NovelEast

پادشاه ابعادی

قسمت: 154

تنظیمات

قسمت 154: چشم‌اندازی جدید (1)

هواک!

تابشی فروزان بود و کانگ‌جون به فضایی کاملاً متفاوت حرکت کرد.

یک فضای دیگر بود.

فضایی خاص بود که با همسان‌سازی دستنوشته‌های دانش هرج‌ومرج خلق شده بود.

توهمات عجیبی جلوی چشمان کانگ‌جون نمایان شدند.

در کل سه توهم وجود داشت.

اولین توهم بی‌سایه بود که کانگ‌جون او را به‌خوبی می‌شناخت و در حالی که شمشیر در دست داشت یک عمل خاص انجام می‌داد.

هر بار که شمشیر او حرکت می‌کرد، یک فضای بعدی جدید ایجاد و سپس ناپدید می‌شد.

این چیزی نیست که اولین بار دیده بودم؟

این سبک شمشیرزنی خون بهشتی بود.

او قبل از مرگ بی‌سایه اثری از سبک شمشیرزنی خون بهشتی را دیده بود، اما اکنون کاملاً متفاوت به نظر می‌رسید.

به نظر میاد که اون شمشیرش رو به‌شدت تاب می‌ده، اما فضای ابعادی ناپدید می‌شه و دوباره ظاهر می‌شه.

البته اگر کانگ‌جون تصمیم می‌گرفت، انجام این کار برایش سخت نبود. با این‌حال، توهم اعمال بی‌سایه طبیعی و سبک بود.

ولی به نظر می‌رسید که بی‌سایه بسیار اندوهگین بود.

چرا توهم اینطور به نظر می‌رسید؟

کانگ‌جون تصمیم گرفت که حرکات بی‌سایه را دنبال کند.

کانگ‌جون از شمشیر خون بهشتی استفاده کرد تا مستقیم با حرکات بی‌سایه هماهنگ شود.

پاپات! سوسو! سوپاک!

هرچند که کانگ‌جون وقتی داشت حرکات را دنبال می‌کرد، احساس عجیبی کرد.

حسی شبیه به گرفتگی بود.

به چه منظوری بود؟

کانگ‌جون بدون تردید حرکات بی‌سایه را دنبال کرد. بعد از مدتی، کاملاً مثل بی‌سایه حرکت می‌کرد.

درسته.

چشمان کانگ‌جون می‌درخشیدند.

این ناقصه.

تکنیکی ناقص!

قطعه دانشی برای یک تکنیک جدید بود.

به همین دلیل بی‌سایه ناامید بود.

تکنیک کامل نبود.

قلب کانگ‌جون محکم می‌تپید.

با این‌حال اگر تکمیل می‌شد چه؟

او حتی نمی‌توانست تصور کند که نتیجه‌اش چه خواهد بود.

با اینکه ناقص بود، اما راهی برای حرکت به جلو نشان داد.

در آن لحظه...

[پس از به دست آوردن روش ضمیری از طریق دستنوشت دانش هرج‌ومرج، تجربه زیادی به دست آورده‌اید و سطح شما 13 مرتبه افزایش می‌یابد.]

او به سطح 330 رسید.

سطح او فقط از روش ضمیری افزایش یافت. درنتیجه، کانگ‌جون افزایش چشمگیری در قدرت حمله خود احساس کرد.

با این‌حال هنوز دیدگاه‌های جدیدی برای بررسی وجود داشتند.

کانگ‌جون سرش را برگرداند و به توهم دوم نگاه کرد.

یک زن جنگجو، نیزه‌ای قرمز را در دست داشت.

پا پا پا پا!

انرژی که از نیزه‌اش بیرون می‌آمد او را به یاد طوفان هرج‌ومرج می‌انداخت که در ایستگاه پاواریا به راه افتاده بود.

این یک فن نیزه‌زنی بود که اولین بار بود آن را می‌دید.

با این‌حال، در نگاه اول او احساس می‌کرد که به‌خوبی سبک شمشیرزنی خون بهشتی است.

