همترازی با خدایان
قسمت: 77
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[اول - کیم یو وون: 22,360 امتیاز]
[دوم - زئوس: 8860 امتیاز]
[سوم - هرکول: 8540 امتیاز]
[چهارمین - اودین: 8020 امتیاز]
[……]
[36 - هالیمون: 6230امتیاز]
یک بار دیگر در طبقه یازدهم رکورد جدیدی ثبت شد.
بازیکنی که توانست رکورد زئوس، رتبهدار ارشد و پادشاه المپ را بشکند ظاهر شد.
پس من رتبه 36 رو به دست آوردم.
هالیمون که در آزمون به کمک یو وون موفق شده بود، در نهایت رتبه بسیار بالایی کسب کرد. این به لطف پنج پرچمی بود که او در دست داشت و 600 پرچمی که از یو وون دریافت کرده بود که اینها بیش از 6000 امتیاز را به او رسانده بود.
این یک رکورد بسیار باورنکردنی بود زیرا رتبه 36 او را بالاتر از بسیاری رتبهدارهای ارشد قرار داشت.
«اما در مورد هارگان…»
یو وون رتبه بندی جدید طبقه یازدهم را بررسی کرد. اسم های آشنای زیادی دیده میشد.
اوگونگ در رتبه 11 قرار گرفت که با توجه به مهارت های او بسیار پایین بود. اما دلیلش این بود که او برای آزمونهای تیمی مانند این مناسب نبود. اودین چهارم بود و هرکول سوم.
سپس او نام آشنا دیگری را دید.
[ششم – هارگان: ۷.۸۶۹ امتیاز]
بین رتبه چهارم و ششم فاصله زیادی وجود نداشت. به اندازه کافی نزدیک بود و اگر هارگان فقط چند پرچم دیگر به دست می آورد می توانست رتبه چهارم را کسب کند.
واقعا بینظیره.
یو وون رکوردهای هارگان را اینجا و آنجا دیده بود. هارگان در حین بالا رفتن از برج مرتباً رتبه خود را بالا می برد و اکنون در طبقه یازدهم، نتیجه ای به دست آورد که با موجودات بزرگ برج برابری میکرد.
او مطمئناً تغییر کرده بود.
هارگان در ابتدا سرشار از استعداد بود. چیزی که او را تغییر داده بود آموزش و ملاقاتش با یو وون بود.
یو وون راهی برای دانستن اینکه چه نوع محرکی به هارگان داده بود نداشت، اما این یک واقعیت بود که او اساساً با پاداش مراحل آموزشی، یه یک ببر بزرگ بال داده بود. در حال حاضر، هارگان از آن بالها برای بالا رفتن از برج با نتایج بهتری استفاده می کرد.
پس از بررسی رتبهبندی، یو وون دوباره نگاهی به امتیازات مشارکت خود انداخت. بیش از 20.000 امتیار.
این عددی بود که یو وون انتظارش را نداشت.
او فقط به گرفتن بیش از 10.000 راضی بود، اما او دو برابر این مقدار را گرفته بود.
این به یک دلیل بود.
[به دلیل نامعلومی امتیاز اضافی به شما تعلق گرفته است.]
[شما 10.000 امتیاز بدست آوردید.]
این پیامی بود که فقط یو وون دریافت کرد. احتمالاً این جایزه ویژه یو وون برای شکست دادن هیپنوس بود.
مدیر به قول خود عمل کرده بود.
۱۰ هزار امتیاز به تنهایی برای برتری در رتبهبندی کافی بود.
آنقدر که او انتظار داشت جایزه بزرگی نبود، اما یو وون شکایتی هم نداشت.
* * *
به محض اینکه یو وون به طبقه دوازدهم رسید، بلافاصله اقامتگاهی با قیمتی گزاف پیدا کرد.
صاحب مسافرخانه به او گفت: «خیلی خوش شانسی، این آخریش بود.»
آن قیمت گزاف 20 امتیاز برای یک شب آنهم در تنها یک اتاق کوچک 16 متر مربعی* بود.
دنیای طبقه دوازدهم یک شهر کوچک منحصر به فرد بود. از آنجایی که زمین بسیار کم بود، اقامت هم گران بود و تهیه غذا سخت. این باعث میشد که طبقه دوازدهم بدترین مکان ممکن برای ماندن بازیکنان باشد.
اینجا حتی کاری برای انجام دادن وجود ندارد.
سیاهچالی نبود و امکانات بسیار کم و ناچیز بود.
یو وون وسایلش را داخل اتاق کوچکش باز کرد و سپس…
«مامور.»
«بله. من رو صدا زدین؟»
پری کوچکی ظاهر شد که انگار منتظرش بود. چشمانش با انتظار فراوان برق زد.
