همترازی با خدایان
قسمت: 84
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پس از پایان مسابقات مقدماتی، دو روز استراحت برای مرحله اصلی مسابقات داده شد.
در آن زمان، بازیکنان انجمن هنرمندان رزمی جلسه خود را برگزار کردند، شبیه به جلسهای که بزرگان انجمن داشتند.
«خبرا رو شنیدی؟»
«کدوم خبرا؟»
«آره من شنیدم، تو چطوری به گوشت نرسیده؟ همهی بازیکنهایی که به مرحلهی اصلی رسیدن باید خبردار شده باشن.»
بیش از صد بازیکن، نسل بعدی قلمرو رزمی، در یک مکان جمع شده بودند، غذا میخوردند و در کنار یک دریاچه معاشرت میکردند. همه آنها افراد با استعدادی بودند که توانسته بودند مسابقات مقدماتی را پشت سر بگذارند.
«قوانین مرحلهی اصلی یدفعهای تغییر کرده. قبلاً چنین اتفاقی افتاده بود؟»
پیامی برای بازیکنانی که مراحل مقدماتی را پشت سر گذاشته بودند ارسال شد که قوانین جدید مرحله اصلی و نحوهی تعیین برنده را به اطلاع میرساند.
«قطعاً معمول نیست، اما تصمیمش با رای گیری بین بزرگان تعیین شده، بنابراین مطمئنم که دلیل خوبی براش داشتن.»
«واقعا؟»
«نه. فکر نمیکنم اینطور باشه،» یکی از حاضران در حالی که سرش را تکان میداد گفت: «فکر میکنم این به شایعهای مربوط میشه که نائب فرماندهی فرقه شیطان آسمانی هم در این مسابقات شرکت میکنه.»
«اون که…»
«من هم در موردش شنیدم.»
«بعضیا میگفتن که نایب فرماندهی فرقه همون کیم یو وونه.»
«بهنظرت واقعا درسته؟»
«نمیدونم، اما او تنها کسیه که امتحان فرقه رو پس داده، پس امکانش هست.»
«اما بازم. واقعا میتونن بهش چنین مقامی بدن؟»
«بهنظر من که جور در میاد این نمیتونه تصادفی باشه که اونا به محض اینکه اولین نفری رو که امتحانشون رو پشت سر گذاشته کوه بهشت رو ترک کنن.»
«حرفت منطقیه.»
افرادی که تشنه شایعات بودند، فرصت صحبت در مورد یو وون و فرقه شیطان بهشتی را از دست ندادند.
«پس برندهی این مسابقات هم قراره عضو اون فرقه باشه؟»
«چه بازگشت پر زرق و برقی.»
«شرط میبندم که منتظر این فرصت بودن.»
«بهنظرت به همین خاطر هم بوده که بهش نقش نائب فرمانده رو دادن؟»
«چقدر بی شرم.»
همهی آنها بازیکنان قلمرو رزمی بودند و مسابقات بزرگ هنرهای رزمی یک افتخار بزرگ برای این بازیکنان بود. اما فرقه شیطان بهشتی تنها سازمانی در طبقه دهم بود که بخشی از جامعه اصلی قلمرو رزمی نبود. حتی یک نفر در آنجا نبود که از دیدن برنده شدن یکی از اعضای فرقه در مسابقات خوشحال شود.
صدایی تند و تیز جمعیت شلوغ را در هم کوبید. «خب مثلا اینا رو گفتید که چی؟»
نگاه همه به سمت صدای بلند معطوف شد.
این صدای هون بود که با نوشیدنی از وقتش لذت میبرد.
هون در حالی که سرش را چرخاند گفت: «قانونی رو زیر پا گذاشتن؟ یا از تاکتیکی در خارج از زمین مبارزه استفاده کردن؟»
حتی یک پاسخ هم داده نشد.
آنچه یو وون در مبارزهی مقدماتی، از خود نشان داده بود مهارتهای تسلیم ناپذیرش بود، نه یک تاکتیک بزدلانه.
البته که در پاسخ چیزی برای گفتن وجود نداشت.
هون پس از تماشای جمعیت بیجواب، لبش را فشار داد و دوباره گفت: «تا زمانی که غیر از این باشه، نمیتونید مردم رو صرفا بهخاطر اینکه بخشی از قلمروی رزمی مرکزی نیستن از خودتون طرد کنید. این کار نه منطقیه و نه عادلانه.»
ناگهان صدایی که برای هون آشنا بود گفت: «اگه خوشت نمیاد میتونی جلوی گوشاتو بگیری.»
هون سرش را برگرداند تا ستاره در حال ظهور دیگری مانند خودش را که از قلمرو رزمی و یکی از افراد قبیلهی ژوگه بود را ببیند. اون همچین همان فردی بو که اولین بار بحث یو وون و فرقهی شیطانی را پیش کشیده بود.
هون گفت: «ژوگه جین چون.»
جین چئون گفت:« نشنیدی؟ اگه میترسی، میتونی بری یه جای دیگه.»
جینچئون با چهرهای زیبا و چشمهای باریک و مار مانند که هر چه بیشتر به او نگاه میکردید، حال و هوای وحشتناکیتری به او میداد.
هون از تماس چشمی با جین چئون اجتناب نکرد.
آنها از زمانی که بچه بودند هرگز روابط دوستانه ای نداشتند، اما وقتی بزرگ شدند اوضاع بدتر شد و اکنون آن دو تقریباً دشمن هم بودند.
«چی، به من میگی از اینجا برم؟»
جین چئون به جای دادن پاسخ شفاهی به اطرافش نگاه کرد.
قبلاً گروه زیادی در اطراف جین چئون جمع شده بودند.
هون با خود فکر کرد: اوه، پس از قبل باهم تبانی کردن.
به نظر میرسید که حتی قبل از این جشن مقدماتی هم صحبتهایی به رهبری جین چئون برای بازیکنها انجام شده بود و اینجا فقط مکانی برای او بود تا افراد بیشتری را دورش جمع کند.
هون به رشته افکار خود ادامه داد: هدف اونا احتمالاً کیم یو وونه.
این یک باور سخت و دیرینه در سراسر قلمرو رزمی بود که به میگفت نمیتواند برندهای از فرقه شیطانی آسمانی در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی وجود داشته باشد.
البته این باور فقط در بین نسل جوان مشترک نبود.
هون با خود به این فرضیه فکر کرد که: پس بزرگهای انجمن قوانین رو تغییر دادن و حالا همه چیز برای جوونترهاشون آمادهست تا نائب فرماندهی فرقهی شیطانی رو نابود کنن.
و به احتمال زیاد مرکز این طرح جین چون بود.
هون نمیتوانست باور کند که آنها برای شکست دادن یک بازیکن تا این حد پیش بروند. و این واقعیت که قوانین مسابقات تغییر کرده بود به این معنا بود که بیش از نیمی از افراد در یک تیم بودند.
با این وجود...
«هر کاری دوست دارین بکنید.»
صرف نظر از برنامهی آنها، هون واقعاً آنقدرها هم نگران نبود. حتی قبل از شروع مسابقات، برنده از قبل مشخص شده بود.
هون فکر کرد: واقعاً نیازی به نگرانی نیست. به هر حال اون همشون رو تیکه پاره میکنه.
* * *
مرحله اصلی مسابقات با یک روز تاخیر مواجه شد که طبیعتا باعث شکایت همه شد.
«اون لعنتیا چرا دارن مسابقات رو اینطوری برگزار میکنن؟»
«نکنه با خودشون فکر کردن که ماها هممون بیکار و الافیم؟»
«واقعا مردم این سرزمین عقل توی سرشون نیست.»
«اصلا من برمیگردم خونه.»
اما از سوی دیگر پاسخهای مثبتی نیز وجود داشت.
«من با این مشکلی ندارم.»
«انگار اینطوری میخوان حال و هوای تازهای به مسابقات رزمی بدن.»
«بهنظرم سرگرم کننده میشه.»
«کی فکرشو میکرد که بخوان اینطوری یه مبارزهی گروهی ترتیب بدن؟»
مرحله اصلی مسابقات به یک مبارزهی بقا تغییر یافته بود. این حالتی بود که به جای اینکه مردم تک به تک بجنگند، همه بازیکنان به یکباره وارد میدان میشدند و همزمان میجنگیدند.
