همترازی با خدایان
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
خرررچ، جویدن -
با سرعت بالایی آن را مصرف میکرد.
ده ها دندان غول پیکر به راحتی به پوست و فلس های اوروچی نفوذ کردند. طوری که انگار از توفو ساخته شده بود، به محض تماس با دندان، بدنش بلافاصله حل میشد.
شوری به آن چیز خیره نشد و از یو وون پرسید:«اینم یکی دیگه از تواناییهای توئه؟»
او واقعاً هیچ مانا یا قصد قتل خاصی از موجودی که جسد اوروچی را خورده بود احساس نکرد. اگر به خاطر منظره ای که می دید نبود، او را به عنوان یک تهدید نمی دید. در واقع، این امر باعث شد که او نسبت به آن احتیاط بیشتری داشته باشد.
شوری با حوصله و تلاش بی پایان به رتبهدار تبدیل شده بود و سرانجام اعتماد مدیر را به دست آورد و تبدیل به مسئول آزمون شد. او موجودی بود که تا اکنون نزدیک به ده هزار سال زندگی کرده بود.
او بر خلاف ظاهر زیبا و جوان خود، یکی از موجودات قدیمی در میان رتبهداران بود. و در این مدت طولانی، او هرگز موجودی مانند این را ندیده بود.
«یه چیزی توی همین مایههاست.»
«یا هست یا نیست، منظورت از توی همین مایهها چیه؟»
«راستش خودمم مطمئن نیستم.»
پاسخ یو وون باعث شد شوری در حالی که به لاشه اوروچی خیره شده بود، ابروهایش را در هم بکشد.
با این حال، حالا که یو وون او را متوقف کرده بود، دیگر نمی توانست به آن چیز حمله کند. کسی که اوروچی را در چالش شکست داد، یو وون بود، بنابراین حق اینکه با جسد او چه میکرد نیز با خود یو وون بود.
ملچ مولوچ کردن.
اکنون غذایش تمام شده بود.
یو وون از چشمانی که حالا کمی بزرگتر شده بودند پرسید: «الان سیر شدی؟»
[«تخم ؟؟؟»سرش را به نشان تایید تکان می دهد.]
[«تخم ؟؟؟» شروع به آواز خواندن کرده است.]
با وجود اینکه شبیه یک هیولای وحشتناک به نظر می رسید، مانند یک کودک جواب داد.
پیامها درواقع صدای تخم را به او میرساندند و همین به یو وون نشان میداد که این چیز در واقع همان تخم مرموز است.
«...خوبه. پس مشکلی نیست.»
فووووو-
تاریکی مانند مه محو و ناپدید شد و چشم ها هم به همراه آن شروع به ناپدید شدن کردند. آخرین چشمی که ناپدید شد، چشمی بود که انگار از سر راضیت بسته شده بود.
یو وون تخمی که در فهرست اموالش بود را بررسی کرد. به مقدار ناچیزی بزرگتر شده بود.
[تخم ؟؟؟]
-آیا این یک تخم است؟ هیچ راهی وجود ندارد که بدانیم این تخم کیست، چه چیزی از آن بیرون می آید، یا چگونه می توان آن را از تخم خارج کرد.
-نرخ کامل شدن تخم: 13.58%
اینبار اما موردی تحت نام نرخ کامل شدن تخم به توضیحاتش اضافه شده بود.
از آنجایی که او حتی نمی دانست از کجا شروع کند، یو وون تقریبا تسلیم شده بود، اما حالا سرنخی داشت.
حالا که هرج و مرج تمام شده بود، شوری نزدیک شد و از یو وون پرسید: «الان چطور؟ ایدهای دربارهی ماهیتش داری؟»
یو وون سرش را تکان داد و پاسخ داد: «بله، یه کمی.»
«کمی...»
منظورش این بود که هنوز همه چیز را نمیداند.
شوری به اطراف کولوسئوم نگاه کرد که بار دیگر آرام شده بود. ساکت بود، اما انگار طوفانی عظیم همه جا را در هم کوبیده بود.
او رتبهداری بود که نزدیک به ده هزار سال زندگی کرده بود ولی حالا نمی توانست یک بازیکن طبقه اول را درک کند.
سر شوری پر از افکار مختلف بود.
برگشت و به یو وون نگاه کرد.
