مسابقه بقای جهانی
قسمت: 11
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر یازدهم
بازجویی
اتاقی سرد و ساده، فقط یک میز فلزی و سه صندلی. نور فلورسنت از بالا میتابید و صدای قطره آب از جایی نامعلوم به گوش میرسید.
مامور بازجویی مردی میانسال بود با عینک گرد و قیافهای که انگار هر روز چندتا معمای حلنشده دیده. روبهرویش پوریا و یان فنگ نشسته بودند، هر دو با چهرهای که میشد گفت به زور جلوی خنده و عصبانیت را گرفتهاند.
مامور بازجویی شروع کرد:
«خوب، اول از همه بگو چرا تو، پوریا، خودتو خاک کردی اون روز تو ساحل؟»
پوریا نگاهی به یان فنگ انداخت، لبخندی زد و جواب داد:
«خب، ببینید، من همیشه به آشپزی علاقه داشتم. خاک کردن خودم یه جور تجربه کردن بود، مثل اینکه مواد اولیه رو برای یه غذای خاص آماده کنم. یعنی خب، خاک خوردن نبود، یه نوع تمرین خاص بود.»
مامور بازجویی اخمی کرد:
«تمرین؟! مگه خاک کردن خودت تمرین میشه؟ این بیشتر شبیه فرار از چیزی بود!»
یان فنگ آرام وارد شد:
«او… فرار؟ نه، این یه تاکتیک بود. پوریا میخواست مخفی بشه، برای اینکه کسی پیداش نکنه. منم خودم رو مخفی کردم چون... نمیخواستم زود لو برم.»
مامور نگاه تیزتری کرد:
«آخه چرا باید تو ساحل، وسط نور و باد، خودتو دفن کنی؟ اون هم تو یه جا که همه نمیتونن پیدات کنن؟»
پوریا سری تکان داد:
«چون وقتی توی خاکی، حداقل چند دقیقه وقت داری نفس بکشی و فکر کنی، قبل اینکه کسی بفهمه کجایی. تازه، خاک یه جورایی مثل سپره، یه حاشیه امن کوچیک.»
مامور کمی نرمتر شد:
«و تو، یان فنگ، چرا پنهون شدی؟ فکر کردی پلیس دنبال توئه؟»
یان فنگ نگاهی به میز انداخت و گفت:
«نه دقیقاً. فقط نمیخواستم توجه جلب کنم. توی موقعیتی که همه مراقب هم هستن، دیده شدن یعنی خطر.»
مامور بازجویی آهی کشید:
«خوب، پس این خاک کردن و پنهون شدن، از نظر شما دو تا یه جور دفاع شخصیه؟»
پوریا و یان فنگ با هم نگاه کردند و همزمان گفتند:
«دقیقا!»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: طنزباز_گل
«مامور بازجویی: خاک خوردن دفاع شخصی؟ مگه نه تو مدرسه هم یاد ندادن خاک خوردن خطرناکه؟!»
کاربر: آشپز_بیوقفه
«یان فنگ: یعنی مخفی شدن هم استراتژیه؟ اینا دارن کل دورههای بقا رو از ما بهتر میگذرونن!»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
火锅小龙虾: «پوریا خاک خورد، یان فنگ قایم شد، این دو تا مثل یه تیم حرفهای دفاع شخصی هستن!»
不吃辣条的勇者: «جلسه بازجویی مثل سریال درام شده، فقط منتظر فصل بعدیم!»
.....
مامور بازجویی صندلیش رو عقب کشید، لیوان آب رو برداشت و جرعهای خورد. بعد با نگاهی موشکافانه دوباره برگشت سمتشون.
«خب، دقیق تر بپرسم. پوریا… وقتی خودتو خاک کردی، کسی کمکت کرد یا خودت این شاهکار رو انجام دادی؟»
پوریا شونه بالا انداخت:
«نه بابا، خودم بودم. مگه اینجا کسی هست که داوطلبانه آدمو خاک کنه؟ تازه، این کارو با یه تکنیک خاص انجام دادم که از توی فیلمها یاد گرفتم.»
مامور ابرو بالا برد:
«فیلم؟ چه فیلمی؟»
پوریا به سرعت گفت:
«فیلم آموزشی… همون… مستند طبیعت! در مورد اینکه چطور مورچهها لونه میسازن.»
یان فنگ یک سرفه مصنوعی کرد که بیشتر شبیه خنده نصفه بود.
مامور برگشت سمت یان فنگ:
«تو چی؟ دقیقاً کجا مخفی شده بود؟»
یان فنگ با آرامش جواب داد:
«پشت یک تپه شنی. جای خوبی بود، هم دیدم، هم کسی منو نمیدید.»
مامور:
«یعنی از اونجا میتونستی همه چی رو ببینی؟»
یان فنگ:
«بله… البته بیشتر منظره رو میدیدم، نه اتفاقات خاص.»
پوریا زیر لب گفت:
«آره، فقط منظره! مخصوصاً وقتی منو از دور دید می زد.»
یان فنگ بیصدا نگاهش کرد که یعنی "خفه شو!"
مامور بازجویی آهی کشید:
«باشه، پس نتیجه میگیریم شما دوتا هیچ کار غیرقانونی نکردید... تصمیمات عجیب گرفتید.»
پوریا خندید:
«بالاخره آدم باید یه کم هم خاص باشه، نه؟»
یان فنگ زیر لب:
«بعضیا خیلی خاصن…»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: تفنگدار_مجازی
«پوریا از مستند مورچهها ایده گرفته است؟ دیگه رسماً باید لقبش رو گذاشت آشپز مورچهای !»
کاربر: بیکار_کنجکاو
«یان فنگ: فقط منظره رو دیدم… داداش این جملهها از هزار تا اعتراف بدتر بود!»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
煎饼侠: «این بازجویی بیشتر شبیه مسابقه استعدادیابی شده، فقط کم مونده قاضی بگه 'مره بعد خوشید'.»
米饭杀手: «پوریا: مستند دیدم! یان فنگ: فقط منظره…
اینا اگه هم اتاق بشن، کل اداره پلیس رو به هم میریزن.»
....
ماموری که یادداشتهاشو جمع میکرد، گفت:
«خب، به نظر میاد شما دوتا تهدیدی برای امنیت عمومی نیستید... فقط عجیب غریب است.»
پوریا به صندلی تکیه داد و با لبخند گفت:
«خب تهدید نیستیم، یعنی آزادیم دیگه؟»
مامور:
«بله… البته باید یک گزارش کوچیک امضا کنید.»
یان فنگ بیهوا گفت:
«اگه به پلیس آدمهای عجیبغریب هم نیاز داشت، ما گزینههای بدی نبودیم».
مأموری که داشت خودکارشو میبست، مکث گفت:
«ها؟ یعنی چی؟»
پوریا سریع پرید وسط حرف:
«نه جدی میگم! ما الان امتحان پس دادیم. من میتونم تو شرایط سخت زنده بمونم… یان فنگم میتونه قایم شه بدون اینکه کسی بفهمه. اینا مهارت های پلیسیه یا نه؟»
یان فنگ:
«و اضافه کن که حوصله بازجویی رو هم داریم.»
مامور با خنده:
«یعنی الان پیشنهاد میدین خودتون پلیس بشین؟»
پوریا:
«چرا که نه؟ به جای این بیخودی برامون پرونده باز کنید، ما رو بیارید تو سیستم. هم شما سود میبرید، هم ما.»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: خسته_از_زندگی
«پوریا از خاک دراومد، مستقیم پرید تو یونیفرم پلیس! رکورد تغییر شغل.»
کاربر: دایی_آنلاین
«یان فنگ: حوصله بازجویی دارم → اینو بزارن تو فرم استفاده، نصف کارا حل میشه.»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
辣条女王: «این دوتا آگهی پلیس بشن، احتمالاً مجرما رو میذارن وسط بیابون و میگن 'ببینیم چند روز دووم میاری'.»
冷面哥: «از بازجویی شبکه به پیشنهاد است***م...»
بازجویی
اتاقی سرد و ساده، فقط یک میز فلزی و سه صندلی. نور فلورسنت از بالا میتابید و صدای قطره آب از جایی نامعلوم به گوش میرسید.
مامور بازجویی مردی میانسال بود با عینک گرد و قیافهای که انگار هر روز چندتا معمای حلنشده دیده. روبهرویش پوریا و یان فنگ نشسته بودند، هر دو با چهرهای که میشد گفت به زور جلوی خنده و عصبانیت را گرفتهاند.
مامور بازجویی شروع کرد:
«خوب، اول از همه بگو چرا تو، پوریا، خودتو خاک کردی اون روز تو ساحل؟»
پوریا نگاهی به یان فنگ انداخت، لبخندی زد و جواب داد:
«خب، ببینید، من همیشه به آشپزی علاقه داشتم. خاک کردن خودم یه جور تجربه کردن بود، مثل اینکه مواد اولیه رو برای یه غذای خاص آماده کنم. یعنی خب، خاک خوردن نبود، یه نوع تمرین خاص بود.»
مامور بازجویی اخمی کرد:
«تمرین؟! مگه خاک کردن خودت تمرین میشه؟ این بیشتر شبیه فرار از چیزی بود!»
یان فنگ آرام وارد شد:
«او… فرار؟ نه، این یه تاکتیک بود. پوریا میخواست مخفی بشه، برای اینکه کسی پیداش نکنه. منم خودم رو مخفی کردم چون... نمیخواستم زود لو برم.»
مامور نگاه تیزتری کرد:
«آخه چرا باید تو ساحل، وسط نور و باد، خودتو دفن کنی؟ اون هم تو یه جا که همه نمیتونن پیدات کنن؟»
پوریا سری تکان داد:
«چون وقتی توی خاکی، حداقل چند دقیقه وقت داری نفس بکشی و فکر کنی، قبل اینکه کسی بفهمه کجایی. تازه، خاک یه جورایی مثل سپره، یه حاشیه امن کوچیک.»
مامور کمی نرمتر شد:
«و تو، یان فنگ، چرا پنهون شدی؟ فکر کردی پلیس دنبال توئه؟»
یان فنگ نگاهی به میز انداخت و گفت:
«نه دقیقاً. فقط نمیخواستم توجه جلب کنم. توی موقعیتی که همه مراقب هم هستن، دیده شدن یعنی خطر.»
مامور بازجویی آهی کشید:
«خوب، پس این خاک کردن و پنهون شدن، از نظر شما دو تا یه جور دفاع شخصیه؟»
پوریا و یان فنگ با هم نگاه کردند و همزمان گفتند:
«دقیقا!»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: طنزباز_گل
«مامور بازجویی: خاک خوردن دفاع شخصی؟ مگه نه تو مدرسه هم یاد ندادن خاک خوردن خطرناکه؟!»
کاربر: آشپز_بیوقفه
«یان فنگ: یعنی مخفی شدن هم استراتژیه؟ اینا دارن کل دورههای بقا رو از ما بهتر میگذرونن!»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
火锅小龙虾: «پوریا خاک خورد، یان فنگ قایم شد، این دو تا مثل یه تیم حرفهای دفاع شخصی هستن!»
不吃辣条的勇者: «جلسه بازجویی مثل سریال درام شده، فقط منتظر فصل بعدیم!»
.....
مامور بازجویی صندلیش رو عقب کشید، لیوان آب رو برداشت و جرعهای خورد. بعد با نگاهی موشکافانه دوباره برگشت سمتشون.
«خب، دقیق تر بپرسم. پوریا… وقتی خودتو خاک کردی، کسی کمکت کرد یا خودت این شاهکار رو انجام دادی؟»
پوریا شونه بالا انداخت:
«نه بابا، خودم بودم. مگه اینجا کسی هست که داوطلبانه آدمو خاک کنه؟ تازه، این کارو با یه تکنیک خاص انجام دادم که از توی فیلمها یاد گرفتم.»
مامور ابرو بالا برد:
«فیلم؟ چه فیلمی؟»
پوریا به سرعت گفت:
«فیلم آموزشی… همون… مستند طبیعت! در مورد اینکه چطور مورچهها لونه میسازن.»