مسیر و حرکت نیزه مانند یک باد ناگهانی و غلتیدن دریاچه‌ای بود. گاهی حرکات منعطف ماهی و گاهی حرکات خشن یک جانور را داشت.

حرکات موجودات و جامدات...

نیزه تغییرشکل‌دهنده شامل همه چیز در طبیعت بود!

هرچقدر بیشتر نگاه می‌کنم، عمیق‌تر به‌نظرم می‌یاد.

سپس پس از مدتی...

یک ضربه چاقو معمولی باعث به وجود آمدن طوفان پُرهرج‌ومرج شد.

این یعنی؟...

چشمان کانگ‌جون گرد شد؛ شبیه به چیزی بود که بی‌سایه چندی پیش نمایش داده بود.

جلوی چیزی گرفته شده بود. بنابراین این هم ناتمام بود.

ناامیدکننده بود.

از حالت زنی که نیزه در دست داشت مشخص بود که او محدودیت‌های فن را احساس می‌کند.

پا پا پا پا!

هواریک! پاپاپات!

از آن زمان، نیزه جنگجو دائماً حرکت می‌کرد.

کانگ‌جون حرکات و مسیر حرکت نیزه را برای مدت طولانی مشاهده کرد.

قبل از اینکه کانگ‌جون بفهمد، نیزه‌ای در دست گرفته بود و حرکات جنگجو را دنبال می‌کرد.

[پس از به دست آوردن روش ضمیری از طریق دستنوشت دانش هرج‌ومرج، تجربه زیادی به دست آورده‌اید و سطح شما 15 مرتبه افزایش می‌یابد.]

یک بار دیگر سطح او بالا رفت.

سطح 345!

قدرت رزمی‌کانگ‌جون به‌طرز چشمگیری افزایش یافت.

مرحله بعدی هنوز نامشخصه.

با این‌حال کانگ‌جون از انتظارات خود برای آخرین توهم منصرف نشد. مسلم بود که جمع‌آوری سه دستنوشت دانش هرج‌ومرج به او این امکان را می‌دهد که دیدگاه متفاوتی نسبت به دنیای جدید به دست آورد.

سوسوسو.

آخرین توهم پیرمردی بود که عصایی با نگین آبی در دست داشت. هنگامی‌که او طلسم کرد، بُعد به یک زمین بایر و خشک و سپس به یک دریای واقعی تبدیل شد.

«...!»

قلب کانگ‌جون از لحظه‌ای که آن را دید ایستاد.

این جادو بود، اما جادوی معمولی نبود.

این جادویی بود که ابعاد را جابه‌جا می‌کرد.

تناسب و توازن شگفت‌انگیزی داشت که فضای ابعادی را تغییر می‌داد!

کانگ‌جون سعی کرد از پیرمرد با استفاده از دانش جادویی‌ا‌‌ش خوب پیروی کند.

او از درک خود از جادوی متعالی و همچنین 315 امتیاز خود در آمار هوش استفاده کرد.

توانایی دیدن عصاره جادو پس از تبدیل شدن او به موجودی هرج‌ومرج اضافه شده بود، بنابراین پیروی از جادوی پیرمرد برای کانگ‌جون دشوار نبود.

سواه! سواه!

کوا کوا کوا کوا!کوکوکونگ.

مجموعه‌ای از فرایندهای دنباله‌داری بود که به‌جای حمله یا دفاع از چیزی، دائماً آن را تغییر می‌داد و ابعاد را بازسازی می‌کرد.

با این‌حال کانگ‌جون احساس می‌کرد که می‌تواند یک ویرانی عظیم در نبرد ایجاد کند.

[پس از به دست آوردن روش ضمیری از طریق دستنوشت دانش هرج‌ومرج، تجربه زیادی به دست آورده‌اید و سطح شما 12 مرتبه افزایش می یابد.]

سطح او دوباره بالا رفت. 12 مرتبه افزایش یافت و به سطح 357 رسید.

کانگ‌جون احساس کرد که قدرتش افزایش می‌یابد، با این‌حال چیزی کم بود.

اینم ناقصه. این جادو چیزی بیشتر از یه توهم نیست که اون پیرمرد دیده بود.

با اینکه قدرت نبردش به‌صورت مداوم افزایش می‌یافت، اما می‌بایست کمکی به احساس سرشکستگی‌اش می‌کرد.

اما بیشتر دیواری را احساس می‌کرد.

دیواری در مقابلش وجود داشت، بنابراین او احساس کرد که دستنوشت دانش صرفاً یک شوخی است.

درنهایت فن بی‌سایه، زن نیزه‌دار جنگجو و جادوی پیرمرد تنها توهماتی بودند که در طول زندگی خود داشتند.

آن فن‌ها توانایی‌هایی نبودند که وجود داشته باشند، بلکه خیالی بودند که برایشان قابل‌درک بود.

بنابراین فقط می‌شد آن‌ها را توهم نامید. او مجبور بود برای غلبه بر دیوار مطلق، از این توهمات عبور کند.

این یک سد کامل بود که باید از بین می‌رفت!

«...!»

کانگ‌جون ناگهان چشمانش را بست.

او فکر کرده بود که آن‌ها توهم هستند.

با این‌حال، این سه توهم به‌طرز عجیبی در تخیل او با هم ادغام شدند.

شمشیر بعدی بی‌سایه، نیزه بعدی زن و جادوی بعدی پیرمرد...

آن‌ها حوزه‌ای را دنبال کردند که نمی‌شد آن را صرفاً یک بعد در نظر گرفت.

او باید از چیزی که آن‌ها دنبال می‌کردند پیشی می‌گرفت. به‌جای اینکه در سطح ابعاد گیر کند، باید بیشتر به دنبال آن می‌رفت.

یه بعد بزرگ‌تر.

او باید از دنیاهای کوچک و حتی دریای ابعادی که ایستگاه پاواریا را در بر می‌گرفت فراتر می‌رفت!

در تخیل کانگ‌جون، تصاویری از ابعاد بی‌شمار مانند توهم ظاهر شدند و شروع به چرخش به دور یکدیگر کردند. مثل تماشای تعداد بی‌شماری از کهکشان‌ها بود که در اطراف کیهان می‌چرخند.

چشمان کانگ‌جون تار شدند، مثل اینکه در حال خواب دیدن باشد.

چشمانش را بست.

این دیگر یک توهم نبود.

حداقل، این مورد در هوامونگ بود.

دیوار مطلق وجود نداشت.

[محدودیت سطح شما به سطح 500 افزایش یافته است.]

در همین لحظه پیامی ظاهر شد. حد او از سطح 400 به سطح 500 رسیده بود.

با این‌حال، او فقط زیرچشمی به جاده نگاه کرده بود. مرحله بعدی قطعا وجود داشت و این احتمال وجود داشت که او روزی به آن برسد.

در همین حین، توهمات بی‌سایه، زن و پیرمرد از بین رفت.

او به‌تنهایی در ایستگاه پاواریا شناور بود، نه در فضای نیستی.

پس از مدتی، او به دنیای مهروموم‌شده هوامونگ رفت.

هشت فضای مجزا وجود داشت.

یکی جنگلی بود که لومینائیل در آن بود. این مکان را می‌شد یک زندان برای رفتار خوب توصیف کرد.

هفت زندانی باقیمانده همگی در فضاهای انفرادی بودند. همه آن‌ها مجازات زمان را دریافت می‌کردند.

[خدای شیطانی توناک 100 سال مجازات کامل شد.]

[خدای شیطانی هاتونیا 100 سال مجازات کامل شد.]

[الهه آسمانی شائونیل 100 سال مجازات کامل شد.]

[خدای آسمانی تاروب 100 سال مجازات کامل شد.]

زمانی که کانگ‌جون آمد، تمام مجازات‌های زمان تمام شده بودند.

آن‌ها 100 سال را در آن فضاهای خلوت گذرانده بودند.

من نمی‌دونم که ذهنیت اونا هنوز تنظیم مجدد شده یا نه.

کانگ‌جون تمام مناطق انفرادی را پاک کرد و آن‌ها را به جنگل لومینائیل فراخواند.

همه متفاوت به چشم می‌آمدند.

دو خدای شیطانی تنبل به نظر می‌رسیدند، در حالی که شائونیل مدام به دور خود می‌پیچید، انگار که ارواح را می‌دید.

خدایان آسمانی، از جمله لیئوس، حالتی درب و داغون از خود گذشته‌شان بودند.

خدایان شیطانی به‌محض دیدن کانگ‌جون نفرینش کردند.

«اودودوک! فکر می‌کنی اینجوری در امان می‌مونی؟ من تو رو هزار بار بیشتر عذاب می‌دم.»

«می‌کشمت! می‌کشمت! کوکاکاکاکا!»

نه فقط خدایان شیطانی، بلکه لیئوس و دیگر خدایان بهشتی نیز او را نفرین کردند.

«کوکوک! فکر می‌کنی من تسلیم تو می‌شم؟»

«انسان فرومایه خیال می‌کنه که برتره، فقط به‌خاطر این که قدرت هوامونگ رو داره!»

«کواهاهاها! دیر یا زود، خدایان ارشد میان و اون‌موقع پایان تو خواهد بود.»

لومینائیل نیز ابتدا او را نفرین کرده بود. با این‌حال، حالت او خیلی زود به رفتار عذرخواهانه به‌خاطر مواجه دوباره با تنبیه تبدیل شد.

با این‌حال، خدایان شیطانی و خدایان آسمانی مانند او نبودند.

به نظر می‌رسید که 100 سال مجازات کافی نبود.

با این‌حال، استثنایی وجود داشت.

در حالی که بقیه انتقام‌جو به نظر می‌رسیدند، فقط شائونیل بعد از دیدن کانگ‌جون ساکت شد.

او نمی‌توانست در چشمانش نگاه کند.

کانگ‌جون می‌خواست بفهمد که او به چه چیزی فکر می‌کرد.

نگاهی به چشمان او انداخت.

وقتی به کانگ‌جون نگاه کرد، عصبانیت از چشمانش بیرون ریخت...

کینه و عصبانیت!

با این‌حال این فقط موقتی بود، زیرا چشمانش خیلی زود پر از ناامیدی و اندوه شدند.

او با بقیه فرق داشت.

با این‌حال، همه نگرش‌هایشان آن چیزی نبود که کانگ‌جون می‌خواست.

کانگ‌جون به آن‌ها خیره شد و با سردی گفت: «اوه، من هیچ نشونه‌ای از بازتابی مناسب نمی‌بینم. کاریش نمی‌شه کرد. من فقط می‌تونم مجازات بیشتری بذارم.»

«...!»

همه آن‌ها هول کردند.

خدایان شیطانی که فریاد می‌زدند که کانگ‌جون را تا سر حد مرگ پاره خواهند کرد، ناگهان دهان خود را بستند و خدای شیطانی، توناک، فریاد زد: «یه دقیقه صبر کن! لطفا اجازه بده برم. اگه منو آزاد کنی، دیگه به تو نزدیک نمی‌شم. قول می‌دم.»

خدای شیطانی هاتونیا نیز با عجله فریاد زد: «اگه من رو آزاد کنی، من هم دیگه کاری نمی‌کنم. هرگز به تو یا ایستگاه پاواریا نزدیک نمی‌شم.»

به نظر می‌رسید که خدایان شیطانی از مجازات زمان می‌ترسند.

کانگ‌جون به آن‌ها خیره شد و گفت: «هنوز نفهمیدید در مورد چی حرف می‌زنید؟»

آن‌ها این جملات را گفتند، اما چشمانشان هیچ نشانه‌ای از حقیقت را نشان نمی‌داد. علاوه بر این، او لحن آن‌ها را دوست نداشت.

بنابراین کانگ‌جون دستانش را تکان داد و گفت: «صد سال دیگه می‌بینمتون!»

کتاب‌های تصادفی