همترازی با خدایان
قسمت: 96
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ممتحن آزمون طبقه 20، تِسِئوس، یک رتبهدار از الیمپوس بود. او رتبه بسیار بالایی داشت و به لطف بودن پسر یک فرد خاص، نفوذ بالایی در المپ داشت.
“کیم یو وون…” تِسِئوس سرش را بلند و اخم کرد و دستوری را که از المپ گرفته بود خواند.
«شرایط سخته.» آنها به او کاری برای انجام داده بودند، اما شروط زیادی برای آن وجود داشت.
«نباید خودم رو مستقیماً درگیر آزمون کنم. توسط سایر بازیکنها شناسایی نشم و مواظب مجازات برج باشم.» همه آنها شرایط دردسر سازی بودند.
«المپوس خیلی ترسو شده. اونا مثل موش رفتن تو سوراخشون.»
«قربان به دلیل اتفاقاتی که در طبقهی اول و یازدهم افتاد واقعا نمیشه بیشتر از این خطر کرد.»
تسئوس نگاهی به سفولیوس انداخت، یکی از هموطنان رتبهدار الیمپوسی که این دستور را برای او آورده بود.
تسئوس از اوضاع آگاه بود. «آره مطمئناً اتفاقات زیادی در این مدت رخ داد. بعد از ناکامیمون در گرفتن هفایستوس در طبقه اول، هیپنوس هم بهخاطر تداخل در آزمون طبقه یازدهم بهدست مدیر گرفتار شد.»
به لطف همه این اتفاقات، اولیمپوس در حال حاضر تحت نظارت ویژه مدیران بود.
«حالا هم من باید وظیفهی تمیزکاری گندی که اون احمقا به بار آوردن رو برعهده بگیرم.»
«بانو هرا معتقدن که شما میتونید به خوبی از پس این کار بر بیاید.»
تسئوس آه عمیقی کشید. کار چندان سختی نبود، اما مشکل اینجا بود که تکتک این موارد قوانین برج را نقض میکردند و اگر مدیر متوجه میشد، این میخ آخر بر تابوتش بود.
کاری که نباید اتفاق میافتاد، قبلاً دو بار رخ داده بود.
تسئوس پس از اینکه فکری به ذهنش خطور کرد ایستاد و سرش را تکان داد: این کار اونقدرها هم سخت نیست، اما... نه، اگر سخت نبود که افرادمون تا حالا دو بار شکست نمیخوردن.
هدف او مردی بود که در طبقه اول با یک رتبهدار مبارزه کرده بود. او سپس در برابر یک ناظر آزمون که او هم رتبهدار طبقه یازدهم بود پیروز شد و معلوم نبود که تا به حال چقدر قویتر شده است.
تسئوس تصمیم گرفت که دیگر کیم یو وون را به عنوان یک "بازیکن" نبیند.
«خب بازیکنایی که به من کمک میکنن قراره چه افرادی هستن؟ فکر نمی کنم که ما بتونیم از رتبهداری برای این کار استفاده کنیم.»
«انجمن گرگ سرخ به ما پیشنهاد همکاری داده.»
«گرگ سرخ؟» تسئوس در حالی که سعی میکرد به یاد بیاورد که آنها چه کسانی هستند، سرش را تکان داد. «اوه، اون روانیها.»
«اونها افراد بدنامی هستن که در طبقات پایین فعالیت دارن، حتی با اینکه در بینشون فقط دو نفر ربتهدار وجود داره.»
«شنیدم که هورنگ برای خودش آدم کار بلدیه.»
«اون در حال حاضر در این طبقه حضور داره قربان.»
«اوه واقعا؟»
«اون اولین کسی بود که به ما خبر داد که یو وون در این طبقهست. من معتقدم که اون کمک بزرگی برامون میشه.»
این خبر خوبی بود. گروه گرگ سرخ نسبتاً مفید بودند و هورنگ بازیکنی بود که اخیراً شروع به اثبات شایستگی خودش کرده بود، به اندازه ای که حتی اولیمپوس نیز به او پیشنهاد استخدام داده بود.
«پس بیایید اون رو به انجمن گرگ سرخ بسپاریم. بهشون بگو که قبل یا بعد از آزمون حرکتشون رو انجام بدن. در مورد خود آزمون هم…»
«ما از سمت خودمون یکسری بازیکن برای مبارزه باهاش میفرستیم اما فکر میکنم اگر هیچ انتظاری نداشته باشین بهتره قربان.»
«پس برو سراغشون.»
«شما هم شخصاً حرکتی انجام میدید قربان؟»
«این احتمال وجود داره که انجمن گرگ سرخ هم شکست بخوره، بنابراین به این فکر بودم که خودمم همراه چند نفر از افراد اداره براش نقشه بریزیم.»
هرکسی که در این اداره کار میکرد حداقل رتبهدار بود. تسئوس به تنهایی به اندازهي حداقل سه یا چهار رتبهدار متوسط ارزش داشت، اما حالا قرار بود چندین رتبهدار دیگر را هم با خودش همراه کند.
«این بار مطمئنا از شرش خلاص میشیم.»
سفولیوس تعظیم کرد، «پس من این ماموریت رو به شما واگذار میکنم قربان.»
«دیگه میتونی بری.»
«بله قربان.»
سفولیوس مانند برف در حال آب شدن ناپدید شد. اما تسئوس تعجب نکرد زیرا میدانست که این فقط یک توهم است.
تسئوس خود را در اعماق مبلش فرو برد. چنین مشکل سردردی به او داده شده بود تا آن را برطرف کند.
“کیم یو وون…”
درباره او زیاد شنیده بود. از اینکه چگونه او قویترین بازیکن تاریخ بوده تا اینکه اخیراً چیزی جز یک نقطه دردناک برای المپوس با خود نداشته.
هیچ شکی وجود نداشت که در آینده حتی دردسرش بیشتر از این هم میشد. او آفتی بود که باید قبل از اینکه فرصتی برای بزرگ شدن پیدا کند، آن را از بین میبردند.
اما حداقل در حال حاضر، یا حتی کمی در آینده، هیچ راهی وجود نداشت که او واقعاً بتواند با اولیمپوس مقابله کند، بنابراین تسئوس واقعاً چندان به یو وون اهمیت نمی داد.
فقط یک چیز بود که واقعاً به آن اهمیت میداد.
«پس اون با دوتا از غولها ناپدید شده، هاه.»
چیزی که پدرش، پوسایدن، به شدت در جستجوی آن بود."سنگ دریا."
* * *
آزمون طبقه بیستم در جزیره ای کوچک برگزار میشد. جزیره ای به نام تریتون که حدود 10 کیلومتر عرض داشت و پوشیده از علفهای دریایی بود. در بالای جزیره، هیولاهای دریایی مختلفی زندگی میکردند.
بوار گفت: «این محل همیشه به من حس ترس عجیبی میده.»
نویار پاسخ داد: «آره، اونبار نزدیک بهخاطر حملهی یه کیمرا کشته بشی.»
«هرگز چیزی به اون ترسناک ندیده بودم.»
«این مکان واقعاً شبیه همون جزیرهی مرحلهی آموزشیه. نمیدونم شاید اون آزمون رو از روی این محل الگوبرداری کرده بودن؟»
بوار و نویار با رسیدن به تریتون با هم صحبت میکردند.
طبق دستور اورفا، قرار بود که این دو به عنوان راهنمای یو وون عمل کنند. کار آنها این بود که یو وون را به محل آزمون ببرند و از یو وون در برابر هر کسی که ممکن است سعی کند با او مبارزه کند محافظت کنند.
بوار با ناباوری گفت: «پیر الکی نگرانه. مثلاً چی میتونه برای این هیولا تهدید حساب بشه؟»
آزمون طبقه بیستم در مقایسه با طبقات قبلی بسیار سختتر بود، اما آزمونی بود که بوار و نویار موفق به قبولی در آن شده بودند. او دلیلی نمی دید که یو وون از آن عبور نکند.
نویار این فرضیه را مطرح کرد: «شاید مسئله اینه که این یه آزمون عادی نباشه.»
«شاید.»
«رتبهدارهای سمت ما همشون این آزمون رو زیر نظر دارن، اما فقط تعداد کمیشون اینجا حاضر شدن تا یهوقت یه جنگ بزرگ در نگیره.»
بوار در حالی که سرش را به سمت یو وون برمی گرداند، گفت: «پس این واقعاً قراره مسئلهی بزرگی باشه.»
یو وون از زمانی که به تریتون رسیدند حرفی نزده بود. او زیاد اهل حرف زدن نبود اما این سکوت کامل هم برایش عجیب بود.
بوار سعی کرد سکوت را بشکند. «هی، اگر چیزی میدونی به ما هم بگو...»
اما نویار با کشیدن دست برادر بزرگش حرفش را قطع کرد.
یو وون هیچ چیزی نگفت. با اینکه مطمئناً باید بوار را شنیده باشد ولی به طور باورنکردنیای روی چیزی متمرکز به نظر میرسید.
[آزمون 10 دقیقه دیگر آغاز میشود.]
پیام شروع آزمون ظاهر شد.
قسمت پایین تریتون ورودی محل آزمون بود و بوار و نویار اجازه نداشتند از این جلوتر بروند.
یو وون به آنها گفت: «برمی گردم.»
بوار در حالی که دستش را تکان میداد، گفت: «آه، باشه.»
نویار به یو وون گفت: «زیاد نگران اینجا نباش.»
صورتشان پر از اعتماد به نفس بود. آنها در میان غولهای جوان ماهرترین بودند. آنها فرزندان خدایان غول بودند. تا زمانی که آنها مقابل رتبهدارها قرار نمیگرفتند، نیازی به نگرانی در مورد آنها نبود.
یو وون شروع به بالا رفتن از جزیره کرد و بوار و نویار او را تماشا کردند که دور و دورتر میشد.
وقتی یو وون دیگر قابل مشاهده نبود، بوار با صدای بلند گفت: «بچهها چرا بیرون نمی آیید؟»
«لطفا مثل موش پنهان نشید و اجازه بدین که من چهرهی شما رو ببینم.»
بوار و نویار به اطراف نگاه کردند و افرادی را دیدند که در علفزار پنهان شده بودند. آنها یکی یکی خودشان را نشان دادند. تعداد آنها بسیار کم بود.
بوار فکر کرد: «حق با پیر بود.» و به این فکر کرد که چگونه اورفا به آنها هشدار داد که المپوس یو وون را هدف گرفته است.
یکی از افرادی که پنهان شده بود به خواهر و برادر گفت: «بهبه، اینجا رو ببین.»
«به اینا نگاه کنید که چطوری سربلند و قدرتمند جلومون ایستادن.»
«اونا الان ما رو موش صدا زدن؟»
حدود چهل نفر بودند و چهرههای آشنا هم در میان آنها بود.
بوار به هورنگ، گرگ قرمز گفت: «مدتی میگذره.»
«شماها نسبت به آخرین باری که همدیگه رو ملاقات کردیم خیلی متفاوتتر عمل میکنین. چه اتفاقی برای اون مردی افتاده که از ترس خم شده بود؟»
بوار در حالی که دو مشت خود را به هم کوبید، گفت: «وضعیت تغییر کرده.» صدای برخورد محکمی در فضا پیچید، انگار که دو تکه فلز را به هم کوبیده باشد. بوار ادامه داد: «این بار، قراره باهاتون مبارزه کنم.»
تا به حال، بوار با دور نگه داشتن خود از مبارزه زندگی میکرد چرا که نمی خواست شهرت ضعیف غولها را بیشتر از این هم از بین برود. این خواست اورفا، بزرگ و پیر غولها نیز بود. با این حال، اورفا به آنها گفت: «فردا شماها باید بجنگید. یا بهتره بگم از حالا به بعد باید با همه بجنگید.»
این بهترین خبری بود که بوار در عمرش دریافت کرده بود.
هورانگ گفت: «به نظر میرسه که فکر میکنین که اگه بجنگید میتونید پیروز بشن.»
«درست فکر کردی.»
یک قدم محکم زمین را به لرزه انداخت.
هورنگ و گروهش به کنارشان نگاه کردند و سه غول را دیدند که به آنها نزدیک میشوند.
«ببینم، شما کسیایی بودین که به دوستای ما قلدری میکردین؟» کوانت و با دو غول دیگر به سمت آنها میآمد.
در کل پنج غول از جمله بوار و نویار دور هم جمع شده بودند. تعداد آنها بسیار بیشتر بود، اما قدرت آنها به خوبی حریف 40 بازیکن بود.
«خب، انگار قراره خیلی بهمون خوش بگذره.» هورنگ با ورود سه غول دیگر لبخند زد.
از آنجایی که المپ به شدت به دستگیری غولها علاقه داشت، برای هورنگ، پنج نفری که در مقابل او بودند، صید بزرگی به نظر میرسیدند.
