ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 168
چپتر صد و شصت و هشتم: به همین خاطر تو و پدربزرگ مو بهم زدین؟!(2)
بعد از فکر کردن درموردش روان چیویو جواب داد:«منظورت نیمه شیطانهایی مثل مومائو کوچولو هست؟!»
چینگ رویی سرش رو تکون داد و به آرومی گفت:«نه، نیمه شیطانیها غیر عادی نیستند. فرزند شیاطین و انسانها، یا کاملا انسان میشن یا کاملا شیطان. بعضی از اونها هم تبدیل به نیمه شیطان یا نیمه انسان میشن. نیمه شیطانها از تبعیض زیاد رنج نخواهند برد. به غیر از اینکه اونها قادر نیستند کاملا به فرم انسانی و شکل حیوانی تبدیل بشن، نیمه شیاطین، هوششون رو انسانها و قدرت حملهشون رو از شیاطین به ارث میبرن. اونها دویست یا سیصد سال عمر میکنن. با اینکه نیمه شیاطین خاص هستند، اما زندگیشون خیلی سخت و خشن نخواهد بود.»
با اینکه سرعتشون آروم بود، اونها بدون اینکه متوجه بشن، به محل چیدن سبزیجات وحشی رسیده بودند.
روان چیویو دید که چینگ رویی ایستاد و حدس زد:«مادربزرگ رویی، آیا منظور شما از وجود خاص، نیمه اهریمنها و نیمهانسانهاست؟!»
در کمال تعجب روان، چینگ رویی خندید. آیا اون توسط حدسش سرگرم شده بود؟!
خنده چینگ رویی غیرهمنتظره بود، اون واضحا میخندید اما خندهاش پر از ناامیدی بود. آیا اون به روان چیویو میخندید یا به خودش؟!
روان مدت زیادی منتظر موند. چینگ رویی در آخر سرش رو چرخوند و بهش نگاه کرد. وقتی شروع به صحبت کردن کرد، قیافهاش آروم بود:«بچه احمق، برای انسانهای معمولی و اهریمنها امکان بچهدار شدن باهم وجود نداره.»
روان چیویو از تعجب یخ زد و زمزمه رویی رو شنید:«البته.... همچنین برای نیمه شیاطین و نیمه اهریمنها هم غیر ممکنه از یه انسان فرزندی داشته باشن.»
روان چیویو حساس بود و متوجه معنی سوال مادربزرگ رویی شد... قفسه سینهاش ناگهان سفت شد و ابروهاش رو درهم کشید.
اون تا حدودی متعجب بود و انگار توقع چنین چیزی رو داشت. روان احساس کرد صدای ترق ترق رعد برق توی سرش پیچید. زمانی که عقل و هوشش سرجاش اومد، اون از قبل بیاختیار گفت:«نیمه شیطان و نیمه اهریمن؟!»
روان چیویو نیزه توی دستش رو محکم گرفت. به دلیل غیر قابل توضیحی، قلبش درد گرفت. بنظر میرسید حتی پاهاش هم، انگیزه برداشتن یه قدم رو از دست داده بودند.
قلبش تو لفافی از ابهام فرو رفته بود، چون یوان جو قادر نبود از شر انرژی شیطانی داخل بدنش خلاص شه. اما الان، اون یه جواب داشت. رسیدن اون پاسخ سریع بود و بدون هیچ هشداری مثل یخ و برف در حال بارش توی تابستون اومد و سوراخی توی قلبش ایجاد کرد.
چینگ رویی لبخندش رو کنار گذاشت. با دیدن قیافه جدی روان چیویو، نگاهش لرزید. انگار داشت خود قدیمیش رو میدید.
اون قبل از اینکه خم بشه و با تبر سنگیاش برف رو بکنه، به قیافه سرد روان چیویو نگاه کرد. رویی همینطور که دنبال سبزیجات خوردنی بود، حدس روان چیویو رو تایید کرد:«من و شوهرت گرگ خاکستری، هردومون نیمه شیطان و نیمه اهریمنیم.»
حدسش تایید شده بود، برای مدتی حرفی برای گفتن نداشت. روان گیج و سردرگم روی برف ایستاده بود. اون نمیدونست چه واکنشی باید نشون بده.
وضعیت نابهنجار و غیر طبیعی مختلفِ آقای گرگ خاکستری، تو این چند وقت اخیر، به غیر عادی بودنش اشاره میکرد.
چیویو جای دندون معلومی رو روی پای قطع شده گرگ دیده بود، متوجه حضور ناگهانی انرژی شیطانی تو بدن یوان جو شده بود، گرگ قدرت این رو داشت که تقریبا لوزیران رو بکشه، علیرغم اینکه خودش به شدت مجروح شده بود، هیکل خاصش که هیولاها رو جذب میکرد و ``نفرینی`` که بقیه در موردش حرف میزدند و گرگ خاکستری رو به چشم دیو نگاه میکردند...
همه اینها نشون میداد که اون یه گرگ شیطانی معمولی نیست.
فقط....روان چیویو مدام به این فکر میکرد که همه چیز قراره بهتر بشه، به همین خاطر ناخودآگاه تمام حالت های غیرطبیعی گرگ رو نادیده گرفته بود.
چینگ رویی با دیدن قیافه بهت زده و متعجب روان، احساس بدی پیدا کرد. در حالیکه با تبر سنگی در حال کندن سبزیجات وحشی بود، تمام تلاشش رو کرد تا صداش رو آروم نگه داره و گفت:«بیشتر نیمه-شیاطین و نیمه-اهریمن ها تا بزرگسالی دوام نمیآورند. حتی اگه بتونن به عنوان یه شیطان هم زندگی کنن، با بیدار شدن تدریجی قسمت شیطانیشون، از درد و عذاب رنج خواهند برد. اون ها ذره ذره عقل خودشون رو از دست میدن. در آخر، اونها تبدیل به هیولاهای وحشتناکی میشن.»
کتابهای تصادفی


