همترازی با خدایان
قسمت: 76
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
شکستن-!
با شکستن خنجر تکههایش به سمت صورت هیپنوس پرواز کردند.
تا هیپنوس پلک زد، مدیر یک قدم به او نزدیکتر شد.
مدیر گفت: «توضیح بده.»
هیپنوس احساس می کرد تمام بدنش در حال له شدن است. داخل دهانش خشک شد و عرق سردی روی پیشانیش نشست.
نگاهش را به سمت یو وون چرخاند و دید که یو وون دست به سینه ایستاده و نگاه میکند.
یو وون کسی بود که در این آزمون شرکت کرده بود پس معلوم بود که مدیر در این شرایط طرف چه کسی را میگرفت.
«قربان، موضوع اینه که...» هیپنوس سعی کرد بهانه ای بیاورد اما نتوانست چیزی بگوید.
همانطور که مدیر در حال حرکت بود، هیپنوس تمام بدن خود را به سمت مدیر چرخاند و روی زانوهایش نشست.
«متاسفم قربان!» هیپنوس سرش را پایین انداخت.
این احتمال وجود داشت که مدیر از قبل از وضعیت اینجا کاملا مطلع شده باشد، زیرا او به خود زحمت داده بود تا شخصاً حاضر شود.
هیپنوس از قدرت خود تا حدی که جریمه اجازه می داد استفاده کرده بود، بنابراین اگر مدیر هنوز هم از وضعیت بی خبر بود عجیب میشد.
همه اینها به این دلیل اتفاق افتاد که مبارزه بیش از آنچه که انتظارش را داشت به طول انجامیده بود.
مدیر گفت: «پس حداقل متاسفی.»
«من گناه بزرگی مرتکب شدم قربان.»
«اولیمپوس بهت دستورش رو داد؟»
هیپنوس با حرف مدیر توجهش جلب شد.
مدیر بعد از دیدن عکس العمل او سرش را تکان داد.
«پس حق با منه. به دستور کی بود؟ آرس؟ هرا؟ یا شایدم زئوس؟»
هیپنوهس فریاد زد: «دستور کسی نبود، من خودم--!» اما بعد از اینکه متوجه شد که ناخودآگاه فریاد زده، به سرعت صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «-تصمیم...»
«این تصمیم خودت بود؟» مدیر حرفش را مسخره کرد. این دروغی بود که حتی یک احمق هم آن را باور نمی کرد. «پس میخوای تقصیرها رو گردن بگیری؟»
«اینطور نیست قربان...»
«اما حتی اگر واقعاً هم اینطوری بوده باشه، بازم اولیمپوس نمیتونه از همه سرزنشها فرار کنه.»
سخنان مدیر هیپنوس را شوکه کرد.
وفاداری او به اولیمپوس بسیار زیاد بود، به حدی که او با شخصاً دنبال کردن یک شرکتکننده آزمون، زندگی خود را به خطر انداخته بود. اما او به هیچ وجه قصد آسیب رساندن به المیپوس را نداشت.
مدیر با صدای محکمی گفت: «بلافاصله مقامت به عنوان سرپرست آزمون لغو میشه و همچنین تمام اختیارات داده شده به المپوس در طبقه یازدهم رو هم از بین میبرم.»
هیپوس سعی داشت جلوی این اتفاق را بگیر. «اما ق-قربان-»
اما مدیر بر سر او فریاد زد: «چطور جرات می کنی صدات رو بلند کنی؟!»
هیپنوس که سعی می کرد بایستد، بدنش دوباره به سمت پایین کوبیده و صورتش محکم روی زمین فشرده شد.
هیپنوس از درد ناله کرد.
«البته، این ماجرا تنها با گرفتن موقعیتت به عنوان یک سرپرست آزمون خاتمه پیدا نمیکنه. مبارزه با شرکت کننده آزمون به عنوان یه سرپرست، یه جرم نابخشودنیه. پس هزاران سال در حالتی بین مرگ و زندگی مجازات خواهی شد.»
سرپرستی آزمون کار مهمی بود. آنها آزمونهای طبقات را مدیریت میکردند و هرگونه تقلب را از بین می بردند. به دلیل اهمیت این شغل، به این افراد نفوذ و اختیارات زیادی در داخل برج داده می شد.
مدیر گفت: «بعداً بیشتر صحبت خواهیم کرد، هیپنوس.»
فووش-
بدن هیپنوس شروع به مکیده شدن به داخل زمین کرد. او در حالی که ناپدید می شد، به یو وون خیره شد.
پس از پایان، مدیر نگاه خود را به یو وون معطوف کرد.
«پس دوباره کار خودت رو کردی.»
این که مدیر یو وون را می شناخت باعث تعجب خاصی نبود.
مدیران موجوداتی بودند که ملاقات با آنها سخت بود، با این حال یو وون اینبار سومین مدیر طبقه را ملاقات می کرد و هر بار موقعیتی غیرعادی داشت.
«اسمت کیم یو وون بود، اینطور نیست؟ تو واقعا یک بچه معمولی نیستی.»
یو وون در حالی که به نقطه ای که هیپنوس ناپدید شد نگاه می کرد پاسخ داد: «ازتون ممنونم. اینجا یسری مشکل بزرگ داشتم.»
مدیر فوراً معنی حرفش را فهمید.
پوزخندی زد: «البته که معمولی نیستی.»
یو وون سرش را تکان داد.
مدیران موجودات وحشتناکی بودند. با قدرتی که با بالاترین رتبهدارهای برج برابری میکرد، آنها توانایی استفاده از اختیارات مدیریتی را داشتند که به آنها اجازه میداد یک طبقه از برج را کنترل کنند. برخلاف نحوه پراکندگی رتبهدارها در قبایل و گروههای مختلف، مدیران یکپارچه بودند.
به عبارت دیگر آنها حاکمان این برج بودند. با این حال…
یو وون فکر کرد: این به اون معنا نیست که من باید ازشون بترسم.
مدیرها با اولیمپوس متفاوت بودند. آنها احساسات شخصی یا اهدافی نداشتند که با اراده جهان مخالفت کند.
تا زمانی که خلاف قانون دنیای برج عمل نمیکردید، دلیلی برای ترس از مدیران وجود نداشت.
یو وون شروع به حرف زدن کرد. «توی این آزمون اتفاقات عجیب زیادی افتاد و اگه اشتباه نکنم سرپرست آزمون، درواقع نمایندهی شخص مدیر طبقهست.»
«پس می خوای من مسئولیتش رو قبول کنم؟»
«بالاخره یکی باید گردنش بگیره.»
مدیر ساکت و به یو وون خیره شد.
یو وون از نگاه مدیر دوری نکرد زیرا می دانست که مدیر در این شرایط کاری با او انجام نمی دهد. هر چه نباشد او در اینجا قربانی بود.
مدیر با حالتی از سرگرمی در چهره اش گفت: «خب تو اشتباه نمی کنی.»
اتفاقاتی که امروز رخ داد قطعاً چیزی بود که یک شرکت کننده آزمون هرگز نباید با آن برخورد می کرد. و با دخالت یک سرپرست آزمون، سختی آزمون به شدت افزایش یافته بود.
«باشه. قول میدم وقتی آزمون تموم شد بهن جایزه بدم.»
«و قرارم نیست که زیر حرفتون بزنید مگه نه؟»
«من یه مدیرم. نباید منو با حرومزاده ای مثل هیپنوس مقایسه کنی.»
سخنان یک مدیر قابل اعتماد بود زیرا اساساً او یک سیستم زنده بود. به همین دلیل، آنها هرگز کاری مانند دروغگویی انجام نمی دادند.
«متوجه شدم.» او با دریافت پاسخی که از مدیر می خواست، توجه خود را معطوف کرد.