«راستش رو بخوای، با خودم فکر میکردم که تو شاید تبدیل به سان اوگنگ بعدی بشی.»
این یک تعریف فوقالعاده بود که با سان اوگونگ، رتبهدار برتر برج مقایسه شوی. علاوه بر این، او فکر می کرد که یو وون جانشین او است. اما حرف های بیشتری برای گفتن داشت...
«اما حالا... راستش من مطمئن نیستم.»
قلمروی بهشتی و حکیم بزرگ. آخرین توانایی که یو وون نشان داده بود، اتصال یو وون را با این دو دشوار میکرد. هیچ راهی وجود نداشت که قلمرو بهشتی بتواند چنین قدرت شیطانی بزرگی را پنهان کند.
«خب، به نظر میرسه که تو رازهای زیادی داری، برای همین هم قول میدم هیچ اتفاقی رو که اینجا رخ داده به اشتراک نذارم. نه اینکه قصدش رو داشته باشم ولی اجازهش رو هم ندارم.»
«شنیدنش باعث خوشحالیه.»
«امیدوارم اخباری از تو رو از جای خیلی خیلی بالاتر از اینجا بشنوم.»
شوری دستش را به سمت یو وون دراز کرد.
یو وون بی صدا به دستانش نگاه کرد.
اون هنوزم مثل همیشهست.
شوری از دیرباز عادت داشت با همه شرکت کنندگانی که در امتحان قبول شده بودند خداحافظی کند. او انعطاف ناپذیر اما منصف بود، یک جنگجوی زیبا و قوی.
یو وون به یاد آورد که شوری، در آخرین مبارزه چگونه جانش را از دست داد.
پس دستش را گرفت و درست جواب داد.
«از ملاقات باهاتون خوشحال شدم.»
* * *
در بین ده طبقه اول، آزمون کولوسئوم به عنوان معیار دقیق توانایی های بازیکنان جدید مشهور بود. با داشتن بیست چالش، سختی هر چالش بهطور قابل توجهی افزایش پیدا میکرد و با توجه به تعداد دورهایی که انجام می دادید، رتبهبندی میشدید.
اکثر بازیکنان متوسطی که به طبقه 2 نقل مکان میکردند، به سختی توانسته بودند چالش دوم را تکمیل کنند. بازیکنان با مهارتهای متعدد اما، موفق می شدند تا حدود پنجمین چالش را کامل کنند. و هر کسی که میتوانست دهمین چالش را پشت سر بگذارد، دارای ویژگیهایی در خور یک رتبهدار تلقی میشد.
و در این رتبهبندی کلوسئوم...
[1: سان اوگونگ - دور نوزدهم]
رکورد سان اوگونگ شکست ناپذیر به نظر می رسید.
قویترین موجود از نظر «مبارزه». رتبهداری که بر آسمانها حکمرانی میکرد، با عصایی که به طور نامحدود گسترش پیدا میکرد و رعد و برق و ابرها را در کنترلش داشت.
رکورد سان اوگونگ سرانجام پس از حدود هزار سال شکسته شد.
[1: کیم یو وون - دور بیستم]
کیم یو وون. بازیکنی که رکوردهای مراحل آموزشی را به طور کامل بازنویسی کرده بود. او به غیر از اولین حضور چشمگیرش، یک رکورد جدید دیگر را در برج به ثبت رساند.
برخی از این اتفاق تعجب کردند، اما برخی نه.
اگر کسی می توانست رکورد بزند، مطمئناً می توانست دوباره این کار را انجام دهد.
با این حال، یک چیز در حال حاضر قطعی بود.
«یه مرد خارق العاده وارد برج شده!»
رکوردهای یو وون تصادفی یا شانسی نبودند.
«یه ابر تازه کار جدید!»
او ممکن است تنها در چند دهه بتواند تبدیل به یک رتبهدار شود.
«ما یه هیولای دیگه مثل سان اوگونگ داریم؟»
«یعنی اون یه خون خالصه؟ اهل کجاست؟»
«زمین؟ اون دیگه کجاست؟»
«کسی می دونه؟»
رتبهدارها، بازیکنان و قبیلههای مختلف که تا به حال هیچ علاقهای به او نداشتند، نام او را یاد گرفتند.
کیم یو وون. ستارهای که میتوانست آسمان برج را دگرگون کند وارد برج شده بود.
* * *
یک ماه گذشت.
هفایستوس پس از شنیدن صدای فردی که وارد کارگاهش شد، سرش را برگرداند.
«پس تو اینجایی.»
یو وون برای بازدید آمده بود.
یو وون با تکان دادن سرش طوری صحبت کرد که انگار هفایستوس به او پول بدهکار است.
«اومدم چیزایی که پیشت گذاشته بودم رو پس بگیرم.»
«بهتره مواظب زبونت باشی چون تو هنوز به من یه امتیازم دستمزد ندادی. یه مقدار منتظر بمون، تقریبا تمومه.»
یو وون کنار کورهی داغ نشست و منتظر بود تا هفایستوس کار خود را تمام کند. طبق معمول، هفایستوس فرآیند کوبیدن و خاموش کردن آهن را تکرار میکرد.
کارگاه داغ بود. واقعا داغ. آنقدر که بازیکنان معمولی نمی توانستند آن را تحمل کنند. این مکان یک آهنگری قدیمی کهنه و با کورهی ضعیف نبود.
تشششش-
هفایستوس پس از چکشکاری زره داغ، آن را در آب سرد فرو برد.
دانه های عرق از تاب دادن بی وقفه چکش سنگینش روی پیشانیاش چکید.
برگشت و به یو وون نگاه کرد.
هفایستوس با تعجب صدایی از خود بیرون داد.«هه؟»
مشکلی وجود داشت. یو وون اصلا عرق نکرده بود. شاید به تازگی وارد آهنگری شده باشه ولی باز هم واقعا غیرعادی و عجیب بود.
«چه بلایی سرت اومده؟»
«ببخشید؟»
«گرمت نیست؟»
یو وون شانه هایش را بالا انداخت.
«البته که گرممه.»
اما بر خلاف جوابش اصلا عرق نکرده بود.
مطمئنا عدهای بودند که بهصورت طبیعی بدون توجه به درجه حرارت هوا، اصلا عرق نمی کردند، اما با این گرمای شدید، حداقل باید مقداری هم احساس ناراحتی میکرد.
هفایستوس با تعجب به یو وون نگاه کرد. او تعجب کرد که مقاومت یو وون در برابر آتش چقدر بالا است.
هفایستوس پس از مدتی مشاهده او، در حالی که عرق خود را با حوله ای که در کنارش آویزان بود پاک می کرد، از یو وون سؤال کرد.
«پس قراره به طبقهی دهم بری.»
«آره. من همین تازگی بعد از کامل کردن آزمون طبقه اومدم پایین.»
«این یکی خیلی برات طول کشید. چقدر بود، ده روز؟»
ده روز. مدت زمانی بود که یو وون در طی آن توانست آزمون طبقهی نهم را انجام دهد. او در بیست روز توانسته بود خودش را تا طبقهی نهم بالا بکشد ولی بسته به این مدت کوتاه، حقیقتا طبقه ی نهم زمان زیادی از او گرفته بود.
«خودت که میدونی آزمون طبقهی نهم چیه...»
«مدت زیادی ازش گذشته برای همین دقیقاً یادم نیست ولی باید راه خروج رو از بین یه هزارتو پیدا میکردی درسته؟»
هزارتو. این آزمایشی بود که توسط برج در طبقه 9 ارائه شده. در این آزمایش بازیکن باید با استفاده از روشهای مختلف راه خودش را از طریق هزارتویی بیپایان و صدها مسیر پیدا کند.
«ولی بازم، ده روز زیاد نیست؟»
برای اکثر بازیکنان ماهر، عبور از هزارتو معمولاً حداکثر چهار تا پنج روز طول می کشید. بنابراین ده روز در واقع زمان زیادی در نظر گرفته میشد. هر بازیکنی غیر از یو وون اگر اینقدر طول میکشید، بی مهارت تلقی میشد.
«اونجا اتفاقی افتاد؟»
یو وون با سوال هفایستوس چشمانش را چرخاند.
هفایستوس با دیدن عکس العمل او پوزخندی زد و می دانست که حتما باید اتفاقی افتاده باشد.
«اگه واقعا دلت میخواد چیزی که سفارش دادی رو بهت تحویل بدم، بهتره که برام تعریفش کنی.»
