همترازی با خدایان
قسمت: 87
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ضربالمثلی وجود دارد که میگوید: دست بالای دست بسیار است.
غرش-
تق-!
این چیزی بود که در ذهن بازیکنان شرکت کننده در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی میگذشت.
«چ-چه خبره؟»
«هردوتای اونها واقعاً بازیکن هستن؟»
«مطمئنید که اونا رتبه دار نیستن؟»
«ا-از سر راه برید کنار! وگرنه ممکنه که گیر بیوفتید-»
«ه-ها؟»
«آییی!»
تق-!
ویزززت-
رعد و برقی که از مشتهای هارگان رها شد در سراسر میدان پخش شد و به بازیکنان نزدیکش اصابت کرد.
دامنه حملات او آنقدر گسترده بود که اندازه گیری آن سخت بود. حتی افرادی که فکر میکردند فاصلهی زیادی دارند در نهایت گرفتار حملات هارگان شدند.
«من تسلیمم!»
«منم همینطور! لعنت بهش، دیگه نمیتونم اینجا باشم!»
«من هم کنار میکشم!»
«آخه چطوری از ما توقع دارن که در برابر هیولاهایی مثل اونا بجنگیم و برنده بشیم؟»
صحنه دیگر جایی برای بازیکنان اضافی نبود.
همه نگاه ها به مبارزه بین یو وون و هارگان معطوف شده بود و بسیاری دیدند که چه اتفاقی برای افرادی که در مبارزه آنها گرفتار شدند افتاد که این باعث شد که بازیکنان بیشتری شروع به کنار کشیدن کنند.
هون فکر کرد: پس بالاخره وقت مبارزهی نهائی واقعیه.
حتی هون هم در مقایسه با آن دو نفر احساس کوچکی میکرد.
او گیج شده بود. هارگان... اسمش رو زیاد شنیدم، ولی فکر اینکه در این سطح باشه...
بهترین کاری که هون میتوانست انجام دهد این بود که کی خود را جمع کرده تا از خود در برابر جرقههای سرگردان رعد و برق محافظت کند.
هارگان نابغهای بود که هون اغلب با او مقایسه میشد. به همین دلیل بارها و بارها نام او را شنیده بود و قبل از اینکه متوجه شود، رقابتی بین خودش و هارگان تشکیل داده بود.
اما مهارتهای هارگان به شخصه خیلی بیشتر از آن چیزی بود که او شنیده بود.
حتی اگه چندین تا کلون [1]از خودم داشتم هم گروهی نمیتونستیم مقابلش برنده بشیم.
با بودن یو وون در آن حوالی، هون فکر میکرد که فقط باید نفر دوم را به عنوان هدف قرار دهد اما به نظر میرسید که او خودش را خیلی بالا در نظر گرفته بود.
نگاه هون از روی هارگان به یو وون رفت که داشت به سختی حملات هارگان را متوقف میکرد.
…اون واقعا با این مهارتها یه رتبه دار رو شکست داده؟
***
بوم-!
مشت هارگان باعث شد که یو وون به عقب کشیده شود.
شمشیر یو وون از شدت درد صدا میداد و قادر به جذب کل حمله نبود.
علائم سوختگی شروع به پوشاندن تیغه کردند.
بنگ-!
هارگان حرکاتش را متوقف نکرد.
جرقه
هارگان مثل یک صاعقه طلایی حرکت کرد و در یک آن در کنار یو وون ظاهر شد.
امتیاز چابکی اش باید فوقالعاده بالا میبود زیرا حرکاتش بسیار سریع بودند. باورش سخت بود که او هنوز بازیکنی باشد که با رتبه دار شدن فاصله داشته باشد.
وووم-
دلنگ-!
صدای برخورد بلند دیگری در استادیوم طنین انداز شد.
هارگان چشمانش را تنگ کرد. یو وون این بار به عقب رانده نشد.
هارگان گفت: «تو خیلی قوی هستی.»
«تو هم توی تعریف و تمجید کردن خیلی خوب هستی.»
«به نظر میرسه که شمشیرت در شرف شکستنه.»
حالا به وضوح قابل مشاهده بود که شمشیر یو وون آخرین نفسهای خودش را میکشد. در سراسر تیغه شکستگیهایی وجود داشت که مثل شیشههایی به نظر میرسیدند که با لمس کردن میشکنند.
ترق-جرقه-
هارگان پرسید: «نمیفهمم. این همه مدت داشتی چیکار میکردی؟»
وزززت-!
رعد و برق طلایی رنگ تمام بدن هارگان را در بر گرفت.
در همان لحظه نوک شمشیر یو وون حرکت کرد.
