همترازی با خدایان
قسمت: 85
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«بالاخره داره شروع میشه.»
«اینکه همهی این بازیکنارو جمع کردن تا یکجا باهم بجنگن.»
«این مسابقات بزرگ هنرهای رزمی قراره که مدتها تو یاد بمونه.»
«اونها باید از این فرصت برای تغییر دائمی قانونا استفاده کنن.»
«چه ایده خفنی!»
داخل استادیوم، در اتاقی که فقط مهمانان ویژه به آن دعوت شده بودند، کل سالن به راحتی قابل مشاهده بود.
این مکانی بود که فقط رتبهدارهای دنیای رزمی که این رویداد را برگزار میکردند، میتوانستند وارد آن شوند.
کسی از رئیس قبیله ژوگه تعریف کرد: «کار بزرگی کردید، قربان.»
شخص دیگری وارد صحبت شد: «درسته. تقریباً افتخار مسابقات هنرهای رزمی رو به فرقه شیطانی تقدیم کردیم.»
«با توجه به میزان علاقهمندی به مسابقات امسال، این مخصوصاً خیلی بد بود.»
«هاها! این یک نعمت بزرگ برای قلمرو رزمیه.»
نام گونگ جین وون میخواست که از شنیدن این همه مزخرفات گوشش را قطع کند، اما تمام تلاشش را کرد تا جلوی خودش را بگیرد.
ژوگه جینگ رئیس قبیله ژوگه و ژنرال انجمن رزمی بود.
او در سیل تعارفها با چشمانی کج و مارمانند و صورت پوشیده از چروکش، لبخند میزد.
جینگ گفت: «هاها. کاری نکردم. همه اینها به لطف رئیس مدرسه یاقوت کبوده.»
«این قطعاً درسته.»
«اون کمک زیادی کرده.»
«وقتی که مسابقه تموم شد، دوست دارم مدرسه شمشیر یاقوت کبود رو ببینم.»
سوبیک، رئیس شمشیر یاقوت کبود، به همه حاضران گفت: «همیشه قدمتون روی چشمه. هاهاه!»
جین وون با دانستن اینکه سوبیک رابطه نزدیکی با قبیله ژوگه دارد، چشمانش را بست و فکر کرد: همشون از ریشه خرابن.
او میدانست که مدتی است قلمرو رزمی به آرامی درحال فاسد شدن است و هربار به این واقعیت اعتراف میکرد، احساس میکرد که کمبود زیادی دارد.
ژوگه همیشه در مرکز فساد قرار داشت و علیرغم اینکه نفر دوم در انجمن رزمی بود، توانسته بود نفوذ بیشتری نسبت به قبیله نام گونگ جمع کند.
در این زمان بود که بالاخره به جین وون رسید. قلمرو رزمی به مکانی تبدیل شده بود که در آن روش فرد با کلمات مهمتر از مهارتش در شمشیر شده بود.
اما...
جین وون خودش را سرزنش کرد: دلیل اینکه قلمرو رزمی به این شکل دراومده اینه که من ضعف دارم.
سپس جین وون تصمیم گرفت تا از این مسابقات به عنوان نقطه عطفی برای قلمرو رزمی استفاده کند.
باز شدن-
در باز شد.
افراد تعجب کردند چون فکر میکردند که همه رتبهدارهای دعوت شده قبلاً آمده بودند.
«این کیه؟»
«کسی رو از قلم انداخته بودیم؟»
«فکر میکردم همه اینجا هستن.»
اتاق با منظرهای برجسته، یک فضای انحصاری برای انجمن رزمی، میزبان مسابقات بود. بنابراین تا زمانی که فردی مرتبط با انجمن رزمی نبودید، نمیتوانستید وارد آنجا شوید.
رتبه دارها به مردی که وارد اتاق شده بود، خیره شدند.
این مرد بیش از 2.3 متر قد، بالاتنهای تنومند و ردایی قرمز برتن داشت. او قطعاً شبیه یک فرد معمولی نبود. و رداهای قرمز معمولاً به خاطر پرزرق و برق بودنشان توسط مردم پوشیده نمی-شدند.
مرد بعد از نگاهی به اتاق پرسید: «خیلی دیر کردم؟»
یکی از افراد حاضر در اتاق به او خوشامد گفت: «نه، دقیقاً سر وقت رسیدی.» او جین وون که با ترشرویی در گوشهای نشسته بود.