یان فنگ یک سرفه مصنوعی کرد که بیشتر شبیه خنده نصفه بود.
مامور برگشت سمت یان فنگ:
«تو چی؟ دقیقاً کجا مخفی شده بود؟»
یان فنگ با آرامش جواب داد:
«پشت یک تپه شنی. جای خوبی بود، هم دیدم، هم کسی منو نمیدید.»
مامور:
«یعنی از اونجا میتونستی همه چی رو ببینی؟»
یان فنگ:
«بله… البته بیشتر منظره رو میدیدم، نه اتفاقات خاص.»
پوریا زیر لب گفت:
«آره، فقط منظره! مخصوصاً وقتی منو از دور دید می زد.»
یان فنگ بیصدا نگاهش کرد که یعنی "خفه شو!"
مامور بازجویی آهی کشید:
«باشه، پس نتیجه میگیریم شما دوتا هیچ کار غیرقانونی نکردید... تصمیمات عجیب گرفتید.»
پوریا خندید:
«بالاخره آدم باید یه کم هم خاص باشه، نه؟»
یان فنگ زیر لب:
«بعضیا خیلی خاصن…»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: تفنگدار_مجازی
«پوریا از مستند مورچهها ایده گرفته است؟ دیگه رسماً باید لقبش رو گذاشت آشپز مورچهای !»
کاربر: بیکار_کنجکاو
«یان فنگ: فقط منظره رو دیدم… داداش این جملهها از هزار تا اعتراف بدتر بود!»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
煎饼侠: «این بازجویی بیشتر شبیه مسابقه استعدادیابی شده، فقط کم مونده قاضی بگه 'مره بعد خوشید'.»
米饭杀手: «پوریا: مستند دیدم! یان فنگ: فقط منظره…
اینا اگه هم اتاق بشن، کل اداره پلیس رو به هم میریزن.»
....
ماموری که یادداشتهاشو جمع میکرد، گفت:
«خب، به نظر میاد شما دوتا تهدیدی برای امنیت عمومی نیستید... فقط عجیب غریب است.»
پوریا به صندلی تکیه داد و با لبخند گفت:
«خب تهدید نیستیم، یعنی آزادیم دیگه؟»
مامور:
«بله… البته باید یک گزارش کوچیک امضا کنید.»
یان فنگ بیهوا گفت:
«اگه به پلیس آدمهای عجیبغریب هم نیاز داشت، ما گزینههای بدی نبودیم».
مأموری که داشت خودکارشو میبست، مکث گفت:
«ها؟ یعنی چی؟»
پوریا سریع پرید وسط حرف:
«نه جدی میگم! ما الان امتحان پس دادیم. من میتونم تو شرایط سخت زنده بمونم… یان فنگم میتونه قایم شه بدون اینکه کسی بفهمه. اینا مهارت های پلیسیه یا نه؟»
یان فنگ:
«و اضافه کن که حوصله بازجویی رو هم داریم.»
مامور با خنده:
«یعنی الان پیشنهاد میدین خودتون پلیس بشین؟»
پوریا:
«چرا که نه؟ به جای این بیخودی برامون پرونده باز کنید، ما رو بیارید تو سیستم. هم شما سود میبرید، هم ما.»
....
💬 پخش زنده – کاربران ایرانی:
کاربر: خسته_از_زندگی
«پوریا از خاک دراومد، مستقیم پرید تو یونیفرم پلیس! رکورد تغییر شغل.»
کاربر: دایی_آنلاین
«یان فنگ: حوصله بازجویی دارم → اینو بزارن تو فرم استفاده، نصف کارا حل میشه.»
💬 پخش زنده – کاربران چینی (ترجمه طنز):
辣条女王: «این دوتا آگهی پلیس بشن، احتمالاً مجرما رو میذارن وسط بیابون و میگن 'ببینیم چند روز دووم میاری'.»
冷面哥: «از بازجویی شبکه به پیشنهاد است***م...»
کتابهای تصادفی