پشک-
فلش-!
تق-!
صدای صاعقه طنین انداز شد.
هارگان با احساس گرمای خاصی روی شانهاش عقب رفت.
چکه کردن،ریختن-
خون از شانهاش سرازیر شد و بر روی زمین ریخت. به نظر میرسید که زخم بسیار عمیقی بود.
هارگان زیرلب گفت:«هوم...»
او با دست خود زخمش را لمس کرد و دید که کف دستش غرق در خون شده است.
هارگان سرش را بالا خم کرد تا به یو وون که حالا غرق در جریان الکتریسیته شده بود نگاه کند.
کسی که کمی پیشتر بیشترین ضربه را در این درگیری خورده بود هارگان نبود.
ویزززز-ویزززت-
جریان در بدن یو وون درحال پخش شدن بود. افراد زیادی در جهان وجود نداشتند که بتوانند با دریافت حمله الکتریکی مستقیم، آنهم در این حجم و قدرت زنده بمانند.
هارگان پرسید: «هنوز زندهای؟»
یو وون با قیافهای بیتفاوت سرش را بالا آورد و گفت: «البته...»
«فکر میکردم که اینطوری بشه.»
هارگان دوباره مشتش را بالا آورد.
او زخمی شده بود ولی یو وون باید کسی بود که آسیب بیشتری میدید.
هارگان فکر کرد: سطح تواناییهای فیزیکیش بالاتر از منه.
خود هارگان دارای تواناییهای فیزیکی فوقالعادهای بود. از آنجایی که آمار قدرت، چابکی و امتیاز ساختار بدنیاش بالا بود، او در نبرد حتی بدون استفاده از مانا هم از خودش مطمئن بود.
اما اگر فقط تواناییهای فیزیکی را درنظر بگیرید، تواناییهای فیزیکی یو وون به مراتب بیشتر از هارگان بود.
هارگان فکر کرد: از طرفی هم قدرت مقدس من خیلی بیشتره.
این بخش اصلی استراتژی او بود.
گذشته از این... هارگان به شمشیری که به نظر میرسید در آستانه شکستن است نگاهی انداخت. بیا اول با شکستن سلاحش شروع کنیم.
زمانی که او در مورد هدفش تصمیم گرفت، حرکاتش مصممتر شد.
هارگان دوباره به سرعت فاصله بین یو وون و خودش را کاهش داد.
هدف مشتهای او بدن یو وون نبود. وقتی که شمشیر یو وون را مشت باران کرد، واضح بود که او به دنبال چه چیزی است.
دنگ-درق-!
تق-!
هارگان که انگار داشت بوکس بازی میکرد، سیل مشتهای زیادی را روانه کرد و شمشیر را بیشتر و بیشتر تحت فشار گذاشت.
یکم دیگه...
محکم گرفتن-
هارگان شروع به گذاشتن نیروی بیشتری پشت مشتهایش کرد.
وقتشه.
درحالی که دستانش را دراز کرده بود چشمانش برق زد و بعد با ظاهر شدن یک نور بزرگ و کور کننده، صاعقهی قدرتمندی از دست هارگان خارج شد.
فلش-
تق-!
این حمله چنان بلند و کورکننده بود که حتی تماشاگرانی که در فاصلهی دورتر نشسته بودند نمیتوانستند ببینند که چه اتفاقی افتاده است.
اما هارگان لحظات هیجان انگیزی را در مبارزه با یو وون سپری میکرد.
خرد شدن-!
شمشیر مانند خردههای شیشه از هم جدا شد و در همه جا پراکنده شد.
هارگان از پیروزی خود مطمئن شده بود.
او نفسی تازه کرد: «انجامش دادم...»
یو وون با صدایی آرام از او تعریف کرد: «کارت عالی بود.»
شیرینی پیروزی او به سرعت محو شد زیرا هارگان احساس کرد که چیزی اشتباه است. او باید کسی باشد که برتری واضحی داشت، با این حال یو وون فکر میکرد که او عالی عمل کرده؟
درحالی که یو وون بدون لحظهای فکر کردن قبضه شمشیر شکسته را کنار انداخت، هارگان به یو وون خیره شد.
و در آن لحظه...
وووووووم-
مانای یو وون شروع به پس زدن الکتریسیته هارگان کرد.
هارگان گیج شده بود: «چ-چه خبره...؟»
او با خودش فکر کرد که این چیزی است که غولها ممکن است شبیهش باشند. یو وون ناگهان در مقابل او بسیار بزرگتر به نظر میرسید.
