همترازی با خدایان
قسمت: 19
پس از بیهوش شدن بر روی زمین، زمان کمی گذشت تا یو وون موفق شد از خواب بیدار شود. او کنجکاو بود که چند ساعت گذشته است. بدنش هنوز آشفته بود. یو وون با دیدن این که چگونه او به تازگی به هوش آمده و هنوز هیچ یک از سوختگی هایش التیام نیافته است، نتیجه گرفت زمان زیادی نگذشته است.
تمام بدن یو وون از سوختگی درد میکرد و این کل ماجرا نبود.
هاله یخی هنوز همونطوره.
سوختگی بزرگترین مشکل او نبود. بلکه هاله یخی بود که پس از دست زدن به "شمشیر آهنین قطبی" و چهار "کریستال یخی" در درون او باقی ماند.
لبهای یو وون خشک شده بود، با این حال احساس میکرد که درونش یخ زده است. به عبارت ساده تر، بدن او مثل یک خرابه بود.
من دم مرگم...
این اولین فکری بود که یو وون بعد از بیدار شدن داشت. او واقعاً به آستانه مرگ نزدیک شده بود.
اگه یکم کند تر بودم، میتونست واقعاً بد بشه.
پس از برخواستن، یو وون با جمجمه و جسد سوروترا روبه رو شد. حدس یو وون این بود که او باید پس از از دست دادن هوشیاری از روی سر سوروترا سُر خورده باشد.
«من واقعا اونو شکست دادم!»
و با این کار، یو وون چیزی را که واقعاً برای دستیابی به آن در آموزش نیاز داشت [چشمان سوزان] به دست آورده بود. این نیمی از راه دستیابی به [چشمههای سوزان طلایی] بود. با این حال، آموزش هنوز به پایان نرسیده بود.
چطوری هنوز تموم نشده؟
یو وون نمیتوانست جلوی خود را بگیرد. او در حالی که به یاد رفیقهای خود بود که تصمیم گرفتند او را به گذشته بازگردانند، زمزمه کرد: «این واقعا سفر سختیه حرومزادهها...»
این فقط سومین آموزش بود. هنوز راهی طولانی در پیش داشت.
تاپ تاپ تاپ
یوون از جسد سوروترا بالا رفت. با خاموش شدن آتشش، بدن سوروترا ظاهری بی ریخت و زشت به خود گرفته بود. شبیه جسد یک غول معمولی بود. با این حال، این یک جسد معمولی نبود.
هر تیکه از جنازهی شیطان یک آیتمه.
شیاطین موجوداتی با اعتبار بالا بودند که معمولاً فقط در طبقات بالای برج میتوان آنها را مشاهده کرد. حتی اگر فقط یک شیطان طبقه پایین بوده باشد، سوروترا در بین باقی فرزندان سورت، یکی از خاصترینها بود.
پاره شدن، ترکک.
یو وون جسد سوروترا را زیر و رو کرد. او دندهای را قبل از پاره کردن سینه کند تا جایی که یک فضای خالی پیدا کرد.
ایناهاش.
او یک گوی قرمز روشن پیدا کرد. در اطراف قلب سوروترا واقع شده بود، اما بیشتر شبیه گوهر بود تا قلب. این گوی هم قلب سوروترا بود و هم منبع قدرتهای آن.
برداشتن
یو وون قلب سوروترا را بیرون کشید و محکم در دستش گرفت و گرمای شدید آن را احساس کرد.
[قلب غول
اکسیر طبقه بندی: قلب غول شیطانی سوروترا. کسی که در ملت آتش متولد شده بود، قلبی با قدرت یک غول بزرگ که دارای هالههای آتش بود.
مقدار زیادی مانا در خودش دارد.
این قلب قدرت یک غول را در خود دارد.]
گوهر قرمز، اکسیری به نام قلب غول پیکر بود.
من میخوام اونو همین الان بگیرم.
یو وون وضعیت بدن او را بررسی کرد.
اما این ممکنه سخت باشه.
"قلب غول" یک اکسیر بسیار خطرناک بود. نه تنها مقدار زیادی مانا در خود داشت، بلکه اکسیری بود که ساختار اسکلتی و عضلانی فردی که آن را مصرف میکرد تغییر میداد. او برای دریافت آن حجم از قدرت به استقامت زیادی نیاز داشت.
در حال حاضر، بدن یو وون پس از درگیری با سوروترا، نابود شده بود. علاوه بر این، هاله یخی از "شمشیر آهنین قطبی" و "بلورهای یخی" هنوز در درون او بود، بنابراین احتمال زیادی وجود داشت که هاله یخی، هاله آتشیش را خراب کند.
«کارات تموم شد؟»
یو وون برگشت تا منبع صدا را پشت سرش ببیند. او پس از قرار دادن "قلب غول" در فهرست اموال خود پاسخ داد: «تقریبا نصفشو تموم کردم.»
مدیر پیشانی اش ماساژ داد. او میدانست که چه چیزی در راه اتفاق افتادن است.
«زمان اون رسیده که پاداش خودمو دریافت کنم.»
«من قبلاً به خاطر تو کلی حرف از بچهها شنیدم، و حالا تو...»
مدیر سر تکان داد و آه عمیقی کشید. او حتماً سردرد نسبتاً شدیدی داشته است.
«تعادل این آموزش کاملا نابود شده.»
با این حال، حتی هنگام ابراز ناراحتیهای خود، مدیر نمیتواند کاری با یو وون داشته باشد. مدیران موجوداتی بودند که باید دقیقاً از قوانین برج پیروی میکردند. تا زمانی که یو وون به قواعد برج عمل میکرد، کاری از دست آنها ساخته نبود.
«خوب، تو اول باید به منطقه نهایی بری. چهارمین دوره آموزشی در حال انجامه و تقریباً تموم شده.»
«تقریبا تموم شده؟»
یو وون متوجه شد که او باید مدتی باشد که بیهوش بوده است. موضوع آموزش چهارم، دفاع بود که یک روز کامل به طول انجامید. او تصور میکرد که نمیتواند در میانه راه به آموزش چهارم بپیوندد، اما همه چیز خیلی سریعتر از آنچه پیش بینی میکرد پیش میرفت.
«چقدر زمان باقی مونده؟»
«چهار ساعت باقی مونده. فقط میتونی استراحت کنی و تا اون زمان منتظر بمونی.»
«گفتی چهار ساعت؟»
پنجمین دوره آموزشی آخرین آزمایش مورد نیاز برای ورود به برج بود. به همین دلیل، بیشترین سختی و همچنین طولانی ترین مدت را داشت.
چهار ساعت.
یو وون سری تکان داد.
«خوب، کافیه.»
«امیدوارم اینطور باشه.»
«هنوز جایزه مشخص نشده؟ به نظر میرسه زمان زیادی ازش گذشته.»
«مدت زیادی طول کشید تا تصمیم بگیرم چه چیزی به تو بدم چون این بار مجبور شدم با بچههای دیگه مشورت کنم.»
بچههای دیگر که مدیر به آنها اشاره میکرد احتمالاً مدیران طبقات دیگر بودند. این بدان معناست که این یک تصمیم بسیار سخت بوده و یک مدیر واحد نمیتوانسته به تنهایی برای تصمیم بگیرد.
این حقیقتا تعجب آور نبود. حتی اگر مداخله برج را ضعیف میکرد، یک «تازه کار» که هنوز نتوانسته است آموزشش را تمام کندع سوروترا را شکست داده بود. در وهله اول سوروترا برای این بود که نابودی را به منطقه آموزشی بیاورد. اصلاً گزینهای برای شکست خوردنش نبود..
[شما 10.000 امتیاز کسب کردید.]
[شما مهارت ستاره بهشتکش را کسب کردید.]
[همه سطوح شما 3 واحد افزایش یافت.]
یو وون شگفت زده شد. او پیش بینی نمیکرد که به او مهارتی داده شود.
ستاره بهشت کش؟
ستارهای که بهشت را نابود میکند. این واقعا یک نام بزرگ بود. گرچه، شاید با توجه به اینکه یو وون، سوروترا، نابودی آموزش را شکست داده بود، نامی آنقدر عظیم قابل قبول بود.
با این حال، مهارتی به نام [ستاره بهشت کش] در خاطرات یو وون وجود نداشت.
مهارتی که من تاحالا اسمی ازش نشنیدم.
یو وون تصور میکرد که او بیشتر مهارتهای عالی را میداند.
خوب، فکر کنم زیاد اهمیتی نداره.
برج هرگز به تلاشها و سخت کوشیهای افراد خیانت نمیکند. هنگامی که شخصی به طور کامل از یک آزمایش دشوار عبور میکند، برج همیشه پاداشی مناسب به آنها میدهد. این یک حقیقت اساسی در این جهان بود که یو وون میدانست. همچنین او میدانست که این حقیقت تا آینده نیز صدق خواهد کرد.
شرط میبندم که چیز خیلی خوبیه.
یو وون به سرعت مهارت جدید خود را بررسی کرد.
[ستاره بهشت کش
رتبه: ای+
نرخ تکمیل: 0.00
شما دارای سرنوشت و استعدادی برای نابودی آسمانها هستید. از اینجا به بعد، سرنوشت و ارزش شما بسته به ارزش زندگیتان تغییر میکند.
بسته به تعداد مخالفان کشته شده و همچنین مخالفان شما، آمار شما افزایش مییابد.
تمام آمارها 3 واحد افزایش یافت.]
یک مهارت رتبه بالای ای، یک نصفه مهارت بالا تر از [چشمان سیندر]، مطمئناً مهارتی بود که به دست آوردن آن در آموزش غیرممکن بود، و این نشان میداد که شکست دادن سوروترا و جلوگیری از نابودی چقدر سخت است.
یو وون رتبه اش را رضایت بخش تلقی کرد، اما تأثیر به اندازه کمی خیره کنند بود. با این حال، افزایش در همه آمارها قطعاً یک امتیاز محسوب میشود.
این قطعاً از هر مهارت متوسطی بهتر است.
داشتن مهارت بالا لزوماً چیز خوبی نبود. بسته به سبک رزمی فرد، مهارت درجه پایین ممکن است کارآمدتر از مهارت درجه بالا باشد. در همین حال، مهارتی که آمار افراد را افزایش میداد، تقریباً برای همه مفید بود.
اما افزایش آمار تنها چیزی نبود که توجه یو وون را به خود جلب کرد.
نرخ تکمیلش...
یو وون از نزدیک به "میزان تکمیل" که به جای "مهارت" بود نگاه کرد.
یعنی به این معنیه که هنوز یه مهارت کامل نیست؟
اگرچه نادر است، اما مواردی از نوع رشد در این جهان وجود داشت که با گذشت زمان با کاربر قوی تر شد. با این حال، یو وون هرگز در مورد مهارتی از نوع رشد که دارای میزان تکمیل به جای مهارت بود، نشنیده بود.
هرچیزیم که باشد، احتمالاً مهارتی بهتر از این برای جبران کمبود آمار من وجود نداره.
یو وون به 10000 امتیازی که به او پاداش داده شده بود اهمیتی نمیداد.
این مهارت با افزایش هر آمار به سه مورد شروع شد. این شامل قدرت محرمانه برای مجموع 15 امتیاز است. این یک تغییر بسیار بزرگتر از این بود که فقط پنج بار ارتقا مهارت برسید. صعود به سطوح بالاتر به طور فزایندهای دشوار شد، اما آمارهای بدست آمده از [ستاره بهشت کش] به هیچ وجه به سطوح متصل نبود. بنابراین در مجموع، پاداش بدی نبود.
«چیز دیگه نیاز داری؟»
یو وون به سوال مدیر سر تکان داد.
«لطفاً یه توپ دارویی مایل به قرمز کوچیک بهم بدید.»
«تو حتی در خرید چنین آیتم گرون قیمتی ذرهای تعلل نمیکنی.»
مدیر در حالی که یک توپ دارویی قرمز روشن به یو وون میداد ناله کرد.
[شما 10000 امتیاز مصرف کردید.]
[شما یک توپ دارویی مایل به قرمز کوچک به دست آوردید.]
یو وون آن را از او گرفت. توپ دارویی اسکارلت بزرگ تأثیر بسیار بیشتری داشت، اما این چیزی نبود که او بتواند در حال حاضر بخرد، زیرا صدها هزار امتیاز برای خرید آن از فروشگاه هزینه داشت.
او چارهای نداشت جز اینکه از خرید فعلی خود راضی باشد.
«چیز دیگهای مد نظر داری؟»
«برای من همین کافیه.»
«س یکمی اینجا صبر کن. اینو بگیر و یکمی استراحت کن.»
و با این کلمات، مدیر ناپدید شد.
چهار ساعت مانده بود. در همان زمان، او مجبور شد در هنگام آماده شدن برای آموزش پنجم، سوختگیها و جراحات خود را بهبود بخشد.
خرد شدن.
یو وون توپ دارو را در دهان خود گذاشت و شروع به جویدن کرد. طعم آن شبیه به هر گیاه تلخ در جهان است.
من زمان زیادی رو از دست دادم. تازه باید از قلب سوروترا هم استفاده کنم.
گلپ
یو وون "توپ دارویی اسکارلت کوچک" را قورت داد و روی زمین نشست. او میتواند احساس کند که یک انرژی طراوت در بدنش جریان دارد. چشمانش را بست و اجازه داد قلبش انرژی توپ دارو را جذب کند.
[قدرت محرمانه شما 1 افزایش یافت]
[قانون اساسی شما 1 افزایش یافت]
[جراحات و استقامت شما به سرعت بهبود مییابد]
توپ دارویی اسکارلت کوچک اکسیری ارزشمند در هر دنیایی خارج از برج بود. به عنوان موردی که قدرت و قانون اساسی شما را افزایش میدهد، اولین باری که آن را مصرف کردید مقدار قابل توجهی آمار در اختیار شما قرار داد..
دو امتیاز سطح، این نهایت حدشه؟
با یک "توپ دارویی اسکارلت بزرگ" داستان متفاوتی خواهد بود، اما بی فایده است که آمار بیشتری از "توپ دارویی اسکارت کوچک" بخواهیم. یو وون وقتی در سطحهای پایین تر بود از آن استفاده کرده بود. ممکن بود یک یا دو آمار بیشتر از آن بگیرد.
اما یو وون زمان زیادی را برای فکر کردن به اگرها از دست نداد. راههای زیادی برای جمع آوری امتیازات بیشتر در آینده وجود داشت و کسب دو آمار در سطح او هنوز هم بسیار خوب بود. علاوه بر این، دلیل اصلی استفاده از توپ دارو این بود که به سرعت از جراحاتی که سوروترا به او وارد کرده بود بهبود یابد.
استفاده از "توپ دارویی اسکارلت کوچک" برای بهبودی از جراحات معمولاً تنها کاری بود که یک رده بالا به عنوان نمایشی از ثروت فوق العاده اش میتوانست انجام دهد. اما...
من فعلا چارهای ندارم.
زمان به سرعت گذشته.
آیا به این دلیل بود که او توپ دارو را استفاده کرده بود؟ بدن یو وون به سرعت بهبود یافت.
زمان به جریان خود ادامه داد.
یو وون چشمهای خود را بسته بود تا منتظر بماند تا آموزش چهارم به پایان برسد. او چشمان خود را باز کرد و به طور غریزی اراده برج را که او را فرا میخواند احساس کرد.
داره شروع میشه.
یو وون از جای خود بلند شد و در آن لحظه...
وووم، وووم.
هوای اطراف او شروع به لرزش کرد. بدنش به سمت بالا رفت و بینایی اش تار شد. مانند ترکیب رنگ با هم، آسمان و زمین به رنگ سیاه درآمده بود. یو وون بالا در هوا شناور شد، گویی از جهان جدا شده بود، و دید او تغییر کرد.
قطع ارتباط با این جهان و اتصال به دنیایی متفاوت.
دنیایی که با هم متراکم شده و سیاه شده بود ناگهان جدا شد و دنیای دیگری از رنگهای کاملاً متفاوت ظاهر شد.
هوایی که از نبرد با سوروترا داغ شده بود سرد شد. آسمان صاف بود و بوی اقیانوس شور در آنجا به راه بود. و در مقابل یو وون، جنگل بزرگی دیده میشد که افق را پوشانده بود.
تعداد زیادی از مردم در اطراف یو وون ظاهر شدند.
«اینجا دیگه کجاس؟»
«یعنی این پنجمین آموزشه؟»
«افراد زیادی اینجان.»
«اینجا چقدر بزرگه!»
تقریباً کمی بیش از صد نفر بودند.
برخی از مردم در حالت آماده باش بودند، با تصور این که تعداد افراد زیاد است. این به این دلیل بود که تا به حال، برخی از ماموریتها افراد را ملزم میکردند که به یکدیگر حمله کنند.
با این حال، این افراد هیچ ایدهای نداشتند که تفاوت آموزش نهایی در مقایسه با سایر آموزشهایی که قبلاً با آن روبرو شده بودند، چقدر باشد. آنها میآمدند تا یاد بگیرند دنیای که در آن زندگی میکردند چقدر کوچک است.
این اولین محلیه که شرکت کنندههای آموزش از سرتاسر جهانهای مختلف برای اولین بار در اون جمع میشن.
این نقطه شروع جایی بود که مردم از تعدادی بی نهایت جهان برای جهان عظیمی که برج نامیده میشد جمع شدند. و آموزش این مکان را خواستار بود.
[آموزش نهایی هماکنون آغاز میشود.]
اینجا، جهان مشترکه.
کتابهای تصادفی

