پادشاه ابعادی
قسمت: 133
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 133: ققنوس آنومالیایی (2)
کانگجون ناگهان پرسید: «یه چیزی برام سؤال شده. شما دو تا با هم سر جنگ دارین، ولی من نشونی از جنگ نمیبینم.»
شاکان و کلجارک طوری متعجب شدند که انگار کانگجون سوال عجیبی پرسیده است. شاکان سر تکان داد و گفت: «درسته که ما یه جورایی توی جنگیم و مدتهاست که داریم با هم میجنگیم، ولی این جنگ با جنگی که تو ذهنته فرق داره.»
«چه فرقی؟»
«اگه بخوام جواب سادهای بدم، یه جورایی مثل یه بازیه که هر دومون ازش لذت میبریم.»
«بازی؟»
«یه بازی که توش پایگاه میسازیم و پایگاه حریف رو نابود میکنیم. جنگ مستقیمی نداریم، پس یه جورایی حتی دوستیم.»
«...!»
کانگجون مات و مبهوت مانده بود. یعنی فقط داشتند بر سر قلمروهای دنیاهای کوچک میجنگیدند؟
بیشتر شبیه بازیهای شبیهسازی جنگ بود.
عوضیا! خیلی ترسناکه، چون اصلاً با عقل جور درنمیاد.
به همین سادگی زندگی ساکنان دنیاهای کوچک را به بازی گرفته بودند؟
کانگجون حال پریشان معشوقهاش آکوانا را در حالی که از آئوک آزاد میشد به خاطر آورد.
آن موقع به نظر میآمد که همه اینها زیر سر پادشاه شیاطین کولادیکوس باشد، اما درواقع همه چیز تقصیر این دو نفر بوده است.
نبردی بزرگ میان دنیای ارواح و دنیای شیاطین!
کانگجون فکر میکرد پشت این جنگها دلیل مهمی وجود دارد، اما همهاش بازیای بین این دو موجود متعالی بود.
خیلی قضیه احمقانهای بود.
آکوانا فقط یکی از هزاران قربانی بود.
یعنی چند نفر بهخاطر این بازی احمقانه جان خود را از دست داده بودند؟
«لعنتیا! شما دو تا ارزش نفس کشیدن هم ندارین!»
با اینکه کانگجون هم حالا به سطح متعالی رسیده بود، اما تصمیم گرفت آنها را ترک کند.
شاید ققنوس آنومالیایی را به دست آورده بود، اما نمیتوانست ریسک کند و اشتباهی بکند.
تنها به صرف متعالی بودن نمیتوانست پیروز شود.
هیچ نمیدانست که پادشاه شیطانی و اژدها چقدر تمرین کرده بودند تا به سطح متعالی برسند.
و قصد نداشت که آنها را بکشد.
با این حال بعد از شنیدن اصل ماجرا نمیتوانست آنها را بهخاطر بازی با دنیاهای کوچک ببخشد؛ بازیای که هزاران سال درازا داشت...
شنیدن کلمه «دوستی» هم خشم او را بیشتر برمیانگیخت.
کارهای دیگری هم بود که دو دوست بتوانند انجام دهند. چرا باید میجنگیدند؟
چه کسی قرار بود قربانیهای این جنگ را آزاد کند؟
باید آنها را میکشت.
چو چو چو.
کانگجون اطراف محوطه حصار کشید.
تاحالا زمین نبرد این شکلی ندیده بود.
سوالی روبهرویش ظاهر شد و پرسید که آیا مایل به ساخت میدان نبرد است یا نه. پس حالا میتوانست با ارادهی خودش زمین نبرد بسازد.
زمین نبرد ابعادی!
تا وقتی که کانگجون اراده نمیکرد کسی نمیتوانست زمین نبرد را ترک کند.
حداقل تا وقتی که کانگجون زنده بود نمیتوانستند فرار کنند.
«فکر زنده موندن هم نکنین!»
چشمانش حالت ترسناکی به خود گرفته بودند.
«ی- یه لحظه واستا!»
شاکان و کلجارک که ناگهان داخل زمین نبردی که کانگجون ساخته بود گیر افتاده بودند وحشتزده شدند.
حالا باید بین کشته شدن و جنگیدن با کانگجون یکی را انتخاب میکردند.
گرچه هیچکدام قصد نداشتند که کانگجون را بکشند. شاکان با عجله پرسید: «چرا میخوای مارو بکشی؟»
کانگجون بهسردی پاسخ داد: «واقعاً نمیدونی که میپرسی؟ به بازی گرفتن کل دنیای ابعادی بدون هیچ دلیل واضحی! شاید برای همین میخوام بکشمتون.»