او از جای خود برخاست تا به آن تازه وارد سلام کند.
جینگ به جین وون خیره شد و فکر کرد: قصد چه کاریو داره؟
جین وون مردی بود که قبیله نام گونگ را به آن چیزی که امروز بود، تبدیل کرده بود. قطعاً نباید او را دست کم گرفت و مهمانی تازه رسیده کسی بود که او مخفیانه او را دعوت کرده بود.
«تو کی هستی؟»
«به نظر میرسه که اهل قلمرو رزمی هستی ولی...»
رتبهدارهای قلمرو رزمی این مرد را بازرسی کردند. واضح بود که فردی معمولی نیست. به نظر 40 ساله میآمد اما اگر واقعاً یک رتبهدار بود، نمیشد صرفاً از روی ظاهرش او را قضاوت کرد.
اگر او یک رتبهدار شناخته شده بود حداقل یک یا دو نفر در اتاق چهره و یا نام او را میدانستند اما حتی یک نفر هم درآنجا او را نشناخت، به این معنی بود که او هیچکسی نبود.
در بهترین حالت احتمالاً متخصص هنرهای رزمی از یه جای دور افتادست.
اون با دعوت کردن چنین مردی میخواد چیکار کنه؟
حرکت اشتباهی بود، جین وون.
اینها افکاری بودند که در سر رتبهدارانی که احساس خطر نمیکردند، میچرخید. این واکنشی اجتناب ناپذیر بود زیرا نیروی محرکه انجمن رزمی همین الآن هم تغییر کرده بود.
جینگ با حیله گری به جین وون لبخند زد انگار که میخواهد بگوید: ما در عصری هستیم که کلمات بر شمشیر پیروز میشن.
به قول معروف، "قدرت قلم بیشتر از تیغ و شمشیر است" و اکنون بیش از نیمی از انجمن رزمی در جبهه جینگ بودند.
«بابت دیر معرفی کردن خودم متاسفم.» مهمان تازه وارد با لبخندی ملایم شروع به معرفی کردن خودش کرد. «من به خاطر اینکه توسط رئیس قبیله نام گونگ دعوت شده بودم بع ایتجا اومدم. اسم من چون موجینه.»
«چون موجین...؟»
«یه لحظه وایستا. میتونه که؟»
«شیطان آسمانی...؟»
چشمان همه گرد شد و حال و هوا ناگهان از هم پاشید.
چند رتبه دار تا جایی پیش رفتند که دستشان را به سمت شمشیرهای روی کمرشان بردند.
موجین در حالی که به سوبیک خیره شده بود، صحبت کرد: «اگه اون رو بِکشی، میمیری.»
سوبیک ناخودآگاه دسته شمشیرش را گرفته بود.
موجین تهدید کرد: «میتونم بهت این قول رو بدم.»
قلوپ-
سوبیک در حین تلاش برای قورت دادن آب دهانش، درگلویش احساس خارش کرد. ستون فقراتش احساس سردی میکرد و هوا چنان متشنج بود که احساس میکرد در حال خفه شدن است.
سوبیک دستش را پایین آورد.
موجین لبخند زد: «انتخاب هوشمندانهای بود.»
تلق-تلق-
موجین در میان جمعیت قدم زد و تنها پس از رسیدن به پنجرهای که از آن کل میدان قابل مشاهده بود، دوباره صحبت کرد.
موجین به آنها متلک انداخت: «طبق چیزی که شنیدم، به نظر میرسه که نائب فرمانده فرقه اهریمن بهشتی برنده میشه. حالا دیگه واقعاً مایه شرمساریه.»
نگاههای رتبه دارها از او منحرف شد.
آنها نمیدانستند که چرا جین وون به موجین گفته که به اینجا بیاید اما میدانستند که موجین که حالا متوجه شدبود که چه اتفاقی افتاده، اجازه نمیدهد که اوضاع سرپا بماند.
«مشکل چیه؟» موجین به طور غیرمنتظرهای پرسید: «عصبانی به نظر میرسم؟»
موجین به جای نشان دادن خشم، لبخند ملایمی برلب داشت.
«هاهاها! حتماً سوء تفاهم شده. هیچ اشکالی نداره. چرا باید عصبانی باشم؟ به خاطر...» موجین درحالی که به صحنه نگاه میکرد و یو وون را میدید، گفت: «برنامه توطئه سختتون درحال فروپاشیه.»
***
مرحله اصلی مسابقات بزرگ هنرهای رزمی.
