همترازی با خدایان
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بالای باراگاندا، دهانهی آتشفشان عمیقی وجود داشت.
این آزمونی بود که در آن باید در عرض یک ماه، رئیس مرحله را شکست داد و امتیاز به دست آورد و هر شرکتکنندهی ماهری میخواست خودش کسی باشد که رئیس را شکست میدهد.
«چند نفری سر و کلهشون پیدا شده.»
«چارهای ندارن. اونا میدونن که اگه اینجا جا بمونن، شانس پیشروی به جلو رو از دست میدن.»
«اون تیم بدک به نظر نمیاد.»
«فقط تعدادشون زیاده. صرفا مترسکای بیفایدهان.»
یولچه، سانگ یون و الوادور به شرکتکنندگانی که تازه دور دهانه جمع شده بودند، نگاه کردند.
بعد از مواجه شدن با هارگان و شرطی که بسته بودند، از یکدیگر جدا شدند تا بتوانند شکار کارآمدتری داشته باشند. همچنین سعی کنند قبل از شکار رئیس مرحله، به سطح بالایی برسند.
سانگ یون گفت: «بیشترشون حداقل سطح باید20 باشن.» او در گروه، بیشترین حساسیت نسبت به مانا را داشت. با حواس خیلی تیزی که داشت، مانای شرکتکنندگان اطرافشان را بررسی کرد و زیر لب گفت: «بعضیاشون خیلی قوی به نظر میان.»
«اونا تونستن تا اینجا پیش بیان. برای ورود به برج، این حداقل شرطه.»
«تمام بازیکنهای داخل برج میتونن مانا رو کنترل کنن؟»
«بازیکنها آره. بیشتر کسایی که نمیتونن کنترلش کنن، ساکنان داخل برج هستن.»
«ساکنان؟»
«اونا کسایی هستن که مثل من و کاپیتان، داخل برج به دنیا اومدن و وقتی که توسط برج انتخاب بشن و موهبت سیستم رو دریافت کنن، تبدیل به خون خالص میشن.»
«که این طور.»
سانگ یون سرش را به نشانهی فهمیدن تکان داد.
دهها نفر از مردم گروه تشکیل میدادند و تلاش میکردند تا رئیس مرحله را شکست دهند، اما سانگ یون انتظاری از هیچ کدامشان نداشت. او باورش نمیشد شرکتکنندگانی با این مهارتهای ضعیف، میخواستند با رئیس مبارزه کنند. طبق چیزی که شنیده بود، رئیس مرحلهی آموزشی، موجودی بود که به هیچ وجه از افرادی مثل آنها شکست نمیخورد.
«هی، نونا*. فکر میکنی بتونیم رئیس مرحله رو شکست بدیم؟»
*در کره، نونا توسط مردان برای اشاره به زن بزرگتر از خودشان استفاده میشود.
یولچه مثل هارگان یک خون خالص بود. به لطف تجربهای که به عنوان مزدور داشت، با بازیکنان زیادی ملاقات کرده بود که به او اطلاعات زیادی دربارهی مرحلهی آموزشی داده بودند.
یولچه لحظهای به سوال سانگ یون فکر کرد و سپس سرش را تکان داد.
«مطمئن نیستم.»
«منظورت اینه که 50-50ـه؟»
«آره. تو شرایط عادی، بهت میگفتم غیرممکنه ولی...» یولچه هنگام صحبت از مسیر اصلی بیرون رفت تا به پایین نگاه کند و ادامه داد: «نمیتونم تشخیص بدم که کاپیتان ما چقدر قویه.»
گروهی 5 نفره در حال بالا رفتن از کوه بودند. این گروه توسط هارگان، که با موهای بلوند طلاییاش قابل تشخیص بود، رهبری میشد.
«یکم دیر اینجا رسیدن.»
«هر دقیقه از زمان باارزشه. مطمئنم که میخواستن ازش بیشترین استفاده رو ببرن.»
«موندم یو وون الآن داره چیکار میکنه؟»
«کسی چه میدونه. احتمالا اون…»
الادور، که داشت مردم را تماشا میکرد، به سوال سانگ یون پاسخ داد: «بفرما اومد.»
«...؟»
سانگ یون سرش را برگرداند تا مسیر در جهت مخالف نگاه کند، در آنجا...
«به این زودی؟!»
یو وون را دید که داشت از کوه بالا میرفت.
***
«هارگان اومد!»
«اون حرومی دیوونه...»
«پس بالاخره خودشو نشون داد.»
حضور هارگان، میان شرکتکنندگانی که به دنبال تیم بودند، جنجالی به راه انداخت. در بین آنها کسانی بودند که هارگان همان روز اول آنها را به پرواز درآورده بود.
با شنیدن هیاهو در نزدیک ورودی اتاق رئیس مرحله، یو وون خندید. او را به یاد اولین باری انداخت که هارگان را دیده بود.
«چقدر طرفدار داره.»
چند چهرهی آشنا بین جمعیتی بودند که کنار دهانهی رئیس مرحله حضور داشتند. یولچه، لی سانگ یون، الوادور و بقیهی اعضای تیم هارگان. به نظر میرسید که آنها شکار خود را در 2 گروه جدا ادامه داده بودند.
«گمونم سطحشون خیلی بالا رفته.»
یو وون میتوانست حس کند که جریان مانای الوادور و سانگ یون تغییر کرده است. احتمالا آنها چندین بار افزایش سطح داشتند، چون مانایی که در حال حاضر از خودشان ساطع میکردند، بسیار متراکمتر بود.
همهی آنها در عرض چند روز تغییر کرده بودند. هارگان، رهبر آنها نیز از این قضیه مستثنی نبود.
تترق—
هارگان متوجه حضور یو وون در بالای کوه شد و نگاهی به او انداخت.
یو وون جریان الکتریکی اندکی را احساس کرد.
هارگان لبخندی عریض زد و برای یو وون دست تکان داد.
«بالاخره اومدی.»
به نظر میرسید هارگان از این دیدار مطمئن بود. او طوری به گرمی از یو وون استقبال کرد که گویا دوستی قدیمی ست.
هارگان به سمت یو وون حرکت کرد و با سردرگمی به شرکتکنندگان اطرافش نگاه کرد.
«چرا کس دیگهای همراهت نیست؟ هنوز تیم پیدا نکردی؟»
«من تیمی ندارم.»
«تیمی نداری؟»
یو وون سرش را تکان داد.
«خودم تنها هستم.»
هارگان از جواب مسخرهی یو وون سردرگم شده بود.
«تصمیم داری تنهایی رئیس مرحله رو شکست بدی؟»
«آره، این طوری میتونم بیشترین امتیازو بگیرم.»
«هزار بار تو زندگیم بهم گفتن دیوونهام. ولی تو کلا یه چیز دیگهای.»
هارگان هنگامی که به یو وون نگاه می کرد، بر حرص خود چیره شد. در این چهار روز گذشته وقتی که شمارش معکوس از کار افتاده بود، او تمام تلاشش را کرد تا به یو وون برسد. با این حال، فاصلهی میان این دو فقط بیشتر شده بود.
{اول – کیم یو وون: 28973 امتیاز}
{دوم – هارگان: 21410 امتیاز}
بیشتر از 7000 امتیاز اختلاف.
برای تغییر رتبهها، تنها چارهای که هارگان داشت، این بود که در فرایند شکست دادن رئیس مرحله، امتیاز بیشتری کسب کند. همه برای این بود که بتواند یو وون را وارد تیم خود کند و مرحلهی آموزشی را با بیشترین امتیاز به اتمام برساند.
هارگان مصمم بود هر طور که شده، قبل از یو وون رئیس را شکست دهد.
«نکنه خودشه؟»
«منظورت کیم یو وونه؟»
«امتیازش حتی از هارگان هم بیشتر بود.»
«مگه چه قدر قویه؟»
«نکنه این یارو هم خون خالصی چیزیه؟»
«مطمئنم نیستم. تا حالا اسمشو نشنیده بودم...»
مردم اطرافشان زمزمه میکردند و به مکالمهی بین یو وون و هارگان، مخفیانه گوش میدادند. حتی تعدادی از شرکتکنندگان خون خالص به یکدیگر نگاه میکردند تا ببینند آیا کسی یو وون را میشناسد یا خیر.
کمی بعد...
«طبق چیزایی که شنیدم، مثل اینکه تیم نداری...»
«ما میخوایم حملهمونو شروع کنیم.»
«اگه تیم نداری، میخوای وارد تیم ما بشی؟»
تعدادی از شرکتکنندگان به یو وون نزدیک شدند. آنها بیپروا و جسور بودند و سعی داشتند رئیس مرحله را شکست دهند. اما هیچ کدام به نظر نمیآمد که مهارت کافی داشته باشند.
