همترازی با خدایان
قسمت: 98
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آکایل بدون اینکه متوجه شود شروع به شمردن تعداد مارهای دریاییای کرد که جلوی او ظاهر شدند.
ده، یازده، دوازده…….
وقتی تقریباً از بیست شماره رد شد، شمارش را متوقف کرد. اینکار بی معنی بود چرا که در یک نگاه، میشد صدها نفر از آنها را دید.
نه، خیلی بیشتر از ایناست.
علاوه بر این، فقط مارهای دریایی نبودند. علاوه بر آنها، انواع مختلفی از هیولاها، از جمله خرسهای دریایی و اژدها ماهی نیز به سمت جزیره در حال حرکت بودند.
واقعا چندتان؟ صدتا؟ هزارتا؟ یا دهها هزار؟
حالا مشکل کیم یو وون نبود. این آزمون کاملاً خراب شده بود. مهم نبود که کیم یو وون چه تعداد هیولا را میتوانست شکست دهد. این تعداد حتی برای یک رتبهدار هم غیرممکن بود.
«همه، از جزیره خارج بشید!»
«اما اگه قبل از اتمام محدودیت زمانی محل آزمون رو ترک کنیم، آزمون بهطور خودکار برامون ناموفق ثبت میشه.»
«الان بحث سر موفقیت نیست، