همترازی با خدایان
قسمت: 74
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هالیمان احساس میکرد که درحال گذراندن یک تجربه ترسناک است. او در موقعیتی قرار داشت که نمیدانست بازیکنان تیم B کِی و کجا به دنبال او خواهند آمد.
حداقل در حال حاضر همه چیز به لطف یو وون که حواس آنها را به خود پرت کرده بود، آرام بود.
او با خودش تکرار میکرد: آروم باش. آروم باش. آروم باش...
هالیمان حتی پلک زدن را هم فراموش کرده بود.
همانند کمی قبلتر ممکن بود که نیزه یا یک تیر به سمت او پرواز کند، پس برای جاخالی دادن از آن نمیتوانست حتی یک لحظه هم پلک بزند.
قلوپ-
پایش کمی لیز خورد.
هالیمان در همان لحظه با درماندگی میخواست فرارکند، اما...
«دایره.»
هر بار که به آن فکر میکرد، صدای یو وون در سرش میپیچید.
«از دایره بیرون نیا.»
او به پایین نگاه کرد و خط دایرهای شکلی را که دورش کشیده شده بود را دید. پایش درست روی خط بود.
هالیمان باخودش فکر کرد که آیا باید فرار کند یا همانطور که یو وون به او دستور داده بود باید در آنجا بماند و منتظر بماند.
«لطفاً زودتر برگرد...»
هالیمان به این نتیجه رسید که چارهای جز پذیرفتن سرنوشت خود و منتظر ماندن برای یو وون ندارد.
پس از چندی گذر وقت...
وووش-!
بالاخره مهارتی به سوی هالیمان پرتاب شد.
بومم-!
«آهه!»
آتش در بالای سرش منفجر شد.
او توانست با سریع خم کردن سرش جاخالی بدهد اما خاکسترهای حاصل از انفجار هنوز در بالای سرش پراکنده بودند.
تس-تسس-
خاکسترها بر روی هالیمان افتادند. او میخواست که فریادی سر دهد اما فرصت این کار را نداشت.
«جاخالی داد؟»
«پس حداقل اون یکم سرعت عمل داره.»
«ولی چرا اون فقط همینجوری اونجا وایستاده؟»
«نمیدونم. شاید میخواد که بمیره.»
خش-خش-
پنج بازیکن از میان درختها خودشان را نشان دادند.
آنها بازیکنان تیمB بودند.
آنها در یک لحظه هالیمان را محاصره کردند تا او نتواند فرار کند.
«بیاید سریع تمومش کنیم. به نظر میرسه اوضاع اونجا خیلی خوب نیست.»
«واقعاً برای گرفتن یک نفر دارن تلاش میکنن؟»
«کیم یو وون باید به همون اندازهای که میگن شگفتانگیز باشه.»
هالیمان موفق شد از مکالمه این پنج بازیکن بفهمد که اوضاع چگونه است.
هالیمان با تعجب فکر کرد: واقعا؟ خودش تنهایی؟
وقتی یو وون را دید که با خیال راحت آنجا را ترک میکرد مطمئن نبود اما به نظر میرسید که یو وون واقعاً داشت تنهایی با آنها میجنگید و به طریقی یو وون کسی بود که برنده شده بود.
فوق العادست.... هالیمان با خودش فکر کرد و نزدیک بود که زیر گریه بزند. ولی من چی؟
مهم نبود که چقدر در دلش گریه میکرد. او وقت نداشت تا با یو وون از طریق کیت بازیکن ارتباط برقرار کند و حتی اگر میتوانست، یو وون نمیتوانست در وسط جنگیدن دنبال او بیاید.
علاوه بر این، برای یو وون غیرممکن بود که سر موقع به اینجا برسد.
من باید فرار کنم...
تمپ-
هالیمان چند قدم عقب رفت و پایش روی خط فرود آمد.
این خطی بود که یو وون کشیده بود و متاسفانه آن چیزی که یو وون به او گفته بود در سرش تکرار شد.
هالیمان زیر لب گفت:«لعنتی...» و دستور یو وون را که گفته بود به هر قیمتی که شده در دایره بمان را به یاد آورد.
او در مورد هشدار یو وون فکر کرد.
به هرحال اینطور هم نبود که شانس فرار از دست پنج بازیکن مقابلش را داشته باشد.
هالیمان شمشیرش را کشید و فریاد زد:«خیلی خب. باشه. بیاید جلو، لعنتیا!»
شینگ-!
این یک تصمیم عجولانه بود.
بازیکنان مقابل او شاید که هم سطح روئل و هون نبودند اما باز هم در میان بازیکنان برتر طبقه یازدهم بودند.
از طرف دیگر، هالیمان چندین بار در آزمون طبقه یازدهم رد شده بود.
حتی اگر به جای 5 در مقابل 1، 1 در مقابل 1 هم بودند، بعید بود که او برنده شود.
میتونم انجامش بدم. هالیمان درحالی که دندانهایش را به هم میفشرد با خودش فکر کرد: میتونم انجامش بدم!
او معتقد بود که فقط باید زمان بخرد و اگر به اندازه کافی آنها را نگه دارد، یو وون میآید تا او را نجات دهد.
«تو خیلی رقت انگیزی.»
«هی. بیاید همین الان کارو تموم کنیم.»
«بیاید امتیازات رو به طور مساوی تقسیم کنیم. باشه؟»
«گرفتم. فقط بعداً پرچمهارو درست تقسیم کنید.»
بازیکنان اغفال شده توسط امتیاز به هالیمان نزدیک شدند و حالا در چند قدمی او بودند.
هالیمان با تمام توانش شمشیرش را تاب میداد بدون اینکه دایره را ترک کند.
ووش-
شمشیر به چیزی به جز هوای راکد برخورد نکرد.
نزدیکترین بازیکن شروع به مسخره کردن او کرد:«خیلی دست و پا میزنی.»
بازیکنان دیگر هم از این کار خودداری نکردند فقط به این دلیل که در قدرتشان تفاوت وجود داشت.
از همان ابتدا، آنها به عنوان یک مبارزه منصفانه به این نگاه نمیکردند.
«به امید دیدار. فقط خودت رو بدشانس بِدون.»
وووم-
همان گوی آتشین قبلی دوباره به سمت او پرواز کرد اما این بار، آنقدر نزدیک پرتاب شد که جاخالی دادن از آن غیرممکن بود و آن گوی درست به سمت صورتش میرفت.
م-من میمیرم...!
همانطور که هالیمان خودش را آماده میکرد...
بوممم-!
...آتش درست جلوی چشمانش پراکنده شد.
فسس-
دستی بزرگ راه بین او و بازیکنان تیم B را مسدود کرد.
هالیمان سرش را برگرداند و به پشت سرش نگاه کرد.
دود آن را پوشانده بود اما چیزی در آنجا بود که شبیه یک شخص بود. و چیزی بود که از هالیمان محافظت کرده بود.
«ا-اون چیه؟»
«یه روحه؟»
«این مهارتشه؟»
بازیکنان توسط مانای سلطه گر غافلگیر شدند.
آنها انتظار داشتند که این یک شکار ساده باشد اما در اینجا یک مانع غیرمنتظره ظاهر شد.
فسس-
هالیمان به دایرهای که یو وون روی زمین کشیده بود نگاه کرد. سپس نگاهش به چیزی که پشتش ایستاده بود افتاد، انگار که آن از او محافظت میکرد.
هالیمان خندهی عصبی سر داد:«ها...هاها...»
پاهایش میلرزید و احساس ضعف میکرد.
[ روح اهریمن بهشتی]
تنها یک فکر ذهنش را پر کرده بود: او قرار بود زنده بماند.
***
حدود ده روز قبل از آزمون، هیپنوس پیامی از الیمپوس دریافت کرد.
[کیم یو وون را رد کن.]
پیامی کوتاه اما شوکه کننده بود.
هیپنوس با دانستن پیامدهای عمده ممکن، شدیداً نگران بود.
وظیفه یک ناظر آزمون نظارت بر حوادث احتمالی در طول یک آزمون یا حذف عناصر ناعادلانه علاوه بر مدیریت و تنظیم آزمونها بود.
دستور الیمپوس اساساً از او میخواست تا آزمون را به هم بریزد.
هیپنوس فکر کرد: فکر میکردم که این یه دستور احمقانست.
خوشبختانه برای هیپنوس، دستور آنقدرهاهم سخت نبود.
