همترازی با خدایان
قسمت: 68
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روز امتحان طلوع کرد.
مکان، جنگل تاریک الیلوم بود.
هیپنوس، سرپرست آزمون، یک بار دیگر لیست بازیکنان شرکت کننده را بررسی کرد. اول تیم A سپس تیم B.
چند نام آشنا به چشم میخورد.
«پس انگار قراره امروز حسابی خسته بشم.»
تفاوت بسیار زیادی در مهارت بین دو تیم وجود داشت.
هون به تنهایی به عنوان یک فوق العاده تازه کار شناخته میشد که به طور بالقوهای میتوانست روزی تبدیل به یک رتبهدار ارشد شود. نابغه قبیلهی نامگونگ. بازیکنی که نامگونگ جینوون، یک رتبهدار برجسته و رئیس قبیله نامگونگ، گفت که روزی از او پیشی خواهد گرفت.
«خامهی روی کیکمون این یکی بازیکنه.»
افراد زیادی به این آزمون توجه داشتند. بخشی از آن به این دلیل بود وجود چند بازیکن ماهر در تیم B بود، اما دلیل اصلی این بود که یک بازیکن خاص در تیم A وجود داشت.
هیپنوس با خود گفت: «کیم یو وون».
این تنها نامی بود که در فهرست تیم A برجسته بود و تقریباً توهمی برای فرد ایجاد میکرد که در آن لیست فقط حروف نام او مانند طلا میدرخشیدند و دیده میشدند.
این باعث شد که نام بازیکنان تیم B در مقایسه با او رقت انگیز به نظر برسند. نام او نه تنها در بین بازیکنان طبقات پایین، بلکه حتی در بین رتبهدارها هم شناخته شده و معروف بود.
«ای روزگار، چطور میشه که آدمی با چنین آیندهی درخشانی به همین زودی هدف گرفته بشه؟»
هیپنوس موهایش را عقب زد.
از بالای برج، یک دستور واحد توسط المیپوس بزرگ صادر شده بود.
بازیکن کیم یو وون را نابود کنید.
فضای این آزمون به نحوی بود که میشد تلاش کرد و کاری برای کنار زدن یو وون انجام داد. در طبقه یازدهم، جایی که مسئول آزمون هیپنوس بود، یو وون اساساً در کف دست اولیمپوس قرار داشت.
هیپنوس روی یک گاو نر سفید در حال پرواز بود. در زیر او دریایی از جنگل های انبوه به نام الیلوم بود، محل انجام این آزمون.
«مقدمات تقریباً باید به پایان رسیده باشن.»
هیپنو آهی طولانی کشید و سرش را روی پشت گاو گذاشت.
اگر این آزمون خوب پیش میرفت، نه تنها چند روز مرخصی به او میدادند، بلکه پاداش خوبی هم از طرف الیمپوس دریافت میکرد. فکر کردن به همین موضوع برای لبخند زدن هیپنوس کافی بود.
در همان زمان بود که...
دینگ!
کیت بازیکنی هیپنوس به صدا درامد.
«کیه که درست قبل از آزمون داره بهم پیام میده...؟»
ناراحتی ناشی از قطع شدن رویای شیرین او زیاد طول نکشید. بعد از اینکه دید پیام از طرف چه کسی است، به سرعت در موقعیت مناسبی نشست.
[هرا]
یکی از هشت رتبهدار ارشد که نماد الیمپوس و همسر زئوس، پادشاه الیمپوس بود.
* * *
تیم های الف و ب جمع شده بودند.
تضاد شدیدی در تعداد بازیکنان دو تیم وجود داشت.
هیپنوس تمام بازیکنانی را که به موقع آمده بودند شمارش کرد. «تیم A، 51 نفر. تیم B 200 نفر…»
یک طرف تقریبا چهار برابر طرف دیگر بیشتر جمعیت داشت. علاوه بر این، تفاوت در کیفیت بازیکنان حتی بیشتر از این بود.
هیپنوس با دیدن تعداد بازیکنانی که برای تیم A آمده بودند، گفت: «بازیکنهای بیشتری نسبت به انتظارم اومدن.»
حتی اگر کل تیم A هم از تسلیم میشد چیز عجیبی نبود، بنابراین تعداد 51 نفر چند برابر بیشتر از چیزی بود که هیپنوس انتظار داشت.
هیپنوس در حالی که به دلیل حضور این تعداد از افراد فکر میکرد، با خودش گفت: فکر نمیکردم که اونم واقعا بخواد شرکت کنه. نکنه واقعا از تله بودن این آزمون خبر نداره؟
حضور کیم یو وون چیزی بود که این امر را ممکن کرده بود. بازیکنی که مراحل آموزشی را در بالای هارگان، یک اولیمپوسی با خون خالص به پایان رسانده بود. بازیکنی که رکورد جدیدی را در هر طبقه به نام خودش ثبت کرده و حتی در آزمون فرقه شیطانی بهشتی نیز موفق شده بود.
با وجود تمام آن دستاوردها، هیپنوس فکر میکرد که او بیش از حد اعتماد به نفس دارد.
هیچ راهی وجود نداشت که او با خود فکر کند که میتواند به تنهایی بر این تفاوت غلبه کند…
یک دست نمیتوانست ده دست را شکست دهد. خب، ممکن بود در دنیاهای دیگر این جمله درست باشد، اما در دنیای برج، این اشتباه بود.
یک دست واقعا میتوانست ده دست را شکست دهد. در اینجا افراد میتوانستند قدرتی عظیم را بهدست آوردند که به سادگی بر اعداد غلبه میکرد. اما این فقط در مورد رتبهدارها صدق میکرد.
در حال حاضر، در مقابل یو وون فقط ده دست وجود نداشت، بلکه صدها دست در مقابلش بود. و حتی تعداد کمی از آن دستها قویتر از دستهای معمولی بودند.
شایدم چون فکر میکنه که این یه آزمونه با خودش میگه که یه کاری از دستش بر میاد؟
این آزمون یک مبارزه ساده نبود. در اینجا برای تشخیص اینکه آیا کسی شرایط لازم برای رفتن به طبقه بعدی را دارد یا خیر، قوانینی وجود داشت. این فقط یک دعوا نبود که تفاوت قدرت مهم باشد.
و به احتمال ۱۰۰٪ افراد گروه A برای موفقیت روی همون قوانین حساب باز کردن.
هیپنوس هنگام تماشای بازیکنان به آرامی سرفه کرد. «سلام به همه. اسم من هیپنوسه. من سرپرست آزمون طبقه 11 هستم.»
نگاه هیپنوس از یو وون به هون، روئل، اسپایروس و دیگران رفت.
رتبهدارهای مختلفی که این آزمون را مشاهده میکردند یا حامیان مالی این بازیکنان بودند یا اعضای قبیلههایی بودند که میخواستند آنها را جذب کنند.
هیپنوس بیش از هر آزمون دیگری که در آن شرکت داشت عصبی بود.
هیپنوس اعلام کرد: «به نظر میرسه که تیم A تعداد زیادی از افرادش رو از دست داده... اما هیچ تغییری ایجاد نمیشه و ما با این تیمها همانطور که هست پیش میریم.»
بازیکنان تیم الف که فقط ذرهای امید داشتند، همگی آهی کشیدند. اگر تیمها ترکیب میشدند، شانس آنها میتوانست بالا برود.
«با توضیح محتویات آزمون و فوراً سر اصل مطلب میرم. این آزمایش شما خواهد بود: "تسخیر پرچم."»
وقتی محتوای آزمون فاش شد، همه شروع به زمزمه کردند.
تسخیر پرچم.
این برای افرادی که برای اولین بار در آزمون تیمی بزرگ شرکت میکردند، کاملاً جدید بود. اما تعدادی از افراد باهوش توانستند از روی نام آن تشخیص دهند که این آزمایش در مورد چیست.
برای یو وون، این یک آزمون کاملا آشنا بود.
عجب چیز آزار دهندهای رو انتخاب کردن.
یو وون تعجب کرد که چرا باید این آزمون را انجام دهد. این آزمونی بود که او اصلا نمیتوانست به تنهایی انجامش دهد.
هیپنوس ادامه داد: «روش کار سادهست، اما ابتدا باید توضیح بدم که پرچمها از طریق تکنولوژی خاصی ساخته شدن و میتوانید موارد زیر رو باهاشون انجام بدید.»
هیپنوس پرچم دیگری را بیرون آورد و آنها را به هم نزدیک کرد که باعث شد یکی از آنها در هوا ناپدید شود و روی پرچم باقی مانده اکنون شماره 2 بود.
«این عدد نشون دهندهی تعداد پرچمهاست. مطمئنم که شما این رو فراموش نمیکنید مگر اینکه یه احمق به تمام معنا باشید. حالا، چالش اینجاست که پرچمها کجا هستن. پرچمها در سراسر جنگل نصب شدن. در میانه راه، در پایین یک صخره، بالای یک درخت و حتی روی بدن یک هیولا. اصلا نمیدونید که کارگذاری اونا چقدر سخت بوده.»
توضیحات هیپنوس باعث خنده چند بازیکن شد. آنها میتوانستند تصور کنند که نصب پرچمها در چنین جنگل بزرگی مثل الیلوم چقدر کار سختی بوده است.
هیپنوس ادامه داد: «شما بچهها فقط باید پرچم هایی را که در سراسر جنگل پخش شدن رو جمع آوری کنید. تیمی که در پایان بیشترین تعداد پرچم رو جمع آوری کنه برنده است. سادهست مگه نه؟»
از توضیحات، واقعاً ساده به نظر میرسید. با این حال، این آزمایش آنقدر هم آسان نبود.
هیپنوس در حالی که پوزخند میزد گفت: «اما اسم این آزمون "تسخیر پرچمه"، نه "جمع کردن پرچم". "شما میتونید پرچم هایی رو که تیم مخالفتون جمع آوری کردن رو هم بردارید. روشش مهم نیست. شما میتوانید دزدی کنید، تهدید کنید، بکشید یا هر کاری که دوست دارید انجام بدید تا اونا رو بگیرید.»
این جوهرهی واقعی آزمون بود. مهم نبود که پرچمها را پیدا نمیکردید. اگر میتوانستید پرچمهای حریفتان را بگیرید، میتوانستید در پایان برنده شوید.
«و در پایان اینکه، در این آزمون یکسری پادشاه داریم.»
ابروهای یو وون درهم رفت. این دلیلی بود که این آزمون پیچیده بود.
هیپنوس به بازیکنان اطمینان داد: «نگران نباشید. مثل شطرنج نیست که شما فقط به دلیل اینکه پادشاهتون میمیره شکست نمیخورید. با این حال، نقش پادشاه بسیار مهمه، چرا که هر پرچمی که پادشاه در دسته، دو برابر محسوب میشه.
چشمان همه بازیکنان تیم الف روشن شد.
دو برابر.
برای تیمی با اعضای بسیار کمتر، تنها گزینه آنها این بود که از "پادشاه" تا حد توان خود استفاده کنند.
طبیعتاً همه نگاه هایشان به سمت یو وون بود. و یو وون فوراً معنای نگاه آنها را فهمید.
یو وون فکر کرد: منم امیدوارم که واقعا قضیه همینطوری پیش بره.
اگر یو وون میتوانست «پادشاه» باشد و «شاه» دشمن را بگیرد، برنده شدن در این آزمون برای آنها غیرممکن نبود. با این حال…
هیپنوس در حالی که میخندید گفت: «پادشاه بهطور تصادفی تعیین میشه. همه شما میدونید که چطوریه. این یک آزمون بد شانسیم هست.»
یو وون دلش میخواست با تمام وجود مشتی به صورت هیپنوس بکوبد.
هیپنوس در جملاتش از کملات تصادفی و شانسی استفاده کرد و روی کاغذ هم شانس یو وون برای پادشاه شدن ۱ در ۵۰ بود ولی در واقعیت، احتمال رخ دادنش ۰ بود.
«خیلی خوب، پس حالا...»
وووووووم!-
یک حلقهی جادویی آبی در زیر دو تیم ظاهر شد.
و هیپنوس اعلام کرد: «آزمون همینک آغاز میشه.»
حرکت-
* * *
آرایه جادویی روشن شد و نما تغییر کرد.
یو وون به اطرافش نگاه کرد و مکانش جایی در داخل جنگل بود.
یو وون با خود فکر کرد: پس همهمون منتقل شدیم.
همه بازیکنان تیم A به یک مکان منتقل شدند.
جایی در این جنگل پرچم هایی بود که باید جستجو و پیدا میشدند.
[آزمایش طبقه یازدهم اکنون آغاز خواهد شد.]
[لطفاً پرچم های قرار گرفته در سراسر جنگل را پیدا کنید.]
[تیمی با پرچمهای بیشتر پس از 24 ساعت برنده خواهد شد.]
[پرچمها را میتوان دزدید.]
[امتیاز مشارکت شما بر اساس تعداد پرچم هایی است که به دست میآورید.]
[اگر پرچمی را به «پادشاه» تحویل دهید، دو برابر امتیاز مشارکت دریافت خواهید کرد.]