«و حالا...»
چند بازیکن در حال تماشای اتفاقات بودند.
یو وون به طور خاص متوجه نام گونگ هون شد.
هون جانشین قبیله نام گونگ و بازیکنی بود که انتظار می رفت در آینده تبدیل به یک رتبهدار ارشد شود. با حمایت قبیله نام گونگ از او، نفوذ او بیشتر از رتبهدارهای عادی بود.
مدیر گفت: «آه، پس کلی بیننده اینجا داشتیم.» مدیر طوری رفتار کرد که انگار متوجه حضور آنها نشده بود و ادامه داد: «موج بزرگی در راهه. یه موج خیلی بزرگ. هاهاها!»
مدیر دستانش را پشت سرش گذاشت و شروع به دور شدن کرد. فضای مقابلش پاره شد و در یک لحظه ناپدید شد.
هون و همراهانش پس از مدتی تماشا، هنوز مجذوب ناپدید شدن ناگهانی مدیر بودند.
یو وون در حالی که نگاهش به هون بود با خود فکر کرد: پس میگی یه موج بزرگ قراره شروع بشه ها...؟
هون از همان ابتدا نسبت به «پادشاهی» که هویتش ناشناخته بود، مشکوک شده بود.
یک سرپرست که یک بازیکن شرکتکننده در آزمون را تعقیب میکرد، بدترین جنایت ممکنی بود که میتوانست مرتکب شود زیرا قوانین برج را زیر پا میگذاشت
هون پس از اینکه توضیح وضعیت را از یو وون دریافت کرد، با چهره ای جدی گفت: «پس درست بود. الیمپوس واقعا…»
«این یک حادثه عظیمه.»
«ولی واقعا مطمئنی که خود هیپنوس مسئول این حرکت نبوده؟»
«چرا یه سرپرست آزمون به تنهایی باید چنین کاری رو انجام بده؟ مطمئناً به سطوح بالاتری مربوط بوده.»
«لعنت بهش…»
«الان ما باید در این مورد سکوت کنیم؟»
هم تیمی هون در حالی که از شخصیت او مطلع بود گفت: «فکر می کنی شخصیت هون این اجازه رو میده؟» اما این هم چیزی بود که همه آنها روی آن اتفاق نظر داشتند.
با مشاهده این ماجرا دستان آنها بسته بود.
المپوس مرتکب یک جنایت بزرگ و ممنوع شده بود. اگر این حادثه عمومی شود، اولیمپوس ضربه بزرگی خواهد خورد.
«ولی…»
«واقعا این اتفاق میوفته؟»
«حریف اون یه رتبهدار بوده.»
«و کسی که به اندازه کافی قدرتمنده و نفوذ داره که بتونه یه سرپرست آزمون باشه...»
هم تیمی های هون نگاهی به یو وون انداختند.
مبارزه با یک رتبهدار. این یک رویا برای بازیکنان در طبقات پایین بود زیرا هدف نهایی آنها برای بالا رفتن از برج تبدیل شدن به یک رتبهدار بود. این به ویژه برای بازیکنان خون خالص هم صادق بود، بنابراین برای بازیکنانی مانند هون، این اتفاق بسیار بزرگ بود.
هون با خود فکر کرد: این اولین بار از زمان «حکیم بزرگ» سان او گنگه.
این اولین باری نبود که یک رتبهدار از بازیکنی ساده شکست می خورد. سان او گنگ هم یک رتبهدار ارشد فعلی که همچنین به عنوان «حکیم بزرگ» هم شناخته میشد، سابقه شکست دادن یک رتبهدار را به عنوان بازیکن داشت. ارزش اوگونگ به عنوان یک بازیکن زمانی به اوج خود رسید که آن حادثه به طور عمومی تایید شد.
هون به ارزیابی وضعیت ادامه داد: سرپرست آزمون این طبقه یک رتبهدار الیمپوسی بوده.