این یک مبارزهی بقا بود که در آن هزاران بازیکن به طور همزمان روی یک صحنه میجنگیدند.
با گذشت زمان، تنش در میدان شدیدتر شد.
یو وون نگاهی به پهلو انداخت و به هارگان که مدتی بود با چشمان بسته ساکت مانده بود، نگاه کرد.
هارگان برای مبارزه واقعی آماده میشد.
[به زودی مرحله اصلی مسابقات بزرگ هنرهای رزمی آغاز میشود.]
پیامی در آسمان ظاهر شد.
چند بازیکن چشمانشان را روی یو وون قفل کردند.
آنها طوری به یو وون نگاه میکردند که انگار باهم نوعی هماهنگی دارند.
یو وون فکر را کرد: چه افتضاحی. و متوجه یکی چهرهها شد. جین چون. اون باید عامل اصلی باشه.
ژوگه جین چون یکی از بازیکنان نابغه رزمی به همراه هون بود.
یو وون به یاد آورد که در آینده یک رتبه دار شده اما او را به خاطر شخصیت فاسدی هم که داشت نیز به یاد آورد.
[10]
با شروع شمارش معکوس، ناگهان هارگان به یو وون گفت: «اینو الآن بهت میگم، تو تنها کسی هستی که در حد و اندازه منی پس جرات نکن به کس دیگهای ببازی.»
یو وون بلافاصله توانست احساسات چشمان هارگان را تشخیص دهد.
احساس رقابت.
با دوست و هدفی که در مقابلش بود، هارگان بیشتر از همیشه انگیزه وشور و اشتیاق داشت.
یو وون فکر کرد: بالاخره فهمیدم که چطوری انقدر سریع بالا رفت.
آینده هارگان کاملاً تغییر کرده بود و این تغییر ناشی از چیزی فراتر از نتیجه مرحله آموزشی بود. بعد از اینکه در تمام عمرش بهترین بود، حالا او با ظاهر شدن یک هدف جدید برای پیشی گرفتن از آن شدیداً تحریک شده بود.
[5]
[4]
[3]
[...]
یو وون احساس کرد که موظف است پاسخ دهد.
او شمشیری به ظاهر ساده را روی زمین کشید و به هارگان گفت: «این اتفاق هیچوقت نمیافته.»
و او فکر کرد که هارگان هم نباید به هیچ کس دیگری ببازد.
[1]
شمارش معکوس اعداد به پایان رسید.
[شروع.]
فشش-
تنشی که به اوج خود رسیده بود از بین رفت و مردم یکی یکی شروع به حرکت کردند.
کلنگ، کلنگ-!
وامم-!
انفجار-!
بومم!
«بمیر!»
«چرا انقدر از دستم عصبانی هستی؟»
«صحنه اصلی باید اینجوری باشه، مرد! باید سریعتر بجنگی تا تاجایی که بتونی بیشتر مورد توجه قرار بگیری...!»
«و اینطوری سریعتر هم ناک اوت میشی!»
اولین کسانی که حرکت کردند بازیکنان حریص بودند، بازیکنانی که قبلاً از برنده شدن منصرف شده بودند و بر تلاش کردن برای تحت تاثیر قراردادن انجمنهای درون مخاطبان متمرکز شده بودند.
از طرفی دیگر بیشتر بازیکنانی که به دنبال پیروزی بودند در کناری ایستادند و شرایط را ارزیابی کردند.
یکی از آنها فکر کرد: هیچ چیزی با از دست دادن استقامت من از اول کار بدست نمیاد.
اما زمانی که درگیریها شروع شد، فقط مسئله زمان بود تا همه چیز به هیاهو تبدیل شود.
هزاران بازیکن با یکدیگر درگیر شدند.
و در میان همه آنها...
وووش-!
یک چاقو به سمت پشت سر یو وون پرتاب شد.
کرررر-
چاقو به کناری پرتاب شد و زمین را خراش داد.
یو وون برگشت و مردی را دید که شمشیری که کمی میدرخشید در دست داشت.
[شمشیر مقدس] یا [شمشیر کی] همانطور که آن را در قلمرو رزمی مینامیدند.
یو وون درحالی که به بالا نگاه میکرد، گفت: « میدونم که خودت تنها نیستی.»
تیغه یو وون منحنی ظریفی را ترسیم کرد و جلوی نیزهای را که از بالا به سمتش فرود میآمد را گرفت.