«حداقل یک یا دو نفر از اونا رو زنده نگه دارین. ممکن بعداً بتونیم ازشون به عنوان گروگان استفاده کنیم.» سپس هورنگ به افرادش دستور حمله داد.
راههای زیادی برای استفاده از غولها وجود داشت، اما هدف اصلی این ماموریت کیم یو وون بود. از آنجایی که هورنگ تایید کرده بود که او و غولها با هم هستند، غولها میتوانستند به عنوان گروگانهای بالقوه علیه او عمل کنند.
هورنگ گفت: «گروه 2.»
«بله قربان!»
«یو وون رو دنبال کنین. قبل از اینکه به محل آزمون برسه بکشیدش بیرون.»
«بله، قر-»
«کــــــاع!» بوار در یک لحظه گردن یکی از آنها را به چنگ گرفت و مقابل تپه ای که یو وون از آن بالا رفته بود ایستاده.
بوار پرسید: «هی بچهها فکر کردین دارین کجا میرین؟»
چلاندن، فشار دادن-
«آآآآخ!» بوار زد در حالی که نفس مردی را که در مشتش بود را بیرون میکشید لبخندی زد و او را بلند کرد. «شما بچهها باید با من بازی کنید.»
* * *
صدای بلندی در پایهی جزیره شنیده شد. صدای افتادن یک چیز سنگین بود.
«چه خبره؟ جایی مبارزه شده؟»
«فکر میکنم از آن پایین میومد.»
«خارج از محل آزمون؟»
«بیخیالشون، اینکه رقیبهامون باهمدیگه درگیر بشن برای ما بهتره.»
«همینطوره.»
دعوای بازیکنان چیز خاصی نبود. هنگامی که به طبقه بیستم میرسیدید، مبارزه در مقیاس بزرگ جزو اتفاقات بسیار رایج بود، به خصوص درست قبل از آزمون.
برای همین هم شرکت کنندگان آزمون مبارزه را نادیده گرفتند و واقعاً به آن اهمیت ندادند.
تسئوس، در حالی که صورتش اخم کرده بود، فکر کرد: خیلی دارن سر و صدا میکنن.
او به طور خاص به آنها دستور داده بود که بی سر و صدا از کارشان را انجام دهند.
«خوشبختانه، به نظر میرسه که هیچکس به اونا اهمیتی نمیده.»
اکنون زمان شروع آزمون فرا رسیده بود. با دیدن اینکه هنوز یو وون وارد نشده بود، این معنی را میرساند که انجمن گرگ سرخ با موفقیت توانسته بود کیم یو وون را مهار کند.
آنها با موفقیت به اولین هدف خود دست یافته بودند.
«حداقل تا حدودی مفید بودن.»
تسئوس فکر نمیکرد که انجمن گرگ سرخ قادر به حذف یو وون باشد. اگر واقعا از پس انجامش بر میآمدند خیلی خوب میشد، اما سخت میشد انتظار داشت که آنها در برابر کسی که موفق شده بود در برابر یک رتبهدار در طبقه یازدهم پیروز شود، موفق باشند.
کار آنها صرفاً خرید زمان بود. اگر آنها فقط میتوانستند یو وون را از شرکت در این آزمون منع کنند، به هدف خود میرسیدند.
درسته، باید تمرکز مامورها رو روی محل آزمون گذاشت تا اونا بتونن یو وون رو دست به سر کنن.
تسئوس با کیت بازیکن خود زمان را بررسی کرد. کمتر از سه دقیقه تا نیمه شب و زمان شروع آزمون باقی مانده بود.
تیک تاک -
و بنابراین، زمان شروع آزمون فرا رسیده بود که در آن زمان…
[متاسفیم قربان.] پیامی به کیت تسئوس آمد.
این پیام از هورانگ، یکی از مدیران انجمن گرگ سرخ بود که باید در حال مبارزه میبود.
[یو وون موفق شد از دستمون فرار کنه.]
اونا نتونستن جلوش رو بگیرن؟
تسئوس به سرعت به صورت شرکت کنندگان نگاه کرد.
او سعی کرد چهره یو وون را از بین صدها نفر پیدا کند. این تعداد زیادی بود، اما نه آنقدر بزرگ که نتواند سریعاً آنها را بررسی کند. ولی…
اون اینجا نیست.
یو وون که باید میآمد هیچ جا دیده نمی شد.
یعنی اون کجاست؟
کتابهای تصادفی