مسابقات مقدماتی طوری تنظیم شده بود که ده بازیکن به طور همزمان با هم مبارزه کنند، اما ده بازیکن با توجه به وسعت صحنه عدد چندان بزرگی نبود. در واقع، گسترهی مبارزهی آنها در مقایسه با وسعت زمین بسیار ناچیز بود.
بنابراین مرحله اصلی مسابقات از حالت سنتی به چنین چیزی تبدیل شد که در آن تعداد زیادی بازیکن به طور همزمان با هم مبارزه میکردند.
صبح روز مسابقه، هارگان بدون اعلام قبلی وارد اقامتگاه یو وون شد.
یو وون وقتی متوجه شد هارگان روی زمین دراز کشیده و برای خودش گوشت گاو میخورد، شوکه شد.
یو وون پرسید: «چرا اینجایی؟ همتیمیات چی شدن؟»
«اونا برای تفریح رفتن بیرون. میدونی، امتحان کردن غذاهای محلی، دیدن مناظر و اینجور چیزا. از اونجایی که امروز آخرین روزه تصمیم گرفتن که برن خودشون رو خالی کنن.»
«مگه اونا داخل مرحلهی اصلی شرکت نمیکنن؟»
«نه، تصمیم گرفتن بیخیالش بشن، به هرحال میدونستن که شانس زیادی ندارن برای همین منطقیترین تصمیم رو گرفتن.»
برخلاف بسیاری از مردم، هم تیمیهای هارگان درباره یو وون میدانستند و از نزدیک رشد هارگان را تماشا میکردند، بنابراین این که اکنون تصمیم به تسلیم شدن گرفته بودند شوکه کننده نبود.
علاوه بر این، آنها نیازی به حمایت مالی هم نداشتند زیرا آنها قبلاً به عنوان هم تیمیهای هارگان بخشی از الیمپوس بودند.
«تقریبا زمانش شده.» هارگان پس از بررسی زمان روی کیت بازیکن خود از جایش بلند شد. «بیا بریم.»
او هیجان زده به نظر میرسید.
یو وون وانمود کرد که متوجه نمیشود، اما فهمید که هارگان مدتی است که به او نگاه میکند. چشمانش پر از روحیهی مبارزه بود.
یو وون در حالی که به سمت استادیوم میرفتند به او نگاه کرد و با خود گفت: فکر کنم وقت مبارزهی دوبارمون رسیده.
علیرغم اینکه یو وون اکثر بازیهای مقدماتی را ندیده بود، به مهارتهای دیگر بازیکنان آنقدر اهمیت نمیداد.
در بین اسامی افرادی وجود داشتند که او میشناخت چرا که در آینده رتبهدار میشدند، اما بیشتر آنها چنین نبودند. تنها نام واقعاً قابل توجه در میان آنها هون نامگونگ بود.
در مورد هارگان اما، او به اندازهای قوی بود که در میان آنها مثل توتفرنگی روی کیک در نظر گرفته میشد.
هارگان در تمام مدت ساکت بود، که نسبت به شخصیت پرحرف همیشگیاش متفاوت بود.
با این حال، یو وون فکر نمیکرد رفتار هارگان عجیب باشد. او میدانست که هارگان کم کم دارد خودش را آماده میکند.
هارگان پس از دیدن جمعیت انبوه در ورزشگاه گفت: «مطمئناً افراد زیادی اینجا هستن.»
نه تنها همه صندلیها پر بودند، بلکه حتی صفحههای ویدئویی عظیمی در بیرون نصب کردند، بنابراین افرادی که قادر به حضور در داخل استادیوم نبودن همچنان میتوانستند مبارزات را تماشا کنند.
«این که چیزی نیست.» هون در حالی که به یو وون و هارگان نزدیک میشد گفت: «علاوه بر این صفحهها، مرحله اصلی توسط ایستگاه پخش بازیکنها هم پخش میشن.»
هون با دیدن یو وون برای اولین بار پس از چند ماه، برای دست دادن از جایش بلند شد: «مدتی گذشته. منو که یادت هست مگه نه؟»
«چهرهای داری که فراموش کردنش سخته.»
هارگان از دیدن هون و یو وون در حال احوالپرسی با یکدیگر شوکه شد.
