پروفسور کال
قسمت: 14
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بخش14
《پیش به سوی اردو!》
سارا ترِفل همانطور که رو به روی درب اتاق پروفسور در حال راه رفتن به دور خود است، در افکارش با خود کلنجار میرود. وقتی که درب باز شود، او باید چه بگوید؟
در طول هفت روز گذشته، سارا تمام فکر و ذکرش را مشغولِ برنامهریزی چگونگی برخوردش با پروفسور کال گذرانده. او ابداً در حرف زدن با بقیه خجالتی نیست، اما با این حال او نمیخواهد جوری با پروفسور کال برخورد کند که انگار تنها به خاطر معجونی که او درست کرده به او علاقهمند شده! سارا در طول چند روز گذشته متوجه این موضوع شده که پروفسور کال و دین پِتیکُت در رابطه با معجون عناصر به یکسری توافقاتی رسیدهاند، ولی باز هم او باید خود را طوری به پروفسور کال نشان دهد که گویا او از این موضوع اطلاع چندانی ندارد...
درست موقعی که سارا بالاخره تمام جرات و اراده خود را جمع کرده و میخواهد در بزند، ناگهان درب اتاق پروفسور باز شده و سارا را کمی غافلگیر میکند.
رو به روی او مردی با قامتی بلند، چشمانی سبز، صورتی عادی و بیآلایش با ردایی سیاه و ساده و عصایی در دست ایستاده است.
کال به چشمان سارا خیره شده و منتظر است تا که او دلیل حضور خود را بیان کند، اما تنها چیزی که میبیند، درنگ کردن و مِن و مِن کردنهای سارا است.
_«میتونم کمکتون کنم؟»
بعد از گذشت چند لحظهی طولانی و نگاههای عجیب کال به چشمانِ مهمان ناخوانده خود، پروفسور از او سوال میکند.
سارا بالاخره به خودش میآید و بعد از چندبار صاف کردن گلویش پاسخ میدهد:
+«اهم، بله! به خاطر مزاحمتی که ایجاد کردم عذر میخوام پروفسور کالیسیفِر. من در این مدت نیّت داشتم خودم رو بهتون معرفی کنم، ولی متاسفانه وقتش رو پیدا نمیکردم! من سارا ترِفل هستم، من به دانشآموزان سال دومی درس کنترل جادو میدم.»
پروفسور چند ثانیهای صبر کرده تا که مطمئن شود سارا صحبتش تمام شده؛ سپس پاسخ میدهد:
_«و کارِتون؟؟»
+«و- و اینکه امیدوار بودم ما بتونیم با هم درباره جادوهای پیشرفته صحبتهایی داشته باشیم... من از بقیه پروفسورها شنیدم که شما یک جادوگر بسیار قابلی هستید...»
سارا با دستپاچگی پاسخ میدهد.
اگر هر کس دیگری جای پروفسور کال بود، بدون شک از این موقعیت استفاده میکرد تا که بتواند به چنین خانم زیبایی نزدیک شود، اما پروفسور کال ابداً اینگونه نیست؛ او بیشتر از آنکه به این خانم علاقهای نشان دهد، در چهره او عصبانیت و آزردگی دیده میشود!
سارا دارد کم کم نگران آن میشود که نکند او از حد خود فراتر رفته و موجب رنجانده شدن پروفسور شده؟! هرچه نباشد، الان نزدیکهای نیمه شب است که او مزاحم پروفسور شده!
_«از تعریفتون ممنونم، ولی باید این رو بدونید که من اونقدر تحقیقات و مشغله کاری روی سرم ریخته که فعلا نمیتونم هیچ مقدار از زمانم رو صرف کار دیگهای کنم...»
پروفسور کال با گفتن این حرف، آماده میشود تا که درب اتاق را ببندد.
سارا خوب میداند که در چنین موقعیتهایی نباید روی حرف خود پافشاری کند؛ پس او شکست خود را قبول کرده و میگوید:
+«خیلی خب، پس من شمارو با تحقیقاتتون تنها میگذارم؛ فقط این رو بدونید هر زمان که وقتش رو داشتید، خوشحال میشم بیشتر باهاتون آشنا بشم...»
درست موقعی که پروفسور میخواهد در را ببندد، ناگهان فکری به ذهنش خطور میکند. همانطور که سارا پشتش را به در کرده و میخواهد به راه بیوفتد، پروفسور او را صدا میکند:
_«تو دو روز دیگه وقت خالی داری؟ از صبح تا بعد از ظهر؟»
+«آممم... فکر کنم! راستش من هیچ کدوم از کلاسهام تا بعد از ظهر شروع نمیشند...»
سارا به امید آنکه کال قرار ملاقاتی با او داشته باشد، چنین پاسخی میدهد.
_«خیلی هم عالی! پس دو روز دیگه، صبح راس ساعت هشت توی کلاس من باش.»
بدون هیچ حرف اضافی، پروفسور کال به داخل اتاق رفته و درب را محکم میبندد.
سارا هنوز به در چوبی اتاق پروفسور خیره شده. هنوز اتفاقی که الان افتاد را هضم نکرده! یعنی الان کال داشت به او دستور میداد؟!
+«چه مرد بیادبی!»
با گفتن این حرف، سارا با اخم هایی درهم رفته و با خلقی عصبانی از راهرو خوابگاه خارج میشود.
... ... ...
׫آلفرد!! من ابداً این رفتار اون رو تحمل نمیکنم!...»
صدای پر از خشم دوک هاچنز از پشت دیوارهای دفتر مدیر دین، به گوش میرسد.
دین پِتیکُت پشت میز، بر روی صندلی خود نشسته و به تمامی اعتراضات و حرفهای خشمآلود دوک هاچنز گوش میکند. از قرار معلوم کلِرِنس، پسر دوک هاچنز، درست امروز صبح وقتی که در حال تقلب بوده، پروفسور کال مچ او را گرفته. اینطور که پیداست، کلِرِنس معجونهایی را به اسم خود جا زده که آنان را کسی دیگر ساخته. چنین چیزی، اتهامی است که حکم اخراج از آکادمی را دارد! برای همین هم هست که پروفسور کال امروز صبح درست بعد از اتمام کلاس، برگههایی را تحویل مدیر آکادمی داده که طبق آنان کلِرِنس از شرکت در کلاسهای کیمیاگری پروفسور کال تا ابد محروم میشود...
اخراجِ دائمی از یک کلاس بسیار بهتر از اخراج از آکادمی است، ولی با این حال این اتفاق برای خاندان هاچنز...
کتابهای تصادفی

