوبلین با یک صدای گوش خراش خندید و همزمان با خنده اش کارد قصابیای که در دست راستش بود را به صورت عمودی پایین آورد
" کیکیکیکی "
وقتی کارد گوبلین پایین آمد قطرات سرخ رنگی را دیدم که در هوا پراکنده شدند و بر دیوار ها و کف کاملا سفید رنگ اتاق ریختند...
" چیشد؟..."
به آرامی سرم را پایین آردم تا به محلی که کارد از آن عبور کرده بود نگاه کنم..دقیقا در محلی که دستم دراز کنم ولی...چرا..چرا..چرا بعد از مچ دستم چیزی نبود؟..
" آااااااااااا !! "
گوبلین با استفاده از کاردش دستم را از مچ قطع کرده بود و خون از بریدگی فوارن می کرد.
[ حالت غیر طبیعی: خون ریزی ]
[ به سرعت جلوی خون ریزی را بگیرید وگرنه در اثر خونریزی خواهید مُرد. ]
" لعنتی لعنتی لعنتی لعنتییی!! "
گابلین پوزهاش را بالا میگیرد و خون روی کارد را میلیسد، چشمانش با تحقیر به من خیره شدهاند.
[ پاداش های ورود به برج فعال شد! ]
[ پاداش یک: مهارت فعال "کف دست" .
کولددون: ده ثانیه
توضیحات: یک ضربه سریع و با قدرت بیشتر از حالت عادی بازیکن با کف دست به نقاط حساس به صورت غریزی.]
[ پاداش دو را بعد از کشتن محاجم به دست میآورید. ]
[ آیا میخواهید مهارت را فعال کنید؟ ]
در آن لحظه فقط یک فکر توی سر من بود: " باید زنده بمونم! "
سریعا در ذهنم به تمرکز بر روی اسم مهارت ، آن را فعال میکنم، چون در لحظه ای که دستم قطف شد روی زمین زانو زدم الان در بهترین حالت برای ضربه زدن به حساس ترین نقطه او هستم.
_تَرَق
" کیااااههههه"
وقتی با استفاده از مهارت کف دست به وسط پای گوبلین میزنم،شکستن چیزی در زیر دستم را احساس میکنم.
" گئوخغ.."
گوبلین سرفه خفه ای میکند و در حالی که چند قطره خون سبز رنگ از دهانش به بیرون میچکد روز زمین میافتد.
[ شما به سطح 2 ارتقا یافتید ]
[ 5 امتیاز آماری دریافت کردید ]
[ تبریک! شما آزمون طبقه اول را با موفقیت به اتمام رساندید. ]
[ آیتم های به دست آمده:
کارد قصابی زنگ زده. رنک: F
پارچه کهنه. رنک: G ]
وقتی این پیام ها را دریافت کردم با خیال روی زمین نشستم...
لباس یکپارچه و سفید رنگی که به تن داشتم حالا رنگ های سرخ و سبزی بر آن نقش هایی ایجاد کرده بود.
در آن لحظه نور کور کننده ای از جسد گوبلین تابیده شد که باعث شد چشمانم را از شدت نور ببندم و وقتی که نور ناپدید شد، جسد گوبلین نیز غیب شده بود.
" آخ..باید فوراً خونریزی رو متوقف کنم!. "
به سرعت به سمت پارچهی گوبلین که روی زمین افتاده بود میروم و آن را محکم دور دستم میبندم با جریان خون را متوقف کند.
[ پاداش دوم ورود به برج: مهارت منفعل ]
[ شما مهارت منفعل " زنده جوش" را به دست آوردید. ]
[ توضیحات: شما با خوردن گوشت میتوانید بدن خود را حتی عضو های از دست رفته را با سرعت 1% بر دقیقه احیا کنید. ]
[ نکته: احیا تا زمانی که گوشت کافی بوخورید ادامه مییابد. ]
[ "گوشت... فقط گوشت..." ]
با دیدن این پیام سیستم چشمانم برقی میزند.
