جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 19
قسمت 19: یک نبرد سخت
بدن بایزهمین در حال حاضر ۱۳۴ امتیاز مانا و جادو داشت. امتیازات جادویی او قبل از اینکه ثبتروح در سیارهزمین نمایش داده شود و مانایجهان را فعال کند و پنجرهوضعیت هر فرد را نمایش دهد، نیز به همین اندازه بود. دقیقاً همین امتیاز جادویی او بود که توجه ساکیباس زیبا و جذاب را به خودش جلب کرده بود.
بایزهمین تا به حال هرگز از تمام قدرت جادویی خود به طور کامل استفاده نکرده بود زیرا هرگز خودش را نیاز به استفاده از آن ندیده بود. با اینحال، در مواجهه با سوسکفیل غولپیکر که در حال نزدیک شدن بود، اگر میخواست زنده بماند، چارهای نداشت جز این که تمام تلاش خود را به خرج دهد.
بایزهمین با این فکر بلافاصله ۱۳۴ امتیاز مانای خود را صرف کرد و تمام آن مانا را به سمت سوسک غولپیکر فرستاد. زمانیکه مانا تحتکنترل او به بدن این موجود سرازیر شد، بایزهمین بلافاصله مهارت دستکاری خون مرتبه اول خود را فعال کرد.
پس از از دست دادن ناگهانی تمام ذخیرهی مانایش صورتش مثل یک ملحفه رنگ پریده شد و در تمام بدنش احساس ضعف کرد. با اینحال، او تحمل کرد و در حالی که از تمام قدرت جادوییش استفاده میکرد، شروع به سوزاندن خون درون هیولا کرد.
نتیجهی اینکار او بلافاصله آشکار شد.
صدایی شبیه صدای غرش جانور زخمی از دهان سوسکفیل ده فوتی بیرون آمد و زمانی که تنها پنج متر از برخورد شاخ غولپیکر با انسان مقابلش فاصله داشت، حرکاتش متوقف شد و سرش را به سمت آسمان بلند کرد و طوری با ناراحتی به خودش پیچید که گویی وحشتناکترین درد ممکن را تحمل میکند.
همانطور که قبلاً لیلیث گفته بود، مهارت دستکاریخون بایزهمین واقعاً قدرتمند بود. اما بایزهمین تا به حال فقط با موجودات مردهای روبرو شده بود که نه دردی را احساس میکردند و نه معنی کلمه ترسیدن را میدانستند.
بایزهمین با کنترل مانای خود برای ورود به بدن دشمن، میتوانست از تمام جادوی خود برای فعال کردن دستکاریخون استفاده کند اما مشکل این بود که هزینهاش بسیار سنگین بود، بسیار سنگینتر از آن چیزی که بایزهمین فکر میکرد.
سوسکفیل از شدت درد به خود پیچید و بدن غولپیکرش به ساختمان مجاور برخورد کرد. پیساختمان به ظاهر مستحکم و استوار حتی نتوانست پنج ثانیه آن را تحمل کند و با یک انفجار شدید فروریخت و ابری از گرد و غبار به وجود آورد.
قبل از آخرالزمان، انسانها هیچ مانایی در بدن خود نداشتند. با این حال، بعد از ورود ثبت روح و حالا که از تمام مانای خود برای اجرای یک حمله قدرتمند استفاده کرده بود، احساس میکرد که تمام قند خونش را از دست داده و بدنش به شدت ضعیف شده بود.
با اینحال او چارهای جز دندانقروچه و تحملکردن نداشت.
چهره رنگپریدهاش بدون اثری از خون به دشمنش نگاه کرد و با دیدن سوسکفیل سهمتری دوباره ایستاده لبخند تلخی گوشه لبش نقش بست.
هیولا با نیت قاتلانهای به او خیره شد و با دو چشمی که احساس میکردی از آن شعله های خشم بیرون میزند و با قدم هایی تا حدودی لرزان به سمت او حرکت کرد. بدنش آغشته به خون بود و پوسته زره مانندش دارای شکاف های کوچکی بود که خون جوشانی از آنها چکه می کرد.
