جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 879
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 879: آخرین آزمایش قبل از نبرد نهایی
پلکانی به بهشت؟
پلکانی به بهشت؟
همه آنها مبهوت ماندند زیرا کلمات ثبت روح در شبکیه چشم هر یک از آنها چشمک زد.
پلکان بهشت قرار بود چه باشد؟ اینطور نبود که یک پلکان واقعاً آنها را به بهشت ببرد... یا اینطور بود؟ همه به یکدیگر نگاه کردند و گیج شدند که بعداً چه کنند. برخی حتی شروع به پرسیدن از هم تیمیهای خود کردند که آیا آنها نیز همین پیام را دریافت کردهاند.
سرانجام بای زهمین قبل از هر کس دیگری جلو آمد و به افراد پشتسرش گفت: «بیاین وارد برج بشیم وگرنه هیچچیزی شروع نمیشه.»
هشت پادشاه پادشاهی قبل از اینکه او را بیصدا دنبال کنند، به یکدیگر نگاه کردند و از نزدیک توسط تکاملدهندهگان روح مرتبه سوم و مرتبه دوم که طبیعتاً برخی از شاهزادگان و شاهزادهخانمها در میان آنها بودند، دنبال شدند.
ارباب شیطانی طبیعتاً بیکار ننشست زیرا او نیز به ژنرالهای خود دستور داد که از او پیروی کنند.
«بابا ما هم باید بریم.» پرنسس زیبای پیکسی درحالیکه دو گروه قوی را دید که به ورودی برج نزدیک میشوند اشاره کرد.
پادشاه پیکسی به اندازه بقیه پیکسیها کوچک بود و ظاهرش شبیه مردی میانسال بسیار خوشتیپ بود با ریش طلایی تراشیده که ظاهری بالغتری به او میبخشید. یک لحظه مکث کرد و با صدای عمیق دستور داد: «ما هم میریم.»
جدای از مسابقه پیکسی، سایر نژادها نیز ثابت ننشستند زیرا همه با دقت به سمت برج نقرهای حرکت کردند.
برخی از گروهها، گروههای بزرگی بودند که حداکثر از 10 عضو تشکیل میشد، درحالیکه برخی دیگر فقط گروههای دو نفره بودند، برخی از آنها حتی تنها بودند زیرا همه اعضای گروه آن تکاملگرایان روح در راه رسیدن به مرکز سیاهچال مرده بودند.
اورکها، گیاهان جهشیافته، درختان تکامل یافته، جانوران در هر اندازه و گونه، حشرات جهشیافته. انواع موجودات زنده با خودآگاهی و هوش آنقدر بالا که بتوانند استدلال کنند و خودشان انتخاب کنند به سمت درب عظیم برج حرکت کردند.
هیچ یک از آنها حاضر نبودند گنج را از دست بدهند، بنابراین، آنها مطمئن شدند که از نزدیک پشت گروه انسانها و گروه شیاطین را دنبال میکنند.
«یک هفته گذشته.» ارباب شیطان کمی به سمت بای زهمین لبخند زد، همانطور که آن دو به ورودی نزدیک شدند و ناگهان پیشنهادی داد، «یه پیشنهاد برای تو دارم.»
بای زهمین به راه رفتن به سمت در ادامه داد، اما ناگهان هوشیاری در قلبش بیشتر شد زیرا احساس کرد که ارباب شیطان فعلی چندین برابر خطرناکتر از قبل است. این به این دلیل نبود که بای زهمین آگاه باشد که این بار آن دو به طور کامل آزاد خواهند شد، این چیزی عمیقتر بود که غریزه طبیعی او را تحریک میکرد.
«پس بالاخره حاضری سر خودت رو به من بدی؟ اینطوری دردسر کمتری میکشی، باور کن.» بای زهمین با صدایی سرد پاسخ داد درحالیکه بدون اینکه او را نگاه کند، به جلو حرکت میکرد.
سخنان او باعث شد که حالت چهره ژنرالهای شیطان تیره شود و وایورن بنفش به نظر میرسید میخواهد سوراخ بزرگی را در پشت او بسوزاند درحالیکه از پشت به او خیره شده بود. هیچ یک از آنها ذلت هفت روز پیش را فراموش نکرده بودند و مصمم بودند که امروز خونی ریخته شود!
در همان زمان، کسانی که برای شنیدن سخنان بای زهمین آمده بودند، احساس سرما کردند. این مرد... او مطمئناً شجاع بود که با آن لحن با او صحبت کند و چنین چیزهایی را در مقابل چهره وحشتناکترین تکاملدهنده روح در کل جهان بیان کند.
در مورد انسانها، آنها احساس آرامش بیشتری کردند. مخصوصاً کسانی که نبرد بین آن دو را ند...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