" این..این عالیه! یعنی الان میتونم که دستم رو بازسازی کنم...ولی..گوشت از کجا بیارم؟.."
در حالی که بخش آخر جملهام را با صدای آرامی زیر لب زمزمه کردم..در آن اتاق سفید رنگ و ترسناک..چشمم به دست قطع شدهی خودم افتاد...
" چارهی دیگه ای ندارم..."
به آرامی به سمت آن میروم و دستم را از روی زمین برمیدارم.
" لعنت بهتون..فقط فکر کن که این یه گوشت عادیه و گوشت تو نیست..."
با انزجار چشمانم را میبندم و به آرامی دندان هایم را در گوشت کف دستم فرو میکنم..سفت است اما نه آنقدر که نتوانم آن را بجوم...فشار دندانهایم را بیشتر می کنم و اولین تکه گوشت را جدا میکنم..مویرگ های پاره شده در زیر دندان هایم را به خوبی حس میکنم...منزجر کننده است اما...راهی برای زنده ماندن است...
اون موقع هنوز نمیدونستم ولی، این اولین قدم من برای دور شدن از انسانیتم بود...
وقتی چشمانم را باز میکنم. یک سفیدی مطلق، بیپایان و خفهکننده را می بینم که من را احاطه کرده. نه پنجرهای، نه در خروجی مشخصی، نه حتی سایهای. فقط سفیدی. سردیِ کف صیقلی را زیر پاهای برهنهام حس میکنم.
سردردی مبهم، مثل یادآوری یک کابوس قدیمی، در گیجگاهم میتپد.
ناگهان، یک صفحه شفاف و آبیرنگ، شبیه به هولوگرام، مستقیماً در میدان دیدم ظاهر میشود. و سپس خطوطی از متن سفید به سرعت روی آن نقش میبندند:
[ سیستم به شما خوش آمد میگوید، بازیکن. ]
[ شما در " برج اسطوره " بیدار شدهاید. ]
[ هدف: بالا رفتن. طبقه به طبقه. تا قله. ]
[ هشدار: برج بینهایت است. هر طبقه دنیایی بیکران و منحصر به فرد است. ]
[ هشدار: طبقات امن وجود دارند، اما امنیت در آنجا نیز نسبی است. ]
[ قانون: برای عبور از هر طبقه، باید "آزمون" آن را تکمیل کنید. ]
[ سیستم آمار و سطح (Level) فعال شد. ]
[ سیستم مهارت فعال شد. ]
[ سیستم آیتم فعال شد. ]
[ ویژگی ذاتی منحصر به فرد شما شناسایی شد: "ظرفیت بیپایان" (Passive Skill Slots: ∞). ]
[ هشدار: نرخ بقای ***نی شما در طبقه 1: 73% ]
[ آمار اولیه تخصیص داده شد. آیا میخواهید صفحه وضعیت خود را مشاهده کنید؟ Y/N ]
هنوز احساس گیجی و سردرگمی میکنم، این صحنه ها بسیار آشناست...اما نمیدانم چرا چیزی به یاد نمیآورم.
چند دقیقهای را در همین حالت گیجی میگذرانم تا در نهایت بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم به جای اینکه به خودم فشار بیاورم تا این حس آشنا را درک کنم، روی هولوگرام های رو به رویم تمرکز کنم.
و در نهایت وقتی روی گذینه " Y " تمرکز میکنم، یک هولوگرام جدید دد هوا ظاهر میشود که چیزهایی بر آن نقش بسته است.