«چطور شما مگسهای ضعیف و بیعرضه جرات کردین که—»
بززز، تترق—
تصور این که یو وون وارد تیم دیگری شود، باعث شد هارگان از روی عصبانیت، از خودش الکتریسیته ساتع کند. او با این موضوع که یو وون تیم خودش را تشکیل دهد، مشکلی نداشت. اما غرورش به او اجازه نمیداد که تحمل کند یو وون به تیم شخص دیگری بپیوندد.
«جـ-جاخالی بدین!»
«اون هم تیمی هارگان بوده!»
«بـ-باور کنین من فقط اینجا وایستاده بودم. دارم راستشو میگم!»
شرکتکنندگان که چندین بار با خشم هارگان مواجه شده بودند، فورا خودشان را از کنار یو وون عقب کشیدند.
به لطف هارگان که افراد اضافی را کنار زده و راه را باز کرده بود، یو وون شروع به حرکت کرد.
-بزززز—
همین طور که یو وون از او دور میشد، هارگان جمع کردن الکتریسیته در کف دستش متوقف کرد. پس از اینکه متوجه شد یو وون در حال رفتن به سمت دهانهی رئیس مرحله است، از او پرسید: «میخوای همین الآن بری سری وقتش؟»
«خب، آخه زمان تو مرحلهی آموزشی حتی از طلا هم باارزشتره.»
حق با یو وون بود. هارگان سرش را به نشانهی موافقت تکان داد و درست در کنار یو وون شروع به حرکت کرد. سپس الوادور و برادرش، و همچنین بقیهی تیم، دنبال هارگان رفتند.
«باید تلاش کنیم مرحلهی آموزشی رو تو 5 روز تموم کنیم. هیجان خونم داره میره بالا.»
پس از دیدن اینکه یو وون و هارگان به راه افتادند، شرکتکنندگان دیگر نیز آنها را دنبال کردند. کاملاً واضح بود که چه فکری در سر داشتند. آنها میخواستند خودشان را به زور در حمله به رئیس جا دهند و کمی امتیاز جمع کنند.
«این حرومزادههای لعنتی...»
وقتی که به سمت دهانه میرفتند، هارگان به عقب برگشت و نگاه تندی به آنها انداخت.
بزززز، تتترق—
به دلیل نگاه تند او و الکتریسیتهی طلایی که از خودش ساتع میکرد، شرکتکنندگان دیگر، قدمی به عقب برداشتند و به هیچ وجه نتوانستند جلوتر بیایند.
یو وون نگران مزاحمت آن مگسها بود، به همین دلیل بابت کار هارگان از او سپاسگزار بود.
تامپ، تامپ—
بالاخره یو وون به جلوی دهانه رسیده بود.
«بیا بریم.»
و درست لحظهای که قدمی به داخل برداشت...
فووووش— !
... بدنش به داخل دهانهی عمیق کشیده شد.
***
{شما وارد اتاق شمارهی 1 رئیس مرحله شدید.}
{لطفا رئیس را پیدا کنید و آزمون را به اتمام برسانید.}
غار بزرگ و عمیقی در جلوی چشمان یو وون ظاهر شد. این مکان شبیه سیاهچال زیرزمینی بود که اژدهای انگل را در آن کشته بود.
اینجا اتاق رئیس بود. برای دیدن رئیس واقعی، موانعی وجود داشت که او ابتدا باید از آنها عبور میکرد.
هیسسس— !
قییيژ، سسسـ— !
کلینگ، کلانگ—
هیولاهای متعددی از غار بیرون آمدند.
«مارهای اسیدی، مارماهیها، نیمه مارمولکها، اورکهای جنگجو، و گوبلینهای مبارز.»
اورکهای مسلح و گوبلینها، مارهای اسیدی و نیمه مارمولکها. هیولاهای خصومتآمیزی که حتی نمیتوانستند با هم زندگی کنند، همگی به یو وون خیره شده بودند. چنین چیزی در حالت عادی غیرممکن بود، اما در این جزیره اینچنین نیست.
«اون شخص خیلی راحت میتونه اینا رو کنترل کنه.»