کلجارک با ناراحتی به کانگجون نگاه کرد. «نه. درست متوجه نشدی. ما هیچوقت مستقیماً درگیر جنگ نبودیم. ما فقط از کسایی که میخواستن بجنگن حمایت کردیم و از پیشبینی نتایج لذت بردیم.»
شاکان فوراً سر تکان داد. «کلجارک راست میگه. تازه خیلیها رو هم مهار کردیم، وگرنه جنگ بزرگتری شروع میشد. بدون ما، ایستگاه پاواریا توی جنگ دنیاهای کوچیک نابود میشد.»
کانگجون فقط پوزخند زد. «چرندیات نگو. بهخاطر بازی مسخرهتون همه دنیاهای کوچیکو درگیر جنگ کردید که یه جنگ بزرگتر اتفاق نیفته؟ انتظار دارین باور کنم؟»
کلجارک سر تکان داد. «باور کن. حقیقت همینه.»
«چیزی رو بهونه کن که یهکم معقولتر باشه، کلجارک! یه پادشاه شیاطین که عاشق سلاخی و نابودیه، میخواسته جلوی جنگو بگیره؟ مسخره نیست؟»
کلجارک شانه بالا انداخت. «قدیما که پادشاه شیاطین بودم کارای وحشتناکی میکردم، اما از وقتی که متعالی شدم خبری از سلاخی و نابودی نیست. جاش جلوی پادشاههای شیاطین رو میگیرم که کارای بدتر نکنن.»
«کولادیکوس چطور؟ بهخاطر اون زمین هوامونگ درگیر فاجعه بود.»
کلجارک با خجالت نگاهی انداخت. «چارهای نبود. من جز کولادکیوس، پادشاههای شیاطین زیادی زیردستم دارم، پس عادیه که از این اتفاقا بیفته. و راستش از بعضیهاشونم چشمپوشی کردم.»
نابود شدن زمین هوامونگ فقط بهخاطر بازیگوشی یک پادشاه شیاطین ظاهراً اهمیت چندانی برای کلجارک نداشت.
«واقعاً این بهونهست؟»
کلجارک پس از آنکه کانگجون با سردی تمام به گفتههایش واکنش نشان داد، با تأسف گفت: «خیله خب، حرف دیگهای ندارم. معلومه که فکر میکنی موجود شیطانیای هستم.» و بلافاصله ادامه داد: «ولی از این به بعد با حواس جمع جلوی پادشاههای شیاطین رو میگیرم و نمیذارم برن زمین هوامونگ. تازه کولادیکوس رو هم میدم به خودت. اینا کافیه برای اینکه خشمت فروکش کنه؟»
شاکان هم شروع به صحبت کرد: «درسته که سر ققنوس آنومالیایی تهدیدت کردم، ولی واقعاً قصد کشتنتو نداشتم. فقط میخواستم بترسونمت. بابتش عذر میخوام. حالا بیا مبارزه رو متوقف کنیم. راستش ما از دیدن متعالیهای جدید خیلی خوشحال میشیم.»
«...»
کانگجون لحظهای سکوت کرد.
به نظر نمیآمد که دروغ گفته باشند. از آنجا که متعالی بودند، دلیلی هم برای دروغ گفتن نداشتند.
کانگجون به آنها خیره شد و گفت: «شما دو تا میتونستید جلوی جنگو بگیرید. بهجاش خیلی نامحسوس کاری کردین ادامه پیدا کنه و فقط بهونه آوردید.»
شاکان و کلجارک سکوت کردند، سپس شاکان دهانش را باز کرد: «اعتراف میکنم که اشتباه کردیم. ولی بهجز اشتباه کارای دیگه هم کردیم. اشتباهاتمون در برابر کاری که برای ایستگاه پاواریا کردیم هیچی نیست.»
کلجارک به کانگجون زل زد و اعلام کرد: «همینطوره که شاکان میگه. مدتهاست که داریم از ایستگاه پاواریا محافظت میکنیم. امیدوارم که متوجهش بشی و دیگه نخوای مارو بکشی.»
«محافظت میکنین که یه وقت نابود نشه؟»
این دیگر چه سؤالی بود؟ کلجارک سر تکان داد.
«آره، و این فقط وظیفه ما متعالیهای ایستگاه پاواریاست.»