هنگامی که خون با شعلههای زرد روی بدنش تماس پیدا میکرد، مایع با سرعت شگفتانگیزی شروع به تبخیر میکرد و همانند ابری گازی از آسمان بالا میرفت.
بایزهمین با دیدن این، در درون خود احساس خوشحالی کرد که از حملات خونخارجی استفاده نکرده وگرنه فقط مانایش را هدر میداد. از این گذشته، شعلههای آتش را میتوان مهارتی کاملا مقابل مهارت دستکاریخون او در نظر گرفت.
سوسکفیل زخمی، به ساختمانی که بایزهمین روی آن ایستاده بود رسید و با تمام قدرت شاخخود را به ساختمان کوبید.
چهره بایزهمین با دیدن نیت این موجود تغییر کرد و با عجله از ساختمان به زمین پرید و به پهلو غلت زد.
ساختمان سه متری بلافاصله فروریخت، انگار که یک ماشین تخریب بیرحمانه به آن ضربه زده باشد و خیلی زود به ساختمانی که قبلاً توسط سوسکفیل تخریب شده بود ملحق شد.
سنگها با اندازههای مختلف در همه جا پرواز کردند و با اینکه بایزهمین در اولین لحظه ممکن به پهلو غلت زده بود، اما همچنان به یک قطعه سنگ بسیار بزرگ برخورد کرد.
«اوق...»
همزمان با اینکه از درد اخم کرد و نالهی کوچکی بی صدا از گوشه دهانش بیرون آمد بدنش دو سه متری به هوا پرواز کرد، اگر عضلاتش خیلی قویتر از گذشته نبود، آن قطعه سیمانی اگر به شدت مجروحش نمیکرد، او را نیمهجان میگذاشت.
سوسکفیل بدون اینکه به او فرصت استراحت بدهد، برگشت و به سمت او هجوم برد، گویی با خشم در نگاهش میخواست او را زنده زنده ببلعد. اگرچه قدرت دفاعی و حملهی او بسیار بالا بود اما بدنه درونی آن مانند هر موجود زنده دیگری ضعیف بود و حمله قبلی بایزهمین به اندامها و گوشتش آسیب رسانده بود و به دلیل دمای بالای شعلههای آتش، قسمت زیادی از خونش از دست رفته بود.
به عنوان یک هیولا که قبلاً اولین تکامل خود را پشت سر گذاشته بود و با موفقیت به هیولای مرتبه اول تبدیل شده بود، میتوان سوسکفیل را یک ارباب کوچک در این منطقه در نظر گرفت. حالا که موجود ضعیفتری تا این حد به او آسیب رسانده بود، طبیعتاً خشمگین بود.
بایزهمین پس از اینکه دید سوسکفیل با شاخ خود با ساختمان چه کرد، جرأت مبارزه رو در رو با آن را نداشت. برای همین با بهرهگیری از این واقعیت که سرعتش از موجود زخمی بالاتر است، احساس ضعفی را که پس از از دست دادن ناگهانی مانا احساس میکرد، تحمل کرد و در حالی که دندانهایش را از درد به هم فشار میداد به دنبال ساختمان دیگری گشت تا به سرعت از آن بالا برود.
یکی میدوید و در خیابانهای مختلف دور میزد، در حالی که دیگری او را دنبال میکرد و همه چیز را سر راهش خرد می کرد، بایزهمین و سوسکفیل به روشهای مختلف به دنبال پایان دادن به زندگی یکدیگر بودند.
برای بایزهمین واضح بود که او به سادگی نمیتواند در نبرد رو در رو با سوسک فیل پیروز شود. تمام آمار بدناو به جز چابکیش پایین تر از سوسکفیل بود. بنابراین برای زنده ماندن و پیروزی باید از هوش خود استفاده میکرد.
سوسک فیل پس از دویدن بیرحمانه به دنبال دشمن منفور خود، برای تقریباً ده دقیقه بیش از هفت ساختمان در اندازههای مختلف را تخریب کرده بود. درنتیجه، بالاخره برقی از خستگی در چشمانش جرقه زد.