حداقل صدها هیولا جلوی چشمانش بودند. مبارزه با این مقدار از هیولا برای هر شخصی غیرممکن بود؛ چون آزمون برای این طراحی نشده بود که کسی به تنهایی آن را انجام دهد.
کلاک—
گوبلینها و اورکهای جنگجو سپرهایشان را بالا گرفتند و آرایش دفاعی خود را تقویت کردند.
کلاک—
نیمه مارمولکها شمشیرها و نیزههایشان را از حد فاصلهی بین سپرها بیرون آوردند. این هیولاها مانند یک ارتش آموزش دیده بودند.
هیسسسس— !
روی زمین، ماری بلند و باریک به اطراف میلغزید.
«وای. اینجا چه خبره؟»
«یه عالمه هیولا اینجاست.»
هارگان و همراهانش که بعد از یو وون وارد شدند، با تعجب به هیولاهایی نگاه کردند که راهشان را بسته بودند.
آنها چندان نگران به نظر نمیرسیدند، چرا که برای آنها، چنین هیولاهایی ممانعت زیادی ایجاد نمیکنند. هر یک از آنها به تنهایی از قدرتمندهای این مرحلهی آموزشی بودند.
یو وون با خود فکر کرد: «رئیس تو اتاق شمارهی 3 باید باشه.»
تامپ، تامپ—
یو وون به سمت آرایش سپرمانند هیولاها حرکت کرد و با خود اندیشید: «باید هر چه سریعتر از اینجا بزنم بیرون.»
همراهان هارگان که بالاخره فرصتی پیدا کرده بودند تا مهارتهای یو وون را ببینند، با وجود تمام امتیازهایی که جلوی چشمشان بود و می توانستند به دست بیاورند، گوشهای ایستادند تا یو وون را تماشا کنند.
«بالاخره میتونیم مبارزهشو ببینیم؟»
«موندم چقدر قویه؟»
«کاپیتان خودمون واسه خودش یه هیولاییه... ولی امتیاز اون حتی از کاپیتان هم بیشتر بود.»
«موندم فقط امتیازهاش این قدر بالاست یا اینکه واقعا قدرتش هم زیاده؟»
«بالاخره میتونم با جفت چشمای خودم ببینم.»
حتی هارگان، که همیشه اولین نفری بود که وارد مبارزه میشد، دست به سینه ایستاده بود و به پیشروی یو وون نگاه میکرد؛ گویا به یو وون علامت میدهد که برود و کارش را انجام دهد.
و درحالی که به نظر میرسید انتظارات آنها برآورده شده است...
{آتش عظیم × شمشیر خیلی تیز}
وییییر، وییییر—
فوووششش—
مانای سرخ رنگی از شمشیر یو وون بیرون زد. گرمای شدید و هالهای تیز او را در بر گرفت. این نتیجهی ترکیب دو مهارت او بود.
او به هیولاها نزدیک و نزدیکتر میشد.
تامپ— تامپ—
تنش شدیدی در هوا بود. به نظر میرسید که آهسته قدم بر میدارد، اما فاصلهی بین یو وون و هیولاها به سرعت کاهش یافت.
فقط چند ثانیه گذشته بود. پس از برداشتن چند قدم، در یک لحظه...
ووووشش—
«غیبش زد؟»
«کجا رفته؟»
گروه، یو وون را گم کرده بودند. تنها کسی که توانست حرکات یو وون را دنبال کند، هارگان بود.
پس از ناپدید شدن...
بـــام— !
یو وون بالای سر هیولاها فرود آمد.
فوووشش— !
شمشیر خیلی تیز سرخ بین اورکها، گوبلینها و نیمه مارمولکها به پرواز درآمد. همچنان که طوفان سرخ در اطراف هیولاها ایجاد میشد، آنها از درد فریاد میکشیدند.
حرارت آتشین گوشت آنها را سوزاند، و هر بار که شمشیر میدرخشید، سرهای متعددی روی زمین میافتاد.
و تنها در عرض چند ثانیه...
تامپ— تامپ—
بین اورکها و گوبلینهایی که راهشان را بسته بودند، مسیری ایجاد شد.
سانگ یون شوکه شده بود و زیر لب گفت: «...این دیگه چی بود؟»
در یک آن، یو وون به دفاع هیولاها نفوذ کرده بود و تنها با یک شمشیر، قتل عام به راه انداخته بود.
«اون... حتی از کاپیتان هم هیولاتره.»
کتابهای تصادفی