«چی؟»
«تالار نابودی! برو اونجا تا بفهمی از چی حرف میزنیم.»
تالار نابودی دیگر کجا بود؟ کانگجون در حالی که شاکان صحبت میکرد سخت به فکر فرو رفت.
«لوکان! اگه مارو بکشی کارت خیلی سخت میشه. باید تنهایی از پس یه مأموریت خیلی مهم بربیای.»
چه مأموریتی؟
کانگجون پس از لحظهای سکوت سر تکان داد. زمین نبرد را آزاد کرد و گفت: «پس راهنماییم کنید.»
«آها، حالا شد گفتگو.»
کلجارک چیزی احضار کرد.
یک آنومالوریا!
از آنی که رادیوس سوار میشد نور درخشانتری داشت.
«باید از طریق تونل حرکت کنیم، پس بیا پشت من.»
ققنوس آنومالیایی سریعترین موجود ابعادی بود، ولی نمیتوانست مسیر تونل را پیدا کند.
بنابراین کانگجون سوار آنومالوریای کلجارک شد. کلجارک برگشت و به کانگجون زل زد. «این اولین باریه که یکی با من سوارش میشه. حواست باشه منو محکم بچسبی، وگرنه میافتی. نمیمیری، ولی اینکه دوباره جاتو پیدا کنی خیلی خستهکنندهست.»
«نگران نباش.»
کانگجون کلجارک را از پشت بغل کرد. عطر عجیبی از سمت موهای سیاهش پخش میشد، اما شبیه بوی آدمها نبود.
کانگجون هنوز از او دلخور بود. فقط میخواست از مأموریت مربوط به ایستگاه پاواریا خبردار شود و هنوز کلجارک را نبخشیده بود. «برو.»
در همین حال شاکان هم آنومالوریای خود را احضار کرد.
پااک!
بدن آنومالوریاها درخشید و هر دو غیب شدند.
چواااااه!
حرکت آنومالوریاها شبیه حرکات داخل فضا نبود. بیشتر انگار داخل تونل نوری با سرعت زیاد حرکت میکردند.
شبیه صحنههای فیلمهای علمیتخیلی بود، ولی باشکوهتر بود.
چواااااه!
واقعاً فوقالعادهست!
کانگجون از تجربه تازهاش بسیار متأثر شده بود، اما از بغل کردن یک پادشاه شیاطین حس بدی داشت. هر چه سرعت بیشتر میشد قدرت دستانش هم بیشتر میشد.
چووووت
بعد از مدتی تونل ناپدید شد و به تالار نابودی رسیدند؛ یکی از فضاهای مخفی ایستگاه پاواریا.
کواااااه!
گودال بسیار بزرگ و تاریکی آنجا بود که ظاهر ترسناکی داشت و شبیه سیاهچالهها بود.
همچین چیزی توی دریای ابعادی نادره.
تالار نابودی حس تهدیدآمیزی به کانگجون میداد.
حس کرد نباید بیهوا نزدیک تالار بشود.
ضمیر ناخودآگاهش به او اعلان خطر کرد.
عجیبه. چرا این گودال تاریک حس آشنایی داره؟
کانگجون کنجکاو شد که بداند آنجا چه خبر است، اما فعلاً نباید به چنین چیز خطرناکی نزدیک میشد.
«میتونی دستاتو ول کنیا. تا کی میخوای بغلم کنی؟»
کانگجون آنقدر درگیر فکر کردن به تالار نابودی بود که فراموش کرده بود هنوز کلجارک را بغل کرده است. کلجارک را محکم چسبیده بود که موقع پرواز زمین نیفتد. «آها این! یادم رفت.» کانگجون فوراً دستانش را برداشت و به قسمت دیگری رفت.
ناگهان اتفاق عجیبی افتاد.
تالار نابودی شروع به چرخیدن کرد.
شاکان و کلجارک بهمحض دیدن این اتفاق مضطرب شدند.
«این! الان وقتش شده؟ اگه نمیاومدیم اینجا اتفاق خیلی بدی میافتاد.» شاکان درحالی که کمان نقرهایاش را بیرون میکشید غرغر میکرد.
در همان حال، کلجارک شمشیر به دست به تالار نابودی خیره شده بود.
«خوبه خوبه. حالا مستقیم به لوکان نشون میدیم چه خبره.»
چرا اینقدر نگران به نظر میرسیدند؟
کانگجون شمشیری بیرون آورد و تالار را تماشا کرد.
کتابهای تصادفی

