NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 11

تنظیمات

چپتر 11- چرا اون فرار نمی‌کرد؟(2)

 

آقای گرگ ‌بد بزرگ که درد زیادی رو تحمل می‌کرد و نزدیک بود بیهوش بشه،«دید« که روان چیوچیو لباس‌عروس قرمز مسخره‌ای پوشیده. به طرز عجیبی، قلب بی‌احساسش تمایل پیدا کرد اذیتش کند.

آقای گرگ ‌بد بزرگ بدجنسانه با خودش فکر کرد؛ این انسان بیچاره‌ی احمق احتمالا ترسیده. چرا یکم بیشتر نترسونمش؟ اگر قرار بود مثل بقیه شیاطین زن از وحشت جیغ بکشد، گردن شکننده و سفیدش را از وسط پاره می‌کرد.

درد پای چپ پشتی‌اش را تحمل کرد، عمدا غرشی کرد، پنجه هایش را بلند کرد و به جلو هجوم برد تا جایی که فقط چند قدم با روان چیوچیو فاصله داشت.

سرش را پایین و آورد و دندان‌هایش را نشانش داد. نیروی‌ذهنی شیطانی‌اش محکم دور روان چیوچیو را احاطه کرده بود تا بتواند کوچک‌ترین تغییر در رفتارش را ببیند.

روان چیوچیو فقط هجوم باد زوزه‌کش را روبه‌روی‌اش حس کرد. وقتی از حالت گیجی بیرون آمد، گرگ غول‌پیکر باشکوه سابق به طرفش هجوم آورده بود و درست قبل از آن‌که به او برسد توقف کرد.

چشم‌های آبی‌خاکستری‌اش که به سنگ‌های قیمتی زیبا شباهت داشت روی روان چیوچیو افتاد، اما واضح نبودند. گوش‌های بزرگ پشمالواش که هنوز تمیز بودند و می‌توانست رنگ اصلی خزش را ببیند، به آرامی تکان می‌خوردند.

منظورش از این کار چی بود؟

گرگ‌های شیطانی روش خاصی برای استقبال از همسران‌شان داشتند؟

یا شایدم، قصد داشت به روان چیوچیو نشان دهد چه گرگ شیطانی جذاب با خز خاکستری‌نقره‌ای است؟

روان چیوچیو خیلی درک نمی‌کرد اوضاع از چه قرار است. کمی سرش را بلند کرد و به گرگ خاکستری نگاه کرد که صورتش بر اثر زخم‌هایی آسیب دیده بود. پس از مدتی، به آرامی لبخند ناچاری زد.

«اگه نزدیک‌تر بیای، میتونی من و ببینی؟»

به علت سرما و خستگی رنگ لب‌های روان چیوچیو عوض شده بود. صدایش بلند نبود، اما واضح شنیده می‌شد.

سربندش به خاطر وزش بادی که شوهر گرگش با خود آورده بود کج شده بود. ظاهر بیچاره‌ای داشت.

با این‌که در صدایش کمی لرزش وجود داشت، اما هیچ ترسی در صدایش نبود.

طوری رفتار می‌کرد که انگار او یک هیولای ترسناک و زننده نبود، انگار یک گرگ شیطانی معمولی است که قرار است شوهرش شود.

چطوری می‌تواند فکر کند او هنوز می‌تواند ببیند؟ چطوری می‌تواند فکر کند که چون می‌خواسته ببینتش به او نزدیک شده. چقدر مسخره.

او واضحا می‌خواست بکشتش.

گرگ خبیث با خود خندید. احساس کرد عملکردش به اندازه کافی واضح نبوده، که باعث شده این آدمِ زیبا دچار سوءتفاهمات غیرلازم شود.

اما فقط صبرکنید. صبرکنید تا دندان‌ها و پنجه‌هایش را نشان دهد که بدرخشند. آن‌وقت است که قطعا جیغ می‌کشد.

با این نقشه، آقای گرگ ‌بد بزرگ یکی از پنجه‌های جلویی‌اش را آرام بالا آورد و آهسته به سمت گردن روان چیوچیو حرکت داد تا زمانی که محتاطانه روی شانه‌ی روان چیوچیو قرار گرفت.

پنجه‌هایش به قدری تیز بود که می‌توانست جمجمه‌ی یک طعمه را سوراخ کند. و حالا آنها می‌توانستند تنها با کوچک‌ترین حرکت پوست ضعیف روان چیوچیو را سوراخ کنند.

نیروی‌ذهنی شیطانی‌اش هوا را سنگین کرده بود، و آقای گرگ بد بزرگ منتظر ماند تا روان چیوچیو از ترس بیهوش شود.

اما او بیهوش نشد.

روان چیوچیو فقط سنگینی‌ای را روی شانه خود احساس کرد. می‌توانست حس کند که لباس عروسی به پایین سر می‌خورد.

با وجود سر بزرگ آقای گرگ ‌بد، روان چیوچیو سرش را از خجالت پایین انداخت و آستینش را کشید.«شنیدم که این لباس عروسیه. نمی‌دونم از چه حیوانی درست شده. به نظر تو زشت می‌آد؟»

کتاب‌های تصادفی