[ وضعیت بازیکن ]
-----------------------------
نام: ??? (تعیین نشده)
سطح: 1
امتیاز آماری موجود: 0
هوش (INT): 5
شانس (LCK): 3
مانا (MP): 20/20
چابکی (AGI): 6
سرعت (SPD): 5
قدرت (STR): 4
استقامت (VIT): 5
ویژگی ذاتی:
* ظرفیت بیپایان: شما میتوانید بینهایت مهارت غیرفعال یاد بگیرید و نگه دارید. (منحصر به فرد - شناسایی شده)
مهارتهای فعال: 0/10
مهارتهای غیرفعال: 1/∞ (ظرفیت بیپایان فعال است)
امتیاز ارتقای مهارت(SP): 0
-------------------------------
[ تحلیل: تو نه یک قهرمانی نه یک برگذیده، فقط یک بازیکن عادی مانند سایر بازیکنان، پس فقط سعی کن زنده بمانی. ]
وضعیت واقعا تاسف باره، همه آمارها یا متوسط هستند یا آشغال، فقط یک بخش وجود دارد که هنوز آن را درک نکردم
" مهارت ها. "
نمیدانم اونها چی هستند یا برای چه چیزی استفاده میشوند.
همچنین ویژگی ذاتی نیز تقریبا نامفهوم است، خب فکر کنم با انجام دادن کاری که این صفحه های معلق میگویند بتوانم جواب این همه ابهام را پیدا کنم.
[ هشدار: به زودی آزمون طبقه اول آغاز میشود ]
[ آزمون: موجود مهاجم را از بین ببرید. ]
"چی؟، ولی اینجا که به جز من کسی ن-"
اما قبل از اینکه بتوانم جمله ام را به اتمام برسانم، صدایی شبیه به صدای برخورد چیزی با زمین از پشت سرم میآید..اما بخش ترسناک ماجرا صدایی بود که بعد از آن آمد:
" گررر گررر! "
سرم را با حالتی خشک و به آرامی به سمت عقب می چرخانم تا منبع صدا را پیدا کنم.
و وقتی کاملا به عقب میچرخم با یک موجود کریح و زشت مواجه میشوم، موجودی کوتاهقامت با پوستی سبزِ زخمی و چشمانی زرد مثل جغد با یک دماغ دراز و تیز که کارد قصابیای در دست دارد و تنها پارچه پاره ای به دور کمرش بسته شده تا نقاط خصوصیش را بپوشاند.
[ گابلین قصاب (سطح ۲) وارد میدان شد! ]
غریزهام من را به سمت آن موجود میکِشد، غریزهام به من میگوید که اگر آن موجود را نکشم او با کارد قصابیاش من را تکه تکه خواهد کرد
به سرعت به سمت گابلین میدوم و مشتم را به سمت صورت او پرتاب میکنم اما...
وقتی که فقط چند سانتیمتر تا برخورد مشتم با صورتش باقی مانده بود ناگهان از مشت من طفره رفت و وقتی که از حمله طفره رفت چیزی را متوجه شدم...
او کاردش را بالا برده بود و آماده حمله بود، چشمانم این صحنه را میدید و مغزم آن را پردازش میکرد اما...بدنم قادر به واکنش دادن نبود و دستم هنوز در همان حالت دراز شده برای ضربه زدن بود
همهی این اتفاقات در کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاده بود...
گوبلین با یک صدای گوش خراش خندید و همزمان با خنده اش کارد قصابیای که در دست راستش بود را به صورت عمودی پایین آورد
" کیکیکیکی "
وقتی کارد گوبلین پایین آمد قطرات سرخ رنگی را دیدم که در هوا پراکنده شدند و بر دیوار ها و کف کاملا سفید رنگ اتاق ریختند...
" چیشد؟..."
به آرامی سرم را پایین آردم تا به محلی که کارد از آن عبور کرده بود نگاه کنم..دقیقا در محلی که دستم دراز کنم ولی...چرا..چرا..چرا بعد از مچ دستم چیزی نبود؟..
" آااااااااااا !! "
گوبلین با استفاده از کاردش دستم را از مچ قطع کرده بود و خون از بریدگی فوارن می کرد.
[ حالت غیر طبیعی: خون ریزی ]
[ به سرعت جلوی خون ریزی را بگیرید وگرنه در اثر خونریزی خواهید مُرد. ]
" لعنتی لعنتی لعنتی لعنتییی!! "
گابلین پوزهاش را بالا میگیرد و خون روی کارد را میلیسد، چشمانش با تحقیر به من خیره شدهاند.