برخورد کردن-!
قدرت زیادی در پشت این حمله بود. اما یو وون که جلوی حمله را گرفته نمیلرزید، بلکه نیزه داری که به او حمله کرده بود، میلرزید.
بعد از اینکه کمینش شکست خورد نیزهدار به سرعت عقب پرید تا کمی فاصله ایجاد کند.
یو وون درحالی که به اطراف نگاه میکرد در جای خود ایستاد.
«امیدوارم در این مورد احساس بدی نداشته باشی.» جین چون این را درحالی که بادبزنی در دست داشت و به یو وون نزدیک میشد، گفت.
«فرقه اهریمن بهشتی و اتحاد هنرمندان رزمی دشمنان دیرینهای هستن.»
حتی یو وون هم از سابقه دشمنی فرقه و بقیه قلمرو رزمی آگاه بود. اگرچه حالا فقط از طریق سوابق به یاد میآمد اما در قلمرو رزمی این هم تاریخ و هم افسانه بود.
سسک-
سسک-
بازیکنان انجمن رزمی که در سراسر میدان پخش شده بودند، یکی یکی و به آرامی به یو وون نزدیکتر شدند.
به خاطر اینکه همه چیز خیلی سریع به هرج و مرج تبدیل شده بود، بیشتر آنها متوجه نشدند که این منظره چقدر غیرطبیعی است.
یو وون فکر کرد: پس به همین دلیل قوانین رو تغییر دادند.
او نمیدانست که چه کسی این ایده را مطرح کرده ولی این یک طرح ساده و موثر بود. در جنگ میان هزاران نفر، طبیعتاً جنگهایی رخ میداد که درآن یک نفر در مقابل چند نفر قرار میگرفت و در برابر حریف ماهری مثل یو وون، کاملاً طبیعی بودکه مردم باهم تیم تشکیل دهند.
«چیزی برای احساس بد داشتن وجود نداره.» یو وون درحالی که شمشیرش را با مانا آغشته میکرد، این را گفت. «شماها در هرصورت همتون بیارزشید.»
وووم-
شمشیر یو وون به رنگ تیره تری نسبت به شمشیر بازیکنان قلمرو رزمی که در مقابلش بودند، آغشته شده بود.
جین چون با انرژی که از شمشیر ساطع میشد و محدودهای یک متری را در برمیگرفت، شوکه شد.
جین چون فکر کرد: پس اون به یه دلیلی آدم بزرگیه، ها؟
او از خودش پرسید که چقدر قدرت مقدس یو وون برای داشتن چنین شمشیر مقدس بزرگی، زیاد است.
جین چون تخمین زد: حداقل باید بالای 60 باشه.
مهارت یو وون به وضوح فراتر از یک بازیکن طبقه پایین بود.
جین چون فکر کرد: اما... به اندازهای که شایعهها میگن عالی نیست.
یو وون در شایعات مانند یک دیوار غیرقابل عبور بود. تا جایی رسیده بود که بعضی میگفتند که یو وون ممکن است در حال حاضر به سطح یک رتبه دار رسیده باشد. اما حالا که او رو در روی یو وون قرار گرفته بود، متوجه شد که یو وون عالی است ولی نه آنقدرها.
جین چون با برقی در چشمانش فکر کرد: این شدنیه.
او محاسبه همه چیز را تمام کرد و حالا که مطمئن شده بود، وقت آن رسیده بود که نقشهاش را اجرا کند.
پرتاب کردن-
جین چون به بادبزنش ضربه زد تا آن را باز کند و علامت حمله را داد.
بازیکنان بیشماری که در حالت آماده باش بودند به سمت یو وون هجوم آوردند.
«حالا!»
«بپر روش...»
این زمانی بود که...
جرق-!
...یک موج حمله الکتریکی طلایی آمد.
بازیکنان انجمن رزمی که به سمت یو وون یورش میبردند، به عقب کوبیده شدند و سیاه و سوخته شدند.
در یک لحظه، یک دایره توخالی در اطراف یو وون ایجاد شد که در آن یو وون تنها کسی بود که تحت تاثیر حمله قرار نگرفته بود.
هارگان داد زد: «هی، بی بنیه ها!»
او منبع حمله الکتریکی بود و دندانهایش را به جین چون و دیگر بازیکنان اطرافش نشان داد.
هارگان پرسید: «شماها خجالت نمیکشید؟»
---پایان قسمت85
کتابهای تصادفی