با توجه به ماهیت آزمون طبقه یازدهم، تنها کاری که او باید میکرد این بود که کمی چیدمان تیمها دستکاری کند. ممکن است با این کار کمی به او مشکوک شوند اما این به خودی خود مشکل چندانی ایجاد نمیکرد. به خصوص از آنجایی که هیپنوس حمایت الیمپوس را داشت.
با این حال...
فکر کنم که بانو هرا هم به این کار علاقه نشون داده.
درست قبل از شروع آزمون، هیپنوس پیامی از هرا، یکی از رتبه برترهای الیمپوس دریافت کرد.
[کیم یو وون رو به هرقیمتی که شده بکش. روشش مهم نیست.]
محتوای پیام با درخواست اصلی تفاوت چندانی نداشت اما سنگینی آن به طرز چشمگیری متفاوت بود.
بین پیام بالادستی ها و پیام شخصی هرا تفاوتی وجود داشت.
هیپنوس مجبور بود که این دستور را اجرا کند و نمیتوانست شکست بخورد. پس او تصمیم گرفت که شخصاً دست به کار شود.
در ابتدا هیپنوس فکر کرد که شاید او کمی زیاده روی کرده است اما...
با خودش فکر کرد: کار بی جایی نبود.
در تاریکی و منظره تغییریافته، هیپنوس به یو وون که درحال تحمل کردن مانای او بود نگاه کرد.
بسیاری از بازیکنها مدت زیادی بود که به خواب رفته بودند. حتی بازیکنان نسبتاً ماهر نیز باید تحت تاثیر مانا قرار میگرفتند و احساس خواب آلودگی میکردند.
اما یو وون کاملاً خوب بود به این معنی که یکی از این دو سناریو برقرار بود.
یا آمار قدرت مقدس یو وون آنقدر بالا بود که بتواند در برابر مانا مقاومت کند یا قدرت اراده او بسیار شگفت انگیز بود.
هیپنوس فکر کرد که گزینه اول بعید است.
هیپنوس نتیجه گیری کرد: احتمالا قدرت ارادش خیلی قویه.
هر چقدر هم که خوب بود. یو وون هنوز هم بازیکنی از طبقات پایین بود. هیپنوس فکر کرد که حتی با جریمه، هیچ راهی برای یو وون وجود ندارد که در حد و اندازه او باشد.
فسسس-
مانایی که در هوا پراکنده شده بود شروع به تیره شدن کرد.
و در نهایت، مهارت هیپنوس فعال شد.
[شب تیره و تاریک]
یو وون فوراً شروع به لرزیدن کرد.
هیپنوس خندید و فکر کرد: گرفتمش
[شب تیره] مهارتی بود که او خیلی وقت بود از آن استفاده میکرد و مهارتی بود که او را به جایی که الآن در آن بود رسانده بود. به عنوان یک مهارت از نوع توهمی، هر موجود زندهای را که در دسترسش بود را مجبور به خوابیدن میکرد.
هیپنوس فکر کرد که یو وون احتمالاً هرچه در توان دارد را الآن برای به خواب نرفتن صرف میکند.
«سخته، نه؟» هیپنوس این را گفت و به سمت یو وون قدم برداشت. « فقط تسلیم شو. اگه چشمات رو ببندی میتونی خوابای خوبی ببینی.»
حرفهای او شیرین بود. بیشتر مردم جلوی این حرفها کم میآوردند و یو وون هم با آنها تفاوتی نداشت.
سسشک-
چشمان یو وون آرام شروع به بسته شدن کردند و او از تکان خوردن دست کشید.
هیپنوس خندهای سر داد.
یو وون در حالی که ایستاده بود خوابید.
هیپنوس فرض کرد: تموم شد.
همه میل به خواب داشتند و هیپنوس این توانایی را داشت که این میل را بیرون بکشد و مردم را به خواب وادار کند.
زمان بندی خوبی بود. الآن زمانیه که [شب تیره] بیشترین قدرت خودش رو به نمایش میذاره...
هیپنوس شروع به نزدیک شدن به یو وون کرد.
به دلیل انتشار مانا در شعاع بسیار زیاد، جریمه کمی روی او اثر گذاشت.
برای او خوب نبود که این موضوع را کش دهد.