[ پاداش های ورود به برج فعال شد! ]
[ پاداش یک: مهارت فعال "کف دست" .
کولددون: ده ثانیه
توضیحات: یک ضربه سریع و با قدرت بیشتر از حالت عادی بازیکن با کف دست به نقاط حساس به صورت غریزی.]
[ پاداش دو را بعد از کشتن محاجم به دست میآورید. ]
[ آیا میخواهید مهارت را فعال کنید؟ ]
در آن لحظه فقط یک فکر توی سر من بود: " باید زنده بمونم! "
سریعا در ذهنم به تمرکز بر روی اسم مهارت ، آن را فعال میکنم، چون در لحظه ای که دستم قطف شد روی زمین زانو زدم الان در بهترین حالت برای ضربه زدن به حساس ترین نقطه او هستم.
_تَرَق
" کیااااههههه"
وقتی با استفاده از مهارت کف دست به وسط پای گوبلین میزنم،شکستن چیزی در زیر دستم را احساس میکنم.
" گئوخغ.."
گوبلین سرفه خفه ای میکند و در حالی که چند قطره خون سبز رنگ از دهانش به بیرون میچکد روز زمین میافتد.
[ شما به سطح 2 ارتقا یافتید ]
[ 5 امتیاز آماری دریافت کردید ]
[ تبریک! شما آزمون طبقه اول را با موفقیت به اتمام رساندید. ]
[ آیتم های به دست آمده:
کارد قصابی زنگ زده. رنک: F
پارچه کهنه. رنک: G ]
وقتی این پیام ها را دریافت کردم با خیال روی زمین نشستم...
لباس یکپارچه و سفید رنگی که به تن داشتم حالا رنگ های سرخ و سبزی بر آن نقش هایی ایجاد کرده بود.
در آن لحظه نور کور کننده ای از جسد گوبلین تابیده شد که باعث شد چشمانم را از شدت نور ببندم و وقتی که نور ناپدید شد، جسد گوبلین نیز غیب شده بود.
" آخ..باید فوراً خونریزی رو متوقف کنم!. "
به سرعت به سمت پارچهی گوبلین که روی زمین افتاده بود میروم و آن را محکم دور دستم میبندم با جریان خون را متوقف کند.
[ پاداش دوم ورود به برج: مهارت منفعل ]
[ شما مهارت منفعل " زنده جوش" را به دست آوردید. ]
[ توضیحات: شما با خوردن گوشت میتوانید بدن خود را حتی عضو های از دست رفته را با سرعت 1% بر دقیقه احیا کنید. ]
[ نکته: احیا تا زمانی که گوشت کافی بوخورید ادامه مییابد. ]
[ "گوشت... فقط گوشت..." ]
با دیدن این پیام سیستم چشمانم برقی میزند.
" این..این عالیه! یعنی الان میتونم که دستم رو بازسازی کنم...ولی..گوشت از کجا بیارم؟.."
در حالی که بخش آخر جملهام را با صدای آرامی زیر لب زمزمه کردم..در آن اتاق سفید رنگ و ترسناک..چشمم به دست قطع شدهی خودم افتاد...
" چارهی دیگه ای ندارم..."
به آرامی به سمت آن میروم و دستم را از روی زمین برمیدارم.
" لعنت بهتون..فقط فکر کن که این یه گوشت عادیه و گوشت تو نیست..."
با انزجار چشمانم را میبندم و به آرامی دندان هایم را در گوشت کف دستم فرو میکنم..سفت است اما نه آنقدر که نتوانم آن را بجوم...فشار دندانهایم را بیشتر می کنم و اولین تکه گوشت را جدا میکنم..مویرگ های پاره شده در زیر دندان هایم را به خوبی حس میکنم...منزجر کننده است اما...راهی برای زنده ماندن است...
اون موقع هنوز نمیدونستم ولی، این اولین قدم من برای دور شدن از انسانیتم بود...