این تعجب آور نبود. هر ماموری با چند امتیاز به یو وون علاقهمند می شد.
چه بسا اگر یو وون خودش آن را صدا نمیکرد، خودش بدون خبر ظاهر شود.
یو وون گفت: «من می خوام از فروشگاه استفاده کنم.»
«کدوم فروشگاه؟ فروشگاه امتیازی؟ یا فروشگاه امتیاز مشارکتی؟»
یو وون پاسخ داد: «فروشگاه امتیاز مشارکتی. به هر حال این تنها جاییه که می تونم ازشون استفاده کنم.»
امتیاز مشارکت کسب شده در طبقه یازدهم مشابه امتیاز عادی عمل میکرد. آزمون طبقه یازدهم به طور مستقیم به شما امتیاز نمینداد، بلکه به شما امتیاز مشارکت که ارز بسیار ارزشمندتری بود میداد.
و این ارز در فروشگاههای طبقه 12 قابل استفاده بود.
«باشه. فروشگاه امتیاز مشارکت، همین الان بالا میاد!»
دینگ-
یک مغازه جلوی چشمان یو وون باز شد.
جایزه طبقه یازدهم ویژه بود زیرا میتوانستید پاداش خود را بسته به امتیاز مشارکتتان انتخاب کنید، که بسیار متفاوت از پاداش خودکار سایر طبقات بود.
تنوع بسیار زیادی برای انتخاب وجود داشت که حتی یو وون را هم متعجب کرد.
او فکر کرد: پس اونا حتی چنین چیزهایی رو هم برای فروش دارن.
تعداد زیادی آیتم و مهارت با برچسب قیمت بیش از 10.000 امتیاز وجود داشت که یو وون آنها را می خواست.
این فروشگاه با فروشگاههای معمولی تفاوت اساسی داشت. در فروشگاه معمولی همه اقلام و مهارت های موجود نشان داده میشد، اما در فروشگاه فقط چیزهایی را نشان می داد که بازیکن می توانست با امتیاز خود خریداری کند.
هیچ کس نمی دانست که چنین اقلامی در فروشگاه امتیاز مشارکتی فروخته می شوند زیرا هیچ بازیکنی قبلاً بیش از ۱۰.۰۰۰ امتیاز دریافت نکرده بود.
باورم نمیشه دارم چنین چیزایی رو میبینم...
هر چه برچسب قیمت بالاتر می رفت، اقلام به صورت تصاعدی بهتر می شدند. در حدود 20.000 مهارت هایی برای فروش وجود داشت که حتی یو وون را شوکه کرد. مطمئناً این مشکل خوشحال کننده ای بود، اما مهم نیست که او چه چیزی را انتخاب می کرد، باز هم احساس می کرد که باقی موارد را از دست داده است.
اما او باید انتخاب می کرد.
مونده بودم که این لعنتی چرا داخل اون فروشگاه نبود...
این آیتمی بود که یو وون به دنبال آن بود.
پس اینجا بودی.
در نهایت انتخاب سختی نبود. آیتمها و مهارتهای دیگری هم وجود داشت که او میخواست، اما میتوانست جایگزینهایی برای آنها پیدا کند. با این حال، این مورد غیر قابل تعویض بود.
«این یکی رو انتخاب میکنم.»
[شما از ۲۲.۰۰۰ امتیاز مشارکت خود استفاده کردید.]
×××
قبیله نامگونگ دومین قبیلهی بزرگ در قلمرو رزمی و بعد از فرقه شیطان بهشتی بود و مرکز جهان طبقه دهم دانسته میشد که انجمن رزمی را رهبری می کرد. ناگفته نماند، آنها یک طایفه نخبه بودند که رتبهدارهای ساده و ارشد زیادی را تربیت کرده بودند.
مردی از ورود هون استقبال کرد: «پس تو برگشتی.»
قدم، قدم -
هون به سمتش رفت.
او پدرش نام گونگ جین وون بود.
جین وون ریشی بلند داشت، چشمانی تیزبین و بدنی که پیر نمی شد.
او پدر هون و مردی بود که قبیله نامگونگ را که مدتها پیش در آستانه نابودی بود، به ستون اصلی قلمرو رزمی تبدیل کرد.
جین وون در میان کوهی از اسناد گفت: «خیلی زود برگشتی.»
این تصویری بود که به مردی که در تمام عمرش شمشیر به دست گرفته بود نمی آمد، اما با گذشت زمان او مجبور بود روزهای بیشتری را صرف کاغذها کند. این نتیجه طبیعی افزایش قدرت و نفوذ قبیله نامگونگ بود.
جین وون از هون پرسید: «زمان زیادی تا مسابقات بزرگ هنرهای رزمی باقی نمونده درسته؟»
«یه چیزی دارم که باید بهت بگم پدر.»
«می تونستی از کیت بازیکنت برای تماس با من استفاده کنی.»
«تصمیم گرفتم که بهتره هیچ گزارشی از این گفتگو باقی نذاریم.»
کیت بازیکنها همه کاره نبود. اگرچه به ندرت، بازیکنان و رتبهدارهایی بودند که کیت بازیکن دیگر را هک میکردند و سوابق آنها را بررسی میکردند.
و امنیت این اطلاعات در این موضوع بسیار مهم بود.
جین وون سرش را از روی انبوه اسناد بلند کرد و به پسرش نگاه کرد و به هون گفت: «میشنوم.»
«الیمپوس حرکتش رو شروع کرده.»
«اونا کی بیکار نشست بودن که حالا حالا عجیب باشه؟»
«فکر می کنم هفایستوس رو پیدا کردن.»
دست جین وون در حالی که به فنجان چای خنک شده اش می رسید مکث کرد و با نگاه هون، به او اشاره کرد که به صحبت کردن ادامه دهد.
هون ادامه داد: «اونا دارن برای نبرد غولها آماده میشن.»
«نبرد غولها…»
جین وون به جای نوشیدن چایش، با انگشتش به فنجان چای زد.
یاد خاطره ای ناخوشایند افتاد. این فاجعه ای بود که همه رتبهدارهای قدیمی آن را به یاد داشتند و تنها کسانی که در این برج از آن فاجعه به نیکی یاد میکردند اهالی المپ بودند.
«منبع این حرفت از کجاست؟»
«از کیم یو وون شنیدم.»
«کیم یو وون. من قبلاً اسمش رو شنیده بودم.»
نام یو وون در قلمرو رزمی بسیار معروف بود. رتبهدارها از قبل شروع به شنیدن نام او کرده بودند، اما بزرگترین دلیل شهرت او در قلمروی رزمی این بود که او آزمون فرقه شیطانی بهشتی را گذرانده بود.
برای جین وون که فرقه شیطانی بهشتی و شیطان بهشتی را می شناخت، نمی توانست به راحتی این اسم را از خاطر ببرد.
با این حال…
جین وون پرسید: «مگه اون هنوز یه بازیکن ساده نیست؟ پس از کجا چنین اطلاعاتی رو می دونه؟»
صرف نظر از شهرت او، یو وون در مقایسه با الیمپوس بسیار کوچک بود. بازیکنی حقیر و تنها.
و این تصور از پیش تعیین شده چیزی بود که بدون دیدن شخص در عمل، به سختی میشد از آن را از سر خارج کرد.
«المپوس کیم یو وون رو هدف گرفته.»
«منظورت از "هدف گرفتن" چیه؟»
«حقیقتش...» هون اتفاقاتی را که در طبقه یازدهم رخ داده بود به پدرش گفت.
ابروهای جین وون درهم رفت.
این داستانی بود که باورش سخت بود... اما اینطور نبود که بتواند حرف های پسرش را باور نکند.
هون گفت: «اون مدتیه که داره با الیمپوس مبارزه می کنه.»
جین وون غرغر ضعیفی کرد.
بازیکنی که هنوز با رتبهدار شدن فاصله زیادی داشت، خودش به تنهایی با غولی به نام الیمپوس می جنگید.
جین وون در سینه اش دردی را احساس کرد.
«دیگه کیا از این ماجرا خبر دارن؟»
«همه افراد تیمم.»
«و فرض بگیرم که گیبونم توی اون تیم بود درسته؟»
«همینطوره.»
«فقط مسئلهی زمانه که آزگارد خبردار بشه.»
گیبون بازیکنی بود که توسط آزگارد حمایت مالی میشد.
جین وون احساس کرد که یک توفان غول پیکر در حال آغاز است.
شروع به کار الیمپوس و آغاز نبرد غولها.
و ستاره کوچکی که تازه شروع به درخشیدن کرده بود، حالا درست وسط این مسائل گیر افتاده بود.
جین وون بلند شد و به بیرون از پنجره نگاه کرد. او میتوانست احساس کند که قبیلهاش در حالی که برای مسابقات بزرگ هنرهای رزمی آماده میشود، چقدر شلوغ است. فکر میکرد که این مسابقات آشفتهتر از حد معمول خواهد بود.
×××
فووش-
درهم کوبیدن-!
یک توپ آتشین به سرعت در یک خط مستقیم پرواز کرد و هدف را شکست.
اخگرها پخش شد و جمعیت نتوانست جلوی هیجان خود را بگیرد.