وقتی این حادثه به گوش مردم میرسید، موجی حتی بزرگتر از حادثه اوگونگ با خود ایجاد میکرد..
مدام این سوال برای هون تکرار میشد که «باید چکار کرد؟»
آنها شاهدین این حادثه بودند. به این ترتیب، آنها دو گزینه داشتند: میتوانستند سکوت کنند یا آنچه که اتفاق افتاده را فاش کنند.
دلیل خاصی برای انتخاب دومین مورد وجود نداشت. حتی با وجود حمایت قبیله اش از او، المپوس یک نیروی قدرتمند در برابر هون بود و در بدترین حالت، اگر رابطه بین اولیمپوس و قبیله نام گونگ به سمت بدی پیش میرفت، دنیای طبقه 10، یعنی قلمرو رزمی، دچار هرج و مرج خواهد بزرگی میشد.
حتی اگه ما هم کاری انجام ندیم، مطمئنا عواقب زیادی در انتظار اولیمپوسه.
اقدامات یک سرپرست آزمون قرار بود تمام المپ را تحت تأثیر قرار دهد. آنها تمام نفوذ خود را در طبقه یازدهم از دست می دادند و مدیران سایر طبقات نیز نسبت به المپوس احتیاط بیشتری میکردند.
واضح بود که با شروع این موج، المپوس در حالت هشدار قرمز قرار میگرفت.
هون پس از مدتی فکر کردن بالاخره تصمیمش را گرفت و از یو وون بپرسد: «الان چکار میکنی؟»
یو وون از قبل از خط قرمز اولیمپوس عبور کرده بود و دیگر راه برگشتی نداشت.
هون نمی دانست چرا المپوس یو وون را هدف گرفته، اما بدیهی بود که یو وون به دلیل این حادثه به عنوان دشمن آنها مشخص می شد.
کار غیرممکنی بود که تنها یک نفر میخواست یا کل املپ مخالفت و مبارزه کند اما...
یو وون پاسخ داد: «من باهاشون مبارزه میکنم.»
پاسخ او فراتر از چیزی بود که هون آن را منطقی تلقی کند.
یو وون ادامه داد: «تا زمانی که زئوس رو به پایین بکشم.»
زئوس یکی از فرمانروایان برج و پادشاه بزرگ المپ بود.
به محض اینکه نام زئوس به میان آمد، هون احساس کرد که سینه اش سفت شده است. یو وون اسم آن غول را خیلی راحت گفت.
هون باید بپرسد: «نمیفهمم چطوری تا این اندازه با الیمپوس درگیر شدی. مگه چه اتفاقی بین شماها افتاده؟»
«من به آهنگری کمک کردم که میخواستن مجبورش کنن اسلحههایی رو بسازه که دلش نمیخواست.» یو وون در مورد هفایستوس صحبت می کرد. «از اون زمان کمر همت بستن که من رو بکشن.»
هون زمزمه کرد: «منظورت از آهنگر...»
هون از نوادگان مستقیم قبیله نام گونگ بود. به همین دلیل، اخبار زیادی در اطراف برج به گوشش میرسید.
حتی با وجود اینکه یو وون حرفش سر راست نبود، هون تا حدودی میتوانست آنچه را که در حال رخ دادن بود درک کند.
هون در حالی که سرش را تکان می داد گفت: حالا فهمیدم.
سپس برگشت و شروع به دور شدن کرد.
«چی؟»
«هی هون! کجا میری؟»
هم تیمی هایش شروع به تعقیب او کردند.
هون در حالی که کیت بازیکن خود را بیرون می آورد به آنها پاسخ داد: «تقریباً زمان مسابقات بزرگ هنرهای رزمی فرا رسیده. دارم برمیگردم به قبیلهی نامگونگ.»
او به پدرش، رئیس قبیله نامگونگ و رئیس قبیلهی انجمن رزمی، نام گونگ جین وون پیام فرستاد.
×××
سپس آزمون طبقه یازدهم با شخص نظارت مدیر ادامه یافت.
چیزی برای متوقف کردن یو وون وجود نداشت.
اکثر بازیکنان تیم B از آزمون محروم شده بودند. بنابراین یو وون به اطراف رفت و پرچمهایی را از بقیه بازیکنان تیم B به جا مانده بود و یکسری از پرچمهایی که در اطراف جنگل وجود داشت را پیدا کرد.
زمان گذشت و 24 ساعت نزدیک بود به پایان برسد.
هالیمون به یو وون گفت: «واقعا فکر میکردم که کارم تمومه...»
بعد از دیدن یو وون از پا در آمد و روی زمین افتاد.
اطراف او را خون احاطه کرده بود، اما هیچ کدام از آن ها مال هالیمون نبود. بلکه خون بازیکنان تیم B بود که می خواستند هالیمون را بکشند تا برنده آزمون شوند. ولی همهی آن بازیکنان تنها پس از اینکه خونشان روی زمین ریخته میشد مجبور به فرار شده بودند و نتوانستند به هدف خود برسند.
یو وون با بی حوصلگی پاسخ داد: «فعلا که هنوز نفس میکشی.»
هالیمون سرش را تکان داد. او چیزی شبیه به جهنم ابدی را تجربه کرده بود. او چندین بار به این فکر کرده بود که از انجام آزمون منصرف شود.
اما یو وون از او مقداری تعارف کرد: «تو خوب مقاومت کردی و تسلیم نشدی.»
هالیمون با شنیدن این حرف سرش را بلند کرد و متوجه پرچم قرمز شد.
رو آن عدد تعداد تمام پرچم هایی که یو وون تا به حال جمع کرده بود. [618]
این شماره روی پرچم بود.
پنج یا ده پرچم زیاد بود، اما اینجا کسی بود که توانست بیش از 600 پرچم را خودش جمع کند.
هالیمون در کمال ناباوری خندید: «ها... هاها...» افکار زیادی در سرش می چرخید.
آزمون تقریباً تمام شده بود و با این همه پرچم، او می توانست مقدار زیادی امتیاز مشارکت دریافت کند که به معنای پاداش یک بزرگ بود.
اما در حال حاضر هالیمون به این دلیل نمی خندید.
از پسش بر اومدم. او از شنیدن تعریف و تمجید یو وون خوشحال بود و اینکه توانسته بود بدون تسلیم شدن آن را تحمل کند.
دست هالیمون در حالی که به سمت پرچم میرفت می لرزید.
درست بود. او انجامش داده بود. او نقش پادشاهیش را با تسلیم نشدن و زنده ماندن کامل کرد. حتی اگر 90٪ به لطف یو وون بود هم... او این کار را انجام داده بود.
هالیمون «پادشاه" تیم A بود که موفق شده بود در آزمون طبقه یازدهم با یو وون پیروز شود.
[شما 618 پرچم به دست آوردید.]
[شما 6180 امتیاز مشارکت به دست آوردید.]
به محض اینکه یو وون پرچم را به هالیمون تحویل داد، هر دوی آنها پیغام مشابهی دریافت کردند.
و لحظه ای بعد…
[آزمون به پایان رسید.]
[تیم A: 623 پرچم]
[تیم B: 2 پرچم]
[برنده تیم A است.]
[اکنون می توانید امتیاز مشارکت خودتان را در فروشگاه استفاده کنید.]
[شما حق حرکت به سمت طبقه 12 را به دست آوردید.]
[شما اکنون می توانید به طبقه بعدی تله پورت کنید.]
[رده بندی طبقه یازدهم به روز شد.]
[اول: 22,360 امتیاز مشارکت]
پیام هایی برای بازیکنانی که در آزمون طبقه یازدهم شرکت کرده بودند ظاهر می شد.
حالا امتحان تمام شده بود.
پایان قسمت ۷۶کتابهای تصادفی