«داری از اونا به عنوان گروگانت استفاده میکنی؟»
«بگو!» هفایستوس او را تحریک کرد.
از آنجایی که او در واقع قصد نداشت آن را مخفی نگه دارد، یو وون تسلیم شد.
«من یه مسیر جدید درست کردم. پیدا کردنشون یه مقدار زمان گرفت.»
شنیدن «یک مسیر جدید» باعث شد هفایستوس چشمانش را تنگ کند.
«...توی هزارتو؟»
«آره.»
«خب، اونجا اینطوری نیست که یه مسیر و خروجی از پیش تعیین شده داشته باشه، منظورت چیه که یه راه جدید درست کردی؟»
هفایستوس متوجه نشد که چه اتفاقی برای یو وون افتاده. پیچ و خم هزارتا به این دلیل بود که مسیر مشخصی در آن وجود نداشت. نه تنها بسیار بزرگ بود، بلکه برخی افراد در نهایت برای مدت طولانی در آنجا گم شده و حتی از انجام آزمون هم منصرف میشدند.
بنابراین حالا که یو وون ادعا میکرد راهی جدید در هزارتو ایجاد کرده است...
ولی بعد از کمی مکث کردن...
«وایسا ببینم، گفتی "پیدا کردنشون"؟»
یو وون طوری صحبت کرد که انگار مسیر جدیدش مفرد نیست، بلکه جمع است. این امر کنجکاوی هفایستوس را افزایش داد.
«دلیلی وجود نداره که تنها یک خروجی وجود داشته باشه. ممکنه یه مسیر وجود داشته باشه، ممکنه هم هزارتا مسیر وجود داشته باشه.»
«پس منظورت اینه که تو چندتا مسیر و خروجی درست کردی؟»
«آره. هیچ کدوم از مسیرها هم باهمدیگه تداخل ندارن و امکان گم شدن داخلشون وجود نداره.»
«این دیگه چه مزخرفیه که داری برام تعریف میکنی؟!»
هفایستوس در نهایت به دلیل سردرگمی خود ساکت شد. با پرسیدن مداوم، چیز خاصی دستگیرش نمیشد. او ممکن است نداند که یو وون چگونه خروجیها را ایجاد کرده است، اما این بخشش به او ربطی هم نداشت.
هفایستوس یک رتبهدار بود که مدتها بود که از هزارتو فرار کرده بود، آزمایش را پاک کرده بود و قبلاً از برج بالا رفته بود. هیچ چیز خوبی نمی توانست از مداخلهی دوباره در امور طبقه پایین حاصل شود.
«پس درواقع کار رو برای بازیکنهای بعدی راحت کردی.»
او اینطور گفت زیرا در تعارف کردن بد بود، اما هفایستوس می دانست که ساختن یک مسیر جدید به چه معناست.
برج نه تنها پاداش ها را بر اساس «اول بودن» و «کامل کردن» محاسبه می کند، بلکه تعدادی از عوامل دیگری نیز در آزمایش دخیل هستند. بدان معنا که اگر از یک مسیر از پیش تعیین شده عبور کنید، به راحتی می توانید آزمون را کامل کنید، اما پاداش کمتری برای شما به همراه خواهد داشت.
از سوی دیگر، یو وون آزمون را با ساخت مسیری که هرگز وجود نداشته به پایان رسانده بود. بنابراین مطمئناً پاداشش باید بهتر از پاداشهای استاندارد باشند.
«واقعا کنجکاو شدم که آزمونهای بعدی رو قراره چطوری در کنی.»
«حتما برمیگردم و برات تعریف میکنم.»
«پس، این چیزیه که برای آزمایش بعدیت بهش نیاز داری؟»
هفایستوس شمشیری را که آویزان کرده بود با بی احتیاطی به یک طرف گرفت.
«من اسلحههای زیادی ساختم، اما اولین باریه که چنین چیزی میسازم. شمشیری که به جای داشتن بهترین رسانایی مانا...»
بیرون کشیدن شمشیر از غلاف-
چشمان هفایستوس در حالی که به سلاح زشتی که از مواد ناخالص مختلف ساخته شده بود خیره میشد، روشن شد.
«... بدترین رسانایی مانا رو داره.»
کتابهای تصادفی