[اگر پرچمهای «پادشاه» دزدیده شوند، امتیاز مشارکت شما ناپدید میشود.]
[پاداش شما بر اساس امتیاز مشارکت شما خواهد بود.]
[تیم A: 0 پرچم]
[تیم B: 0 پرچم]
هیپنوس به تازگی توضیح مفصلی در مورد آزمایش داده بود و این تستی بود که یو وون قبلاً آن را تجربه کرده بود.
پیروزی در این آزمون، بر پایهی گرفتن پرچم، نحوه استفاده از "پادشاه" و اینکه آیا میتوانستید "پادشاه" تیم دیگر را بدست بیاورید یا نه، شکل بود.
بنابراین اولویت اول این بود که بفهمید «پادشاه» کیست، که اصلاً سخت نبود.
«عه؟»
«هی پسر، بدنت چرا اینطوری شده؟»
یو وون به هیاهو نگاه کرد.
مردی به تنهایی در جنگل سایه دار میدرخشید.
او هالیمون بود.
هالیمون با تعجب گفت: «اینجا نوشته که، من پادشاهم.» او اصلا انتظار نداشت «پادشاه» شود.
یو وون آه عمیقی کشید. همین واکنشش به تنهایی کافی بود تا او را در ذهنش کاملا رد صلاحیت کند.
هالیمون پرسید.«حالا چکار کنم؟»
آنها قبلاً در وضعیت نامطلوبی قرار داشتند و «پادشاهی» که قرار بود محور این آزمایش باشد در حالت سردرگمی کامل قرار داشت.
یو وون با نارضایتی فکر کرد: واقعا دوست دارم بفهمم که چطوری تونستی تا این طبقه بیای بالا...
حرکت کردن-
اولین کسی که از گروه جدا شد یو وون بود.
همه بازیکنان تیم A از نزدیک یو وون و هالیمون را تماشا میکردند.
هالیمون با دیدن یو وون که به از آنها دور میشد پرسید: «کجا میری؟»
«من میرم پرچمها رو بگیرم، پس جایی نرید که کشته بشید و فقط همینجا بمونید.»
هالیمون پاسخ یو وون را با این جمله دنبال کرد: «ت-تو نمیخوای از پادشاه محافظت کنی؟»
یو وون گفت: «نیازی نیست اینطوری برای جونت التماس کنی. نگران نباش، فورا جنگ رو شروع نمیکنن.»
بعد از گفتن این جمله به هالیمون، که در نقش "پادشاه" افتاده بود، یو وون به بازیکنان دیگر نگاه کرد و به آنها توصیه کرد: «اینطوری بیکار نمونید. اگه واقعا میخواید از برج بالا برید نیازه که برای گرفتن پاداش یکمم که شده امتیاز مشارکت داشته باشید.»
بازیکنان تیم A در واکنش به صحبت های یو وون سرشان را تکان دادند.
حق با او بود. از آنجایی که آنها تازه شروع کرده بودند، هیچ یک از طرفین هنوز هیچ پرچمی نداشتند. پس بلافاصله هیچ درگیری خاصی رخ نمیداد پس اولویت جمع کردن پرچم هایی بود که در سراسر جنگل پخش شده بودند.
یوون فکر کرد: حداقل به نظر میرسه که اصل ماجرا رو فهمیده باشن.
با دیدن حرکت بازیکنان، خودش هم دوباره شروع به حرکت کرد.
جنگل ساکت بود، اما جنگل طبقه یازدهم اساسا یک سیاه چال بزرگ بود که هیولاها در گوشه و کنار آن میخزیدند.
هیپنوس گفت که پرچمهایی هم در جاده ها، بالای درختان و غیره هم وجود دارد، اما احتمالاً اکثر آنها توسط هیولاها نگه داشته میشدند.
این برای آزمایشی که در آن باید پرچمها را جمع میکردید، طبیعی بود.
خب پس...
چشمان یو وون قرمز شد و بلافاصله جنگل سراسر درخت مانند دشتی کاملاً باز برای او نمایان شد. او به راحتی میتوانست هیولایی را ببیند که از آن سوی درختان میگذرد.
او یک اوگر بود که به آن «پادشاه جنگل» نیز میگفتند و بر لباسهایش پرچمی آویزان بود.
همانطور که انتظار میرفت، احتمال بیشتری وجود داشت که هیولاهای قوی تر پرچمی روی خود داشته باشند.
پس فکر کنم دوباره وقتشه که دویدن رو شروع کنم.
کتابهای تصادفی



