رز چینی
قسمت: 6
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
رز چینی – فصل 6
آرتور بلافاصله تحقیقاتش را درمورد کیسی چالمین شروع کرد. از آنجایی که همکلاسی برترند بود، پس یک سوءظن اولیه نسبت به او داشت. پیدا کردنش زیاد سخت نبود. پدر و مادر او هر دو از مقامات برجسته بودند و برادران و خواهرانش هم از افراد موفق در حوزهی تجارت.
با این حال، زمانی که آرتور در جستجوی محل سکونت کیسی چالمین بود، از فهمیدن این قضیه که او بیش از یک دههی پیش روابط خود را با خانوادهاش قطع کرده است به شدت متعجب شد. ظاهراً کاری کرده که مایهی شرمساری خانواده شده و آنها هم طردش کردند.
«اون قبلاً اسمش رو عوض کرده و دیگه جزو خانوادهی چالمین محسوب نمیشه.»
«نمیدونم الان اسمش چیه یا کجا زندگی میکنه، شاید هم اصلا مُرده باشه.»
با اینکه آرتور شاهد چنین پاسخهای مایوسکننده و سردی بود، اما بنا به دلایلی نتوانست خودش را مجبور کند تا جویای علت آن شود.
و دو زیردست دیگر که در قلدری با او شریکجرم بودند، یکی در تصادف رانندگی و دیگری بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر، جان خود را از دست داده بودند.
در کمال ناباوری، علارغم وجود چنین سرنخ خوبی، هیچ چیز عایدشان نشد.
درحالی که افرادی را برای جستجوی محل سکونت کیسی چالمین فرستاده بودند، سراغ او را از آقای آلن هم نیز گرفتند:«آقا، کیسی چالمین رو میشناسید؟»
آلن انتظار این سوال را داشت:«حالا که درمورد کیسی میدونین پس باید فهمیده باشین که من بیگناهم.»
اخیراً، بهخاطر مزاحمتهای پیدرپی افپیآی و پخش شایعات بیاساس و بیاحترامیهای رسانهها، آلن دیگر صبرش لبریز شده بود. و بهخاطر ناپایدار شدن نرخ طرافدارانش، میخواست که این مشکل هرچه سریعتر حل شود.
آرتور که انگار سرشار از شور جوانی شده بود، مستقیم و با عصبانیت گفت:«بر چه اساسی؟ بهونهها و دلایل بیاساس شما، هیچ اهمیتی ندارن. این حقیقت که کتکش میزدی هیچوقت عوض نمیشه! چیه، میخوای منکرش بشی؟ اگه جرات داری بگو توی هیچ کدوم از زخمهای روی بدنش نقشی نداشتی! چند بار زدیش؟ ده بار؟ بیست بار؟ فقط بهخاطر اینکه فقیر بوده خودت رو به آب و آتیش میزدی که به هر بهونهای تحقیرش کنی؟ پس حقوق برابر چی شد؟ تمام اون دلسوزیهایی که موقع انتخابات به قشر آسیبپذیر جامعه نشون دادی الکی بودن؟ حقا که ذات فاسد و حریصی داری!»
احساسات آلن رفتهرفته برانگیخته شد:«چالمین مجبورم کرد! اختیارم دست خودم نبود.»
«گیرم که واقعا کیسی تو رو مجبور کرد برترند رو بزنی، مگه توی نتیجهی کار تاثیری هم میذاره؟ تو هم هیچ فرقی با اونها نداری. یه جوری گناهش رو انداختی گردن بقیه که انگار خودت کاملاً بیگناهی. نگو که میخوای همهی تقصیرها را بندازی گردن کیسی. همهی شماها باهم مجبورش کردین از بالای ساختمون بپره پایین.»
«من این کار رو نکردم! کار من نبود.»
آلن تحریک شده بود و کلمات ناخواسته از دهانش خارج میشدند:«اون شب، بعد از اینکه کتکش زدیم از اونجا رفتیم. وقتی داشتیم میرفتیم حالش خوب بود! با وجود تمام قلدربازیهامون ولی دیگه انقدر هم احمق نبودیم. مگه خریم که خودمون رو درگیر قتل یه نفر کنیم! برترند...! برترند... برترند...»
آلن یک دفعه روی زمین افتاد و گفت:«من نمیخواستم برترند بمیره.»
آلن بعد از خارج شدن از اتاق بازجویی به صحبتهای خود ادامه داد:«من ازش معذرتخواهی کردم ولی اون منو نبخشید.
روز اول دبیرستان، اون اولین کسی بود که باهام گپ زد و حتی با همدیگه توی کتابخونه درس هم خوندیم.»
آرتور برگشت تا به او نگاهی بیاندازد؛ به نظر میرسید سیاستمداری که فراز و نشیبهای زیادی را در زندگیاش تجربه کرده، از دههها پیش چهرهی ترسو و بدبخت خود را در چنین روزی میدیده.
رابطِ استیون سرانجام کیسی چالمین را پیدا کرد.
آرتور با خوشحالی پرسید:«کجاست؟»
آرتور برای پیدا کردن مظنون به دنبال استیون رفت و استیون نگاهی به لباس رسمی آرتور انداخت و گفت:«اول برو لباست رو عوض کن، ممکنه اینجوری بترسه و از چنگمون در بره.»
آرتور تایید کرد:«بله گرفتم، گرفتم. تحقیقات مخفیانه، درسته؟»
هر دو لباسهای غیر رسمی پوشیدند. استیون با عینکی که بر چشم داشت شبیه به عموهای حامی و مهربان شده بود و وقتی آن دو کنار هم ایستادند، مثل پدر و پسر به نظر میرسیدند.
وقتی درحال رسیدن به مقصد نهایی بودند، آرتور دلشورهی عجیبی گرفت:«اینجا محلهی ر-روسپیها نیست؟»
آرتور حدس زد که شاید کیسی چالمین عاشق یک فاحشه یا یک رقاص شده باشد و بهخاطر همین هم از خانواده بیرونش کردند؟
استیون پس از پارک کردن ماشین، آرتور را به سمت راهروی باریکی هدایت کرد تا هردو به زیرزمین بروند. تا انتهای آن مسیر نمناک و تاریک قدم زدند و سپس درب ورودی را باز کردند و وارد جایگاه مشتریها که سراسر در تاریکی بود، شدند. فقط بالای صحنه چراغ داشت، دقیقا جایی که موسیقی پخش میشد.
در بالای صحنه، یک زن جوان و برازنده با آرایشی غلیظ، به طرز فریبندهای درحال پیچیدن و رقصیدن بر روی صحنه بود. و پایین صحنه، مردها و زنها درحال لاس زدن و شوخی کردن بودند.
اوه~ از این رقصهای فریبنده و شهوانی.
آرتور نگاهی به اطراف انداخت بلکه بتواند چهرهی کیسی چالمین را از بین مشتریها شناسایی کند.
استیون سیگاری روشن کرد و گفت:«کجا رو نگاه میکنی؟»
آرتور پاسخ داد:«دارم دنبال کیسی چالمین میگردم.»
استیون با سیگارش به صحنه اشاره کرد: «اونجاست.»
آرتور دوباره به بانوی روی صحنه نگاه کرد. چندبار دیگر هم او را برانداز کرد و حس کرد یک چیزی این وسط درست نیست...
استیون گفت:«این کیسی چالمینه. هیچ زنی در کار نیست.»
آرتور:«...؟؟؟!»
پس از پایان آهنگ، کیسی از صحنه خارج شد و به اتاق گریم رفت.
آنها هم برای پرسیدن چند سوال به دنبال او رفتند.
در مسیر، از کنار چند رقصنده عبور کردند و آنها با نگاههای عشوهآمیزشان به آرتور، باعث خجالت و گل انداختن گونههای او شدند.
سرانجام به اتاق گریم رسیدند.
کیسی درحال پاک کردن آرایش و برداشتن زیورآلات خود بود. آرایش سنگین او از دور خوب به نظر میرسید اما از نزدیک دل را میزد. زیپ پشت لباسش از قبل باز شده بود و شانههایش همچون پروانهای که از پیله بیرون میآید، از لباس بیرون زده بود.
خستگی در چشمانش موج میزد و با صدایی ظریف پرسید:«چی شده؟»
استیون بدون گفتن حرف اضافه، مستقیماً کارت افبیآی خود را درآورد و گفت:«ما داریم روی پروندهی خودکشی برترند تحقیق میکنیم.»
کیسی نگاهی به او انداخت و با لحن نامتعارفی گفت:«تف توی این شانس. از همون صبح که بیدار شدم فهمیدم که امروز روزِ من نیست.»
«من اونو نکشتم، خب؟»
«من فقط اذیتش میکردم، اما نکشتمش. هیچکس نکشته، اون واقعا خودکشی کرده.»
آرتور پرسید:«از کجا انقدر مطمئنی؟»
«حتی یکی اومده اعتراف کرده و اصرار داره که اون برترند رو کشته.»
کیسی برای لحظهای ساکت و خیره ماند، سپس تون صدایش تغییری جزئی پیدا کرد و گفت:«... کلارنس؟»
استیون پاسخ داد:«درسته، کلارنس هال ادعا کرده که اون برترند رو کشته.»
به نظر میرسید کیسی درحال مرور خاطرات گذشته باشد و درحالی که حسادت در چشمانش موج میزد با حالتی تمسخرآمیز گفت:«شماها این مزخرفات رو باور کردین؟ کلارنس اونموقع هم که برترند تازه مرده بوده شلوغ بازی درآورد و گفت که برترند رو کشته. اما کار اون نبود. کار هرکی هم که میخواد باشه کار اون نیست.»
«اون عاشق برترند بود.»
«اون دوتا عاشق و معشوق بودن.»
کتابهای تصادفی