هارگان از یو وون پرسید.«صبر کن ببینم، این یارو رو میشناسی؟«
هون از قبیلهی نامگونگ در بین بازیکنان بسیار معروف بود. این شهرت با ترکیب این واقعیت که مسابقات هنرهای رزمی توسط اتحاد هنرمندان رزمی که رئیسش هم قبیله نامگونگ بود تقویت میشد.
یو وون در جواب سرش را تکان داد: «ما با هم آزمون یکی از طبقات رو دادیم.«
«البته با هم دشمن بودیم.»
هارگان پس از شنیدن توضیحات هون با شیفتگی گفت: «پس عجیبه که زندهای.»
برای برخی، گفتن اینکه آنها باید بهخاطر ملاقات با کسی بمیرند، احتمالا توهینآمیز بود ولی هون به این شکل به ماجرا نگاه نکرد.
هارگان درست میگفت. اگر یو وون به طور جدی با او مبارزه میکرد، او امروز در اینجا حضور نداشت.
«من هم هارگان هستم. مطمئنم اسم من رو شنیدی، اما من جانشین بزرگ الیمپوس هستم.»
هون پاسخ داد: «افراد زیادی رو دیدم که چنین ادعایی میکنن.«
رجزخوانی هارگان مانند بادکنک پر از باد و هوا بود، اما هارگان به جای توهین با خنده منفجر شد. «خب میدونی، خانوادهی من یه مقداری پز دادن رو دوست دارن.« هارگان هم شوخی را ادامه داد.
هون میدانست که نباید بخندد، اما نمیتوانست جلوی همه خودش را بگیرد.
این شوخی دوستانه زیاد دوام نیاورد.
«همه شرکت کنندگان مرحله اصلی توجه کنن. لطفا همین الان وارد میدان بشید.»
اعلامیه ای که حتی بیرون از استادیوم شنیده میشد باعث شد که حالت هون تغییر کند.
هون به یو وون گفت: «خوشحالم که دوباره میبینمت، اما انگار زمان زیادی برای صحبت کردن نداریم.«
«چیزی هست که باید بهم بگی؟»
«اونقدرها نگران نیستم، اما بازم فکر میکنم که باید بدونی.«
«چی رو؟«
«بگذریم، لطفا مراقب خودت باش.»
هون بعد از اخطار مرموز خود برگشت و به داخل استادیوم رفت.
هارگان، با کنجکاوی از یو وون پرسید: «چی؟ اون داشت دربارهی چی حرف میزد؟»
اما یو وون نیز به همان اندازه گیج شده بود، اگرچه تصمیم گرفت زیاد روی آن تمرکز نکند. او تصور میکرد که به زودی در میدان مسابقه متوجه همه چیز خواهد شد.
یو وون در حالی که جلوتر میرفت گفت: «بیا بیریم داخل.»
قدم زدن-
آن دو به داخل استادیوم رفتند و صحنهی عظیم را دیدند که پر از شرکت کنندگان بود.
یو وون فکر کرد: واقعا تعدادشون زیاده.
تعدادشان حداقل به چند هزار نفر میرسید. میدانی که وقتی فقط ده نفر روی آن ایستاده بودند، خالی به نظر میرسید، اکنون تنگ و خفه بود.
همه حاضران در این صحنه بازیکنان ماهری بودند که توانسته بودند مسابقات مقدماتی را پشت سر بگذارند و از هر ده نفر فقط یک نفر موفق به اینکار شده بود. و حالا مبارزه با بیش از هزار بازیکن از این دست، واقعاً دیدنی بود.
یو وون متوجه برخی نگاههای عجیب شد، اما چیز مهمی نبود، زیرا فقط «نگاه» مردم بود.
«بگذریم، لطفا مراقب خودت باش.»
یو وون تا حدودی نگرانی هون را درک کرد.
یو وون فکر کرد: پس ماجرا از این قراره.
سپس پوزخند آرامی زد.
اگر اخطار هون و تغییر ناگهانی قوانین نبود، یو وون فقط به نگاهها بیتوجهی میکرد. اما هنگامی که او روی نگاهها متمرکز شد، به راحتی متوجه روحیه جنگندگی در چشمان آنها شد.
کمی بیش از 100 بازیکن از قلمرو رزمی، یا به طور دقیقتر، بازیکنان انجمن رزمی نسبت به یو وون خصومت شدیدی نشان میدادند.
کتابهای تصادفی