یو وون پرسید: «یادت میاد که چطوری با یه مشت فرستادمت آسمون؟» و مشتش هایش را گره کرد.
مشت او قدرت بسیار بیشتری نسبت به قبل داشت.
ووشش-
زمانی که هارگان متوجه شد مشتی به سمت او میآید...
وام-!
...او ضربهای را روی صورتش احساس کرد و هوشیاریاش شروع به ناپدید شدن کرد.
هارگان فکر کرد: لعنت... بهت!
ووش-
بوم-!
بدن هارگان در هوا به پرواز درآمد و او از یک طرف به طرف دیگر میدان پرتاب شد.
تاپ-تلپ-
هارگان روی صحنه غلتید و در نهایت، بی رمق روی زمین افتاد.
همه فقط میتوانستند ببینند که هارگان هنوز زنده است زیرا میلرزید و کمی تکان میخورد.
«ها؟»
«چه خبره-؟»
«چه اتفاقی افتاد...؟»
بازیکنانی که هنوز در میدان بودند گیج شده بودند.
«بازی هنوز تموم نشده.» یو وون درحالی که با دستش به طرف آنها اشاره میکرد، گفت:«من تموم روز رو وقت ندارم، پس بهتره دست بجنبونید.»
***
یو وون دسته شمشیر را از روی زمین برداشت.
[شمشیر شکسته بینام]
- طبقه بندی: سلاح
- این شمشیری ساخته شده از مواد مختلف است. رسانایی مانای آن وحشتناک است اما تیغه آن به خوبی تیز شده. میتواند برای قصابی مفید باشد.
- درحال حاضر شکسته است.
این شمشیری بود که او به هفایستوس سفارش داده بود. نه تنها نامی نداشت بلکه تقریباً از هر نظر بی فایده بود.
تنها یک نکته مثبت در آن وجود داشت.
یو وون فکر کرد: این واقعاً بدترین رسانایی مانا رو داره.
این اولین باری بود که او از آن استفاده میکرد زیرا [شمشیر بی نام] موردی نبود که در جنگ قابل استفاده باشد.
او در اصل قصد داشت تا زمانی که خراب شود از آن استفاده کند.
دلیل اینکه او آن را ساخت این بود که هیچ آیتم بهتری برای تمرین کنترل قدرت مقدس وجود نداشت.
همچنین...
باید به اندازه کافی برای گول زدن اونها خوب باشه.
با توجه به تاثیری که در سرکوب قدرت مقدس داشت، برای مخاطبها باید به نظر میرسید که مهارتهای یو وون و هارگان با هم برابرند.
بازیکنان و رتبهداران بسیاری از الیمپوس در میان تماشاگران حضور داشتند و تعدادی از آنها رتبه دارانی بودند که ممکن بود یو وون روزی با آنها مبارزه کند.
با توجه به اینکه تعداد زیادی برای تماشای مسابقات بزرگ هنرهای رزمی جمع شده بودند، نقش بازی کردن هم برای فریب دادن رتبه داران کافی نبود.
با این حال به خاطر ضربه آخری یکم نگرانم...
این حملهای بود که یو وون اقدام به آن کرده بود چون فکر میکرد که دیگر نباید با شمشیر شکسته مبارزه را کش دهد.
یو وون سرش را به سمت صفحه نمایش بالای میدان بلند کرد.
یو وون میتوانست ببیند که او را در حالی که در مرکز میدان ایستاده است، روی صفحه نشان میدهند. و در آن صفحه نمایش، متنی ظاهر شد.
[برنده]
سپس یو وون به بازیکنانی که روی زمین از حال رفته بودند نگاه کرد.
[کیم یو وون]
از آنجایی که او با استفاده از حداقل مقدار ممکن مانا مبارزه کرده بود، خیس عرق شده بود.
هون به جای مبارزه با یو وون تسلیم شدن را انتخاب کرد. او گفت که به این دلیل بوده که قبلاً با هم روبه رو شده بودند اما یو وون حدس زد که بیشتر به این مربوط میشود که چقدر از اقدامات جین چون و بازیکنان تیم انجمن رزمی شرمنده است.
«-برنده 834امین دوره مسابقات بزرگ هنرهای رزمی، بازیکن کیم یو وونه.»
شخصیت اصلی مسابقه، ماموران طبقه دهم بودند.
آنها درحال رقصیدن در آسمان ظاهر شدند.
مامور یک عروسک چوبی بود که کت و شلواری پوشیده که واقعاً مناسب قلمرو رزمی نبود. و در بالای سر مامور یک جعبه چوبی کوچک بود.
مامور به سمت یو وون رفت و از او سوالی پرسید.
«برنده بودن چه حسی داره؟»
یو وون جواب داد: «سرگرم کننده بود.»
«همش همین بود؟»
«آره.»
پاسخی کوتاه و شیرین.
مامور چندین بار تجربه نمایش گردان بودن در مسابقات هنرهای رزمی را داشت اما حتی او هم برای ادامه دادن با چنین پاسخ ضعیفی مشکل داشت.
«آه، آره. ممنون به خاطر جوابت. خب پس، باید جایزه رو به شما تقدیم کنیم.»
این لحظهای بود که مدتها منتظرش بود.
یو وون سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد. انگار که داشت به مامور اشاره میکرد تا سریعاً جایزهاش را به او بدهد و گم شود.
کلیک-
جعبه چوبی کوچک باز شد و علیرغم اینکه یو وون فاصله زیادی با جعبه داشت، بوی تلخ و قویای در بینی او پیچید.
این عطری آشنا برای او بود.
قرص دارویی بزرگ قرمز
داخل جعبه چوبی یک توپ درمانی کوچک و قرمز بود.
به عنوان یکی از آیتم ها که نماد قلمرو رزمی بود، گفته میشد که این اکسیر هزینهای نجومی دارد و تولید آن زمان زیادی میبرد. این گنجینهای بهشتی بود که چه بازیکن و چه رتبهدار آرزویش را داشتند.
«بله. همونطور که میدونید جایزه توپ دارویی بزرگ قرمزه. معبد شائولین، سازندهی توپ درمانی گفتن که به ویژه این یکی خیلی خوب از آب دراومده...»
«ممنونم. مطمئنم میشم که از اون به خوبی استفاده کنم.»
کلیک-
یو وون در جعبه چوبی رابست و آن را در فهرست اموال خود قرار داد. بعد از این تبادل کوتاه، یو وون رویش را برگرداند. او دیگر قصد گوش دادن به وراجیهای مامور را نداشت.
هضمش مدتی طول میکشه.
[توپ درمانی قرمز بزرگ] کمی بزرگتر از آن چیزی بود که او به یاد میآورد و جذب تمام قدرت مقدس موجود در آن حداقل چند روز طول میکشید.
ولی در مورد اونا...
چشمان یو وون به سمت بخشی از حضار چرخید.
احتمالاً میتونم به حال خودشون رهاشون کنم.
چون موجین در راه بود تا مسائل را با انجمن رزمی حل و فصل کند.
نام گونگ جین وون در ابتدا سعی به کمک به فرقه اهریمن بهشتی کرده بود و فرقه هم کمک او را پذیرفته بود.
از آنجایی که این دو بالاترین رتبه را در قلمرو رزمی داشتند، یو وون نیازی به نگرانی نداشت. موجین به تنهایی به اندازه کافی قوی بود که بتواند تمام رتبه داران انجمن رزمی را از بین ببرد.
اگه فرقه اهریمن بهشتی به اونا ملحق بشه، قدرت انجمن اساساً دو برابر میشه.
انجمن رزمی تبدیل به انجمنی میشد که کل جهان رزمی را کنترل میکرد و همچنین دارای یک رتبهدار ارشد میشد. با وجود فرقه اهریمن بهشتی در کنار آنها، آنها دیگر یک انجمن متوسط نخواهند بود. پس از آن آنها وسعت و منابع لازم را در اختیار داشتند تا خودشان را به قلمرو انجمنهای بزرگ سوق دهند.
این بد نیست.
یو وون تنها یک سنگ کوچک را پرتاب کرده بود اما امواجی که آن سنگ ایجاد کرده بود در آستانه ایجاد تغییرات بزرگی در دنیای طبقه دهم بود.
انجمن رزمی و فرقه اهریمن بهشتی دو گروهی بودند که در خط مقدم جنگ علیه خدایان خارجی جنگیده بودند، بنابراین بزرگتر و قدرتمندتر شدن آنها بسیار سودمند بود.
قدم زدن-
یو وون با عجله و تندتر راه رفت.
حالا نوبت به طبقه بیستم رسیده بود. این دنیایی بود که از نظر اندازه با قلمرو رزمی در داخل برج رقابت میکرد و طبقهای بود که در آن آزمونها به طور قابل توجهی سختتر میشدند.
یو وون چیزهایی زیادی داشت که باید برای هرکاری که میخواست در آن دنیا انجام دهد، آماده میکرد.
برای شروع...
یو وون به جعبه چوبی کوچکی که در دستش بود نگاه کرد.
بالاخره به هدفم توی آمار میرسم.
پایان 87
[1] کپی یا تکثیر شده چیزی
کتابهای تصادفی