«وای...»
«واقعا تونست بزنش؟!»
«حتی نتونستم درست ببینمش...»
محل آزمون به سرعت مملو از تماشاگران شد.
این آزمونی بود که در آن شما باید 100 هدف را می زدید. آزمایش یک ساعت به طول انجامید و با افزایش تعداد اهداف، حرکت آنها سریعتر شد.
یو وون بار دیگر [آتش مقدس] را در دستان خود جمع کرد.
یک هدف گرد دوباره ظاهر شد، اما بسیار سریعتر از هدف قبلی بود.
یو وون فکر کرد: این تمرین بدی نیست.
او می دانست که چگونه با هزاران سلاح مختلف کار کند، اما بیشتر با شمشیر آشنا بود. با این حال، یو وون در نیزهزنی نیز بسیار عالی بود و پرتاب نیزه یکی از تخصص های یو وون بود.
فووش-
نیزه ای از آتش درون دستش در حال شکل گیری بود.
از آنجایی که تمرکز او هنوز ضعیف بود، آنقدر نیزهی تیزی نبود، اما با وجود آن همچنان مخرب بود.
یو وون می توانست مسیر هدف پرنده را ببیند. و در یک لحظه…
ووووش-!
...نیزه شعله ور دست یو وون را ترک کرد و هدف را سوراخ کرد.
[شما 1000 هدف را نابود کردید.]
[شما در آزمون طبقه 19 قبول شدید.]
[شما اکنون می توانید به طبقه بعدی تله پورت کنید.]
[سطح شما افزایش یافت.]
[قدرت شما 1 واحد افزایش یافت.]
[ساختار بدنی شما 1 افزایش یافت.]
[آگاهی شما 1 افزایش یافت.]
[شما 50.000 امتیاز کسب کردید.]
در حالی که به بقایای اهداف شکسته نگاه می کرد پیام هایی برای یو وون ظاهر شد.
او ده برابر مقدار لازم برای قبولی را به دست آورده بود و هنوز حدود پنج دقیقه از پایان زمان باقی مانده بود. با این حال، به نظر می رسید که هدف دیگری باقی نمانده است.
یو وون فکر کرد: عجب خسیسایی، زورشون میومد بیشتر بذارن؟
این پیام باید یک خبر خوشحال کننده بود، اما یو وون اخم کرده بود.
به احتمال زیاد به این دلیل بود که هیچ پاداش اضافیتری برایش وجود نداشت. تنها افزایش آمار و مقداری امتیاز به دستش رسیده بود.
همچنین، با 100 رسیدن قدرت مقدسش بسیار نزدیک و دسترس بود، اما حالا آمارهای دیگری به جای آن افزایش یافته بودند.
کمکم دارم به حدش میرسم.
او به جایی رسیده بود که تنها با شکار و گرفتن پاداش از امتحان، قویتر شدنش سختتر شده بود.
این یک معضل بود. یو وون نمیدانست که آیا باید از اینکه رشدش سریعتر از حد انتظار بوده است خوشحال میشد یا از اینکه رشدش متوقف شده احساس ناامیدی کند.
حدس میزنم که دیگه نباید انتظار پاداش مناسبی تا زمان رسیدن به طبقه بیستم داشته باشم.
هر ۱۰ طبقه، آزمون ها بسیار سخت تر می شد. اما آنها همچنین با جوایز نسبتاً بزرگی نیزهمراه بودند. به عنوان مثال، او [آتش مقدس] را از فرقه اهریمنی بهشتی در طبقه 10 به دست آورده بود.
و برخلاف طبقه 10 که در آن نابینا شده بود، یو وون می دانست چه چیزی در طبقه 20 پنهان است.
برای یه مدت باید دست نگه دارم.
او اکنون حق اقامت در طبقه 20 را به دست آورده بود، اما آزمون طبقه 20 بسیار دشوار بود.
یا بهتر بود بگوییم کاری که یو وون قصد داشت در آن آزمون انجام دهد، از نظر تئوری سخت و پیچیده بود.
[قدرت مقدس: ۹۹]
او تنها یک امتیاز با 100 فاصله داشت و می دانست که چگونه به آنجا برسد.
توپ بزرگ دارویی سرخ. یکی از بزرگترین اکسیرهایی بود که هر سه سال یک بار در قلمرو رزمی ساخته می شد و صدها هزار امتیاز ارزش داشت.
«انگار وقتشه برگردم پایین.»
یو وون پس از اتمام آزمون طبقه 19، به جای بالا رفتن قصد داشت تا به طبقات قبلی برگردد تا بتواند در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی شرکت کند.
کتابهای تصادفی