هیپنوس خنجری را که در لباسش مخفی کرده بود بیرون کشید.
«مهم نیست که چقدر با شمشیر خوب باشه، اون هنوز هم یه بازیکن از طبقات پایینه.»
هیپنوس درحالی که خنجر را به سمت گردن یو وون نشانه گرفته بود صحبت کرد:«نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما زیاد از من ناراحت نباش. تقصیر خودته که تو طرف مقابل الیمپوس قرار گرفتی.»
چاقوی هیپنوس شروع به درخشش کرد.
«خب حالا وقتشه که تمومش کنیم...»
بریدن-
«...!»
هیپنوس یک قدم عقب رفت، اما در آن لحظه دیر شده بود.
پاشیدن-
بریدگی عمیقی روی سینه او به جا ماند.
«کق-»
تسس-تسسس-
مانای پراکنده شده به بدن هیپنوس بازگشت.
او سعی کرد زخم خود را به سرعت از طریق کنترل مانا درمان کند اما زخم آنقدر عمیق بود که نمیتوانست آن را درمان کند.
ووم-وووم-
مانایی متراکم شمشیر یو وون را در بر گرفته بود.
به نظر میرسید که یک شمشیر مقدس بسیار پیشرفته باشد.
هیپنوس میدانست که این نمیتواند یک مهارت معمولی باشد با توجه به اینکه به بدن رتبه داری مانند او آسیب میرساند.
یو وون با ناامیدی زمزمه کرد:«کم عمق بود.»
او شمشیر خود را به آرامی تاب داد تا خون را از روی تیغه پاک کند. او حتی در چند لحظه پیش هم کاملاً هوشیار و بیدار به نظر میرسید.
«توی حرومزاده...» هیپنوس دندانهایش را به هم فشار داد. «همش نقش بازی کردن بود؟»
یو وون به سوال او پاسخ نداد که هیپنوس این سکوت را به عنوان تایید سوالش در نظر گرفت.
واضح بود که این فیلم بازی کردن بود. اگر یو وون گرفتار مهارت هیپنوس شده بود، حتی نمیتوانست شمشیر خود را تاب دهد.
از همان اول، هدف یو وون این بود که فاصلهاش را با او کم کند تا یک ضربه کاری بزند.
هیپنوس به او اتهام زد:«چه کار بزدلانهای...»
یو وون پاسخ داد:«فکر نکنم تو موقعیتی باشی که بتونی حرف بزنی.»
این حرف باعث شد هیپنوس خفه شود چون حق با او بود. مهم نبود که چقدر یو وون با استعداد باشد، او هنوز هم بازیکنی بود که تازه به طبقه یازدهم رسیده بود. از طرفی دیگر هیپنوس رتبه داری بود که انجمن غول الیمپوس او را حمایت میکرد. علاوه برآن ، او ناظر آزمون بود که وظیفه اطمینان از اینکه این آزمون به طور عادلانه انجام شود را داشت.
نیازی به اندازهگیری اینکه چه کسی بیشتر فریبکار است نبود.
«خب این مهم نیست.» هیپنوس خرخر کرد و دستش را محکم روی زخمش فشار داد.
«تو هنوز هم فقط یک بازیکنی. نتایج قرار نیست که تغییر کنند.»
یو وون درحالی که به اطراف نگاه میکرد گفت:«نه.»
محیط اطراف او به لطف تاثیر [شب تیره] هنوز تاریک بود.
یو وون ادامه داد:«این چیزها رو تغییر میده.»
فس-فسس-
مانای سیاه از شمشیری که در دست یو وون بود شروع به جاری شدن کرد. جریان مانا شوم بود. این مانا با ویژگی تاریک از [ تیغه نیمه شب] بود.
[تحت تاثیر مهارت شب تیره- بازیابی استقامت شما بهبود مییابد.]
[سرعت بازیابی استقامت: +200%]
[تحت تاثیر مهارت شب تیره- بازیابی مانا شما بهبود مییابد.]
[سرعت بازیابی مانا: +100% ]
[تحت تاثیر مهارت شب تیره- تقویت مانا شما بهبود مییابد.]
[نرخ تقویت مانا: +100% ]
شب فقط به هیپنوس تعلق نداشت.
پایان فصل 74
کتابهای تصادفی