از دست دادن مداوم خون چیزی بود که یک موجود، قادر به تحمل آن نبود، اگرچه شعلههای آتش سوسکفیل یک مهارت دفاعی قدرتمند بود اما نمیتوانست از آن برای حمله استفاده کند، بنابراین آن را فقط برای دور نگه داشتن دشمنان از بدنش استفاده میکرد. با اینحال، سوسک فیل برای اینکه بطور مداوم مهارت خود را فعال نگه دارد، مجبور شد بیش از حد مانا خرج کند و پس از آن همه حملات قدرتمند، استقامتش نیز به سرعت تمام شد.
بایزهمین هم متوجه تغییر سرعت در گامهای سوسکفیل شد و با عجله به سمت ساختمان مجاور پرید تا این نبرد را هرچه سریعتر به پایان برساند. او نیز بیش از نصف استقامتش کم شده بود و فقط کمی بیش از ۲۰ امتیاز مانا بدست آورده بود.
پس از رسیدن به بالای ساختمان، بایزهمین به بالا نگاه کرد تا سوسکفیل را که یکبار دیگر آماده حمله با شاخ قدرتمند خود بود، ببیند. با اینحال، بایزهمین به جای جاخالی دادن از آن، با تمام توان به سمت سوسکغولپیکر پرید.
ساختمان دیگری سقوط کرد. با اینحال، حمله قبلیاش روزنه بزرگی در دفاع سوسکفیل ایجاد کرده بود و برای همین سوسک فیل نتوانست مانع از فرود دشمن منفور خود بر بالای پوستهاش نشود.
بایزهمین که به تازگی روی بالاتنه حشره جهشیافته فرود آمده بود که ناگهان موجی از آتش به پایین بدنش هجوم آورد. «درد داره! خیلی درد داره!» در حالیکه صورتش از احساس زنده سوزانده شدن به طرز وحشتناکی منقبض شده بود نتوانست از درد جیغ نزند زیرا احساس میکرد که پایین تنهاش ناگهان در حوضچهای از گدازههای سوزان غوطهور شده است و چنین احساس دردی او را دیوانه میکند.
اگرچه شنل دفاعی او از بدنش محافظت میکرد، اما از زانو به پایین چیزی نداشت که بتواند با آتش سوسکفیل مقابله کند. بایزهمین میتوانست احساس کند پاهایش کمکم شروع به سوختن میکنند و تنها دلیلی که هنوز کاملاً آتش نگرفتهاند به لطف گنج معمولی، چکمههایسرعتی که به آن مجهز بود، بود. با اینحال، او به وضوح میتوانست چکمهها را که نمیتوانستند گرما را تحمل کنند و به سرعت آب میشدند را احساس کند.
بایزهمین در حالی که دندانهایش را به هم میفشرد و با هوس ریختن بیاختیار اشکهایش از درد طاقتفرسا مبارزه میکرد، با تمام سرعت دوید تا به گردن آن موجود رسید.
تمام بدن سوسکفیل غولپیکر توسط یک پوسته بسیار سخت پوشیده شده بود و اگر بایزهمین میخواست از دفاعش عبور کند، به زمان زیادی نیاز داشت و این چیزی بود که او در حال حاضر کم داشت و نباید آن را از دست میداد.
با اینحال، محل اتصال بین سر و بقیه بدن توسط آن پوسته احاطه نشده بود و این حرکات طبیعی سوسکفیل را محدود میکرد.
بایزهمین شمشیرش را بلند کرد و به شدت به سمت پایین تاب داد و توانست تکه بزرگی از گوشت سوسکفیل را پاره کند. خون به همه جا پاشید و بخار آتشین ناشی از کشمکش خون و شعلهها، اطرافاو را فرا گرفت.
سوسکفیل که خطر مرگ را احساس کرده بود، بدنش به شدت شروع به لرزیدن کرد و غرش هایی بخاطر درد از دهانش خارج شد.
کتابهای تصادفی

