فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 879

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 879: آخرین آزمایش قبل از نبرد نهایی
پلکانی به بهشت؟
همه آنها مبهوت ماندند زیرا کلمات ثبت روح در شبکیه چشم هر یک از آنها چشمک زد.
پلکان بهشت قرار بود چه باشد؟ اینطور نبود که یک پلکان واقعاً آنها را به بهشت ببرد... یا اینطور بود؟ همه به یکدیگر نگاه کردند و گیج شدند که بعداً چه کنند. برخی حتی شروع به پرسیدن از هم تیمی­های خود کردند که آیا آنها نیز همین پیام را دریافت کرده­اند.
سرانجام بای زه‌مین قبل از هر کس دیگری جلو آمد و به افراد پشت­سرش گفت: «بیاین وارد برج بشیم وگرنه هیچ­چیزی شروع نمیشه.»
هشت پادشاه پادشاهی قبل از اینکه او را بی­صدا دنبال کنند، به یکدیگر نگاه کردند و از نزدیک توسط تکامل­دهنده‌گان روح مرتبه سوم و مرتبه دوم که طبیعتاً برخی از شاهزادگان و شاهزاده­خانم­ها در میان آنها بودند، دنبال شدند.
ارباب شیطانی طبیعتاً بی­کار ننشست زیرا او نیز به ژنرال­های خود دستور داد که از او پیروی کنند.
 
«بابا ما هم باید بریم.» پرنسس زیبای پیکسی درحالی­که دو گروه قوی را دید که به ورودی برج نزدیک می­شوند اشاره کرد.
پادشاه پیکسی به اندازه بقیه پیکسی­ها کوچک بود و ظاهرش شبیه مردی میان­سال بسیار خوش­تیپ بود با ریش طلایی تراشیده که ظاهری بالغ­تری به او می­بخشید. یک لحظه مکث کرد و با صدای عمیق دستور داد: «ما هم میریم.»
جدای از مسابقه پیکسی، سایر نژادها نیز ثابت ننشستند زیرا همه با دقت به سمت برج نقره­ای حرکت کردند.
برخی از گروه‌ها، گروه‌های بزرگی بودند که حداکثر از 10 عضو تشکیل می‌شد، درحالی­که برخی دیگر فقط گروه‌های دو نفره بودند، برخی از آنها حتی تنها بودند زیرا همه اعضای گروه آن تکامل‌گرایان روح در راه رسیدن به مرکز سیاه­چال مرده بودند.
اورک­ها، گیاهان جهش­یافته، درختان تکامل یافته، جانوران در هر اندازه و گونه، حشرات جهش­یافته. انواع موجودات زنده با خودآگاهی و هوش آنقدر بالا که بتوانند استدلال کنند و خودشان انتخاب کنند به سمت درب عظیم برج حرکت کردند.
هیچ یک از آنها حاضر نبودند گنج را از دست بدهند، بنابراین، آنها مطمئن شدند که از نزدیک پشت گروه انسان­ها و گروه شیاطین را دنبال می­کنند.
 
«یک هفته گذشته.» ارباب شیطان کمی به سمت بای زه‌مین لبخند زد، همانطور که آن دو به ورودی نزدیک شدند و ناگهان پیشنهادی داد، «یه پیشنهاد برای تو دارم.»
بای زه‌مین به راه رفتن به سمت در ادامه داد، اما ناگهان هوشیاری در قلبش بیشتر شد زیرا احساس کرد که ارباب شیطان فعلی چندین برابر خطرناکتر از قبل است. این به این دلیل نبود که بای زه‌مین آگاه باشد که این بار آن دو به طور کامل آزاد خواهند شد، این چیزی عمیق­تر بود که غریزه طبیعی او را تحریک می­کرد.
«پس بالاخره حاضری سر خودت رو به من بدی؟ اینطوری دردسر کمتری می­کشی، باور کن.» بای زه‌مین با صدایی سرد پاسخ داد درحالی­که بدون اینکه او را نگاه کند، به جلو حرکت می­کرد.
سخنان او باعث شد که حالت چهره ژنرال­های شیطان تیره شود و وایورن بنفش به نظر می­رسید می­خواهد سوراخ بزرگی را در پشت او بسوزاند درحالی­که از پشت به او خیره شده بود. هیچ یک از آنها ذلت هفت روز پیش را فراموش نکرده بودند و مصمم بودند که امروز خونی ریخته شود!
در همان زمان، کسانی که برای شنیدن سخنان بای زه­مین آمده بودند، احساس سرما کردند. این مرد... او مطمئناً شجاع بود که با آن لحن با او صحبت کند و چنین چیزهایی را در مقابل چهره وحشتناک­ترین تکامل­دهنده روح در کل جهان بیان کند.
در مورد انسان­ها، آنها احساس آرامش بیشتری کردند. مخصوصاً کسانی که نبرد بین آن دو را ند...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی