پادشاه ابعادی
قسمت: 175
قسمت 175: یک مکان استراحت واقعی (2)
«لوکان! از طرف دنیای آسمانی، میخوام صمیمانه از تو بابت محافظت از منطقه غرب تشکر کنم.»
«ما یه بار دیگه تصدیق میکنیم که نگهبان هوانمونگ دشمن خدایان اهریمنیه.»
چهار خدای اصلی مودبانه از کانگجون تشکر کردند.
کانگجون لبخند زد.
«اگه خدایان اهریمنی دوباره شما رو اذیت کردن، هر وقت که خواستید به من بگید.»
«آه خیلی خب، ما این کار رو میکنیم.»
دیاناس به تلخی خندید.
درخواست همکاری در برخورد با خدایان اهریمنی برای جهان آسمانی کمی عجیب بود.
با این حال، کانگجون یک استثنا بود.
قبل از او غرور نداشتند.
منطقه غربی تقریباً به ویرانهای تبدیل شده بود و فرشتگان بیشماری برده خدایان اهریمنی میشدند. این کانگجون بود که باعث توقفش شد.
همانطور که گفته بودند، دشمن خدایان اهریمنی کانگجون بود.
آنها به کانگجون خیره شدند و گفتند:
«لوکان! همونطور که تقاضا کردی، خاطرات اعضای گروه و همه پایگاههای تو در هوانمونگ به حالت قبلی خودشون برگردونده شده. فقط خاطرات اونا از جهنم و جهان آسمانی حذف شده.»
«مهم نیست.»
کانگجون سری تکون داد.
اگر آنها خاطرات خود را از جهنم و جهان آسمانی به یاد نمیآوردند، آسانتر بود.
پس از بازگشت، کانگجون اکنون میتوانست مانند قبل با هایون ملاقات کند و از زندگی با شاکان و کلجارک لذت ببرد.
همین امر در مورد اعضای گروه او در هوانمونگ، از جمله مشاوران نظامی او، کایرن و آنیل، نیز صادق بود.
کانگجون یکی یکی به دیدنشان رفت.
سپس دیاناس لبخندی زد و گفت:
«برای اطمینان از اینکه هیچ مشکلی روی زمین وجود نداره، من دوباره چهار فرشته از جهان آسمانی رو به اونجا میفرستم. جهان آسمانی تا اونجایی که ممکنه همکاری میکنه. پس اگه چیزی نیاز دارید بهشون بگید.»
«حتما. من مشتاقانه منتظر پذیرش خلوص نیتتون هستم.»
در واقع، از زمانی که کانگجون حکمران هوانمونگ شد، دیگر محدودیتی بین واقعیت و هوانمونگ نداشت.
به عبارت دیگر، اگر الان میخواست به واقعیت برود، میتوانست.
او دیگر محدود به مکان و زمان نبود.
بنابراین، او میتوانست در هر زمانی به جهان آسمانی پرواز کند تا اراده خود را اعلام کند.
او به فرشتگان نیازی نداشت، اما تصمیم گرفت آنها را به عنوان نشانهای از صداقت بپذیرد. علاوه بر این، زمانی که او در خصوص آن فکر میکرد، احتمالاً فرشتگان مورد نیاز بودند.
راحتتر بود که بدون زحمت پرواز به جهان آسمانی، قادر بود با کلمات با آنها گفت و گو کند.
کانگجون به آنها خیره شد و گفت:
«الان دیگه من جهان آسمانی رو ترک میکنم. نمیخوام تو کار جهان آسمانی دخالتی کنم. اگه به کمکم احتیاج پیدا کردید، احساس ناراحتی برای درخواست نکنید.»
به جای خدایان اصلی، کانگجون کسی بود که این را گفت:
با این حال، خدایان اصلی نتوانستند سخنان او را بپذیرند.
«خیلی خوبه که اینطوری گفتیش. جهان آسمانی آماده ست تا در هر زمانی با هوانمونگ همکاری کنه.»
«همینکار رو میکنم.»
کانگجون سری تکان داد. او گفتگو با خدایان اصلی را تمام کرد و تصمیم گرفت به واقعیت بازگردد.
[آیا مطمئن هستید که میخواهید از هوانمونگ وارد زمین شوید؟]
[بله/ خیر]
البته این چیزی بود که به اراده کانگجون بستگی داشت.
برای حکمرانی هوانمونگ که قدرت جاودانگی داشت، زندگی روی زمین چیزی بیش از یک بازی نبود.
با این حال، کانگجون احساس کرد که واقعیت ارزشمندتر از سرگرمی است.
داشتن تواناییهای بینهایت همیشه به معنای شاد بودن نبود.
بلکه یک احساس توخالی بود.
گاهی اوقات او نمیتوانست در برابر احساس تنهایی مقاومت کند.
بنابراین، افرادش بسیار ارزشمند بودند.
او بدون آنها تنها خواهد بود.
حتی با وجود خدایان اهریمنی مهر و موم شده که اهمیت خاصی داشتند و به کانگجون کمک کردند تا پایگاه را نگه دارد.
با این حال، زمین واقعی هیجان انگیزترین مکان بود.
نمیدانست چرا، اما نمیتوانست به خاطرات آن زمانهای محرومیت و ناامیدی لبخند نزند.
بنابراین، هنگامیکه کار در دنیای آسمانی تمام شد، او احساس کرد که میخواهد به واقعیت بازگردد تا استراحت کند.
نه هوانمونگ ، بلکه واقعیت محل استراحت واقعی او بود.
آره! برگشتن به واقعیت زمین.
[قدرت هوانمونگ شما را به واقعیت زمین باز میگرداند.]
کانگجون با ظاهر شدن پیام چشمانش را بست و سپس به جای دیگری منتقل شد.
«بیداری شدی.»
هایون لبخند روشنی زد و از کانگجون استقبال کرد.
مثل همیشه، لبخندی خیره کننده، به کانگجون یادآوری کرد که به واقعیت بازگشته است.
به پنجرهای اشاره کرد و گفت:
«نگاه کن ! اولین برف سال داره میباره.»
به نظر نمیرسید او به یاد داشته باشد که کانگجون و جهان آسمانی جنگ بزرگی داشتند یا اینکه او به جهنم رفته بود.
کانگجون چه مدت از او جدا بود؟
او نمیدانست که این مدت طولانی شده است.
«اوه! اولین برفه.»
آیا زمستان فرا رسیده بود؟ نه، هنوز زمستان نشده بود. کانگجون نمیدانست در این مدت چقدر از زمان زمین گذشته است.
با این حال، چه اهمیتی داشت؟
صرف نظر از اینکه زمین چگونه تغییر کرد و چقدر زمان در جریان بود، کانگجون میتوانست هر کجا که میخواست زندگی کند.
او همچنین میتوانست از هر گونه ناراحتی به دلیل تیم پشتیبانی که جهان آسمانی فرستاده بود جلوگیری کند.
با این حال، به نظر میرسید که تنها چند ماه از آن زمان گذشته است.
«اولین برفه، پس میخواستی کاری بکنی؟»
هایون به طور خود به خودی سر تکان داد.
«یه عالمه کار!من میخوام به یه قرار برم. تو خیابون قدم بزنم، غذاهای خوشمزه بخرم و فیلم ببینم.»
«باشه. بیا همه رو انجام بدیم.»
«واقعا؟»
«البته.»
کانگجون لبخند زد. این طعم زندگی بود.
این جالبتر از سلطنت به عنوان یک خدا بود.
ممکن بود به این دلیل باشد که او در ابتدا یک انسان بوده است.
به هر حال، زمانی که کانگجون روی زمین بود، تصمیم گرفت فراموش کند که او یک حکمران هوانمونگ است.
او نمیتوانست آن را کاملاً از خاطرش ببرد ، اما سعی میکرد تا آنجا که ممکن است شبیه انسان زندگی کند.
او قرار نبود پرواز کند یا از جادوی پشتنما استفاده کند مگر اینکه اجتناب ناپذیر باشد.
او از رانندگی با ونتا S کلاس با هایون لذت میبرد.
کانگجون هایون را در آغوشش کشید.
«یه چیزی برای انجام دادن هست قبل از همه اونا.»
کانگجون واقعاً میخواست او را ببیند. هایون نمیتوانست تصور کند کانگجون چقدر تلاش کرده بود او را احیا کند.
«آه؟ سر صبح...؟»
هایون فقط نیمه جان اعتراض کرد.
پس از مدتی، کانگجون به اتاق نشیمن آمد و چهار گربه را دید.
«میو!»
«میو!»
یک گربه بومیکره جنوبی، یک گربه مو کوتاه بریتانیایی، یک اسکاتلندی فولد و یک گربه آبی روسی وجود داشت.
گربهها از کشورهای مختلف بودند.
آنها بسیار شیرین و زیبا بودند.
«اینا از کجا اومدن، کلت؟»
کلت که در آشپزخانه مشغول تهیه مواد بود، سرش را خاراند و پاسخ داد.
«من که نمیدونم. همین الان اونا اومدن و اینجا نشستن. منم گذاشتم بمونن اینجا چون تماشا کردنشون حالم رو بهتر میکرد.»
همانطور که کلت گفت، یک هاله بسیار مرموز از گربه ها میآمد.
کانگجون فوراً آن را به عنوان انرژی آسمانی تشخیص داد.
انرژی آسمانی از گربهها میآمد.
(بچه ها شما چی هستید؟ فرشتهها؟)
گربهها قبل از پریدن و تبدیل شدن به فرشتههای بالدار به خود لرزیدند.
آنها مردان و زنان زیبایی بودند.
البته، کلت نمیتوانست آن ها را ببیند چرا که فقط برای کانگجون آشکار بود.
این چهار فرشته به افرادی تبدیل شدند که به اندازه کافی خوب به نظر میرسیدند تا افراد مشهوری باشند.
فرشتگان سر خود را خاراندند و گفتند:
(خدایان اصلی به ما دستور دادن. ما باید از لوکان در همه چیز حمایت کنیم، اما باید برای دیگران نامحسوس بمونیم.)
بنابراین، آنها شکل یک گربه را انتخاب کردند.
کانگجون همچنین فکر میکرد که اگر گربه در خانه باشد خوب است.
(این ایده خوبیه، اما نیازی به احساس ملتفت بودن تو اطراف من نیست. شما به زمین اومدین، بنابراین لذت بردن از زندگی در شکل یه انسان بد نیست.)
(نمیشه کاریش کرد، چون که این یه فرمان از سمت خدایان اصلیه که به شکل انسان ظاهر نشیم.)
(چرا این دستور را دادن؟)
سپس فرشته زن پاسخ داد.
(ظاهر ما چشمگیره، به حدی که میتونه ادما رو گیج کنه.)
(احتمالاً همینطوره.)
آیا خدایان اصلی قصد داشتند از عاشق شدن انسانهای بدبخت به فرشتگان جلوگیری کنند؟
کانگجون سری تکان داد.
(باشه. تا زمانی که راحت باشید به اراده شما احترام میذارم.)
(متشکریم.)
فرشتگان لبخندی زدند که انگار خوشحال بودند و به حالت گربه بازگشتند.
در آن زمان، هایون به داخل اتاق آمد و گربهها را دید.
«این گربه ها چین؟»
«قراره از این به بعد با ما باشن.»
«واقعا؟ هو هو هو! همین الان بهشون غذا میدم.»
هایون گربهها را خیلی دوست داشت.
وقتی او نزدیک شد و یکی یکی آنها را نوازش کرد، خجالت زده به نظر میرسیدند.
مهم نیست که چه شکلی بودند، باز هم فرشته بودند.
با این حال، آنها باید پس از تبدیل شدن به گربه برای چنین چیزهایی آماده میشدند.
آنها چارهای نداشتند زیرا شبیه گربههای معمولی و بامزه به نظر میرسیدند.
آن چشمان زلال...
آنها نگاههایی داشتند که توجه را به عشوه آنها جلب میکرد.
چشمهای هایون به شدت درخشید و گربهها را در آغوش گرفت.
غلغلک، غلغلک.بوبیبوبی.سووک، سووک.
گربهها در حالی که مویشان را نوازش میکرد و چانههایشان را میمالید، نشان دادند که چقدر در ابراز محبت احساس خوبی دارند.
«چیکار کنم~ ! خیلی نازن!»
کانگجون بعد از دیدن هایون که بسیار هیجان زده شده بود خوشحال شد.
خوبه، فرشتهها خوبن.
اگر کانگجون این را میگفت، وقتی به دنیای آسمانی باز میگشتند، جایزه بزرگی دریافت میکردند.
پس از خوردن صبحانه، کانگجون قبل از توقف در فروشگاه گوشت خوک شاکان، فیلمی را با هایون تماشا کرد.
شاکان در مغازه را باز کرده بود و مشغول نظافت بود.
«اوه! خوش اومدی لوکان از کجا فهمیدی که امروز گوشت میاد؟»
«اینجا دیگه جای لوکان من رو کانگجون صدا بزن.»
«آه، درسته. کانگجون؟»
شاکان مو قرمز خندید.
او نیز از آنچه در جهان آسمانی رخ داد اطلاعی نداشت.
کانگجون جنگ با دنیای آسمانی را از شاکان مخفی نگه داشت.
بار دیگر نادانی سعادت بود.
بعلاوه، اگر شاکان میدانست که جهان آسمانی جرأت نمیکند در مقابل کانگجون حرکت کند، دیگر نمیتوانست کانگجون را دوست بداند.
شاکان میدانست که کانگجون از یک انسان متعالی قدرتمندتر است، اما نه خیلی فراتر از آن.
بنابراین، او با کانگجون به عنوان یک دوست راحت رفتار میکرد.
برای کانگجون هم همینطور بود. داشتن دوستان خوب بود.
در آینده، او باید دوستان معمولی بیشتری روی زمین پیدا کند.
این امر زندگی او را به عنوان یک حکمران هوانمونگ پر میکرد.
سپس شاکان در حالی که یک بطری سوجو در دستانش گرفته بود خندید.
«هاهاها! اولین برفه، پس ما چطور بنوشیم؟»
کانگجون مات و مبهوت شد، بنابراین از شاکان پرسید.
«یعنی از خوردن گوشت و نوشیدن سوجو تو تمام روز خسته نمیشی؟»
«نه، من میتوانم برای سه وعده در روز گوشت بخورم و بنوشم.»
شاکان در اصل یک اژدها بود. البته که او گوشت را دوست داشت.
«یه اسم آدم وار انتخاب کردی؟»
شاکان یک نام انسانی نبود.
او تصمیم گرفته بود روی زمین زندگی کند، بنابراین میخواست یک نام انسانی داشته باشد.
«چرا دارم. من الان سانگ هون هستم. جئون سانگ هون! تصمیم گرفتم فقط قمار کنم.»
«سانگ هون؟ اسم بدی نیست.»
«و اسم کلجارک جی یونه. کیم جی یون.»
«اوه! واقعا؟ این اسم هم خوبه.»
کلجارک یک پادشاه شیطان برتر بود. او نام خود را کیم جی یون گذاشت زیرا میخواست مانند یک انسان معمولی روی زمین زندگی کند.
به لطف کانگجون هر دو کرهای شده بودند.
به هر حال، او چگونه با اشکال مهاجرت یک اژدهای برتر و یک پادشاه شیطان برتر برخورد میکند؟
کانگجون نگران این موضوع نبود.
هان یون سو و موسسه حقوقی اژدهای سیاه از آن مراقبت خواهند کرد.
فیسسسس
در همین حین، شکم خوک شروع به جلز و ولز کرد.
«بیا، یه نوشیدنی بخور.»
«باشه.»
شاکان..نه در واقع سانگ هون، الکل را در لیوان میریخت.
کتابهای تصادفی
