فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 880

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 880: گنج درجه نیمه خدا!
پس از برداشتن اولین قدم، بای زه‌مین احساس کرد که دنیای اطرافش برای کسری از ثانیه، تاریک شده است و با ورود به برج، وقتی او را به فضایی که به نظر می‌رسید دنیای متفاوتی است از راه دور منتقل کردند، چندان شگفت‌زده نشد. 
از سیاه­چال یا دنیای اصلی که سیاه­چال در آن بود. دنیایی در جهان و حالا آن جهان دنیای دیگری را دربرمی­گرفت.
بای زه‌مین نتوانست آهی در دلش نکشد. هر بار که او کمی بیشتر در مورد قوانین جهان و قدرت ثبت روح می‌آموخت نمی‌توانست خود را کوچک و بی‌اهمیت جلوه ندهد.
با نگاه کردن به گذشته، بای زه‌مین ارباب شیطان را دید که از دروازه سنگی عبور می‌کرد که به سادگی در مرکز یک چمنزار بزرگ به ظاهر نامحدود ایستاده بود، زیرا منظره می‌توانست به افق دوردست نگاه کند اما به انتهای آن نمی‌رسید.
 
سوگ! سوگ! سوگ! سوگ! سوگ! سوگ! سوگ!...
...
یکی پس از دیگری، بیشتر و بیشتر تکامل‌دهنده‌های روح پس از عبور از دروازه برج به این دنیای جدید منتقل شدند.
«بای زه‌مین رو ببینین و بقیه هنوز اینجا هستن.»
«به نظر می­رسه که ما تو اتاق گنجیم.»
«شگفت­انگیزه.»
«یه دنیای دیگه؟»
«به من نگو که باید دوباره دنبال چیزی بگردیم...»
«... بیایین امیدوار باشیم که اینطور نباشه، خیلی­ها قبلاً مردن.»
«یادمون نیارین، انسان­ها با از دست دادن عملاً تمام پادشاها و ملکه­های خودشون تو این سیاه­چال لعنتی بیشترین آسیب رو دیدن.»
«لعنتی، من می­دونستم که این کار آسونی نیست، اما از اومدن به اینجا پشیمون نیستم!»
...
همه با اخم شروع به زمزمه و صحبت در بین خود کردند و به دنبال هر سرنخی به اطراف نگاه می­کردند. با این­حال، همه با گروه خود یا در فاصله­ای محترمانه از دیگران ماندند.
«اورک، چیزی پیدا کردی؟» سرافینا به بای زه‌مین نزدیک شد و آنچه را که ارباب شیطان پس از ورود به برج گفته بود در گوش او زمزمه کرد.
بای زه‌مین به آرامی بالای سرش زد به نشانه این که از قبل می‌دانست درحالی­که به اطراف نگاه می‌کرد و معمولی گفت: «تا الان چیزی نیست، هر چند می­تونم همه مانا رو تو فاصله‌ای نه چندان دور از اینجا احساس کنم.»
سخنان بای زه­مین به سختی به گوش سرافینا رسید که یک نفر از نژاد اورک­ها از دور اشاره کرد و با تعجب فریاد زد: «همه، اونجا رو نگاه کنین!»
همانطور که آنها نقطه­ای را دنبال کردند که اورک مرتبه سوم به آن اشاره کرد، اولین چیزی که همه دیدند یک شیء تار عجیب در دوردست بود. با این­حال، هر چه بیشتر نگاه می‌کردند، بیشتر متوجه می‌شدند که این  «شیء» تار به سرعت شکل ذرات چیزی را به خود می‌گیرد.
«کوه؟» زیلوگ زمزمه کرد و همه به سرعت متوجه شدند که همانطور که قبلاً گفته بود، شی­ئی که در حال شکل­گیری است یک کوه است.
با این­حال، چیزی وجود داشت که همه را مات و مبهوت کرد.
«این کوه....یکم زیادی بزرگ نیست؟» پرنسس دایانا درحالی­که افکار همه آنها را با صدای بلند صحبت می­کرد ابرویی بالا انداخت.
کوه هنوز به طور کامل شکل نگرفته­بود زیرا تا حدودی تار بود، با این­حال، همه آنها می­توانستند شکل کلی آن را به اندازه کافی به وضوح تشخیص دهند که بدانند این کوه بدون شک بزرگترین ارتفاعی است که احتمالاً همه قبلاً دیده بودند.
بای زه‌مین به سرافینا اشاره کرد و او سر تکان داد.
هر دوی آنها عملاً هم­زمان به دوردست، مستقیم به سمت کوه هجوم بردند.
حالت چهره همه...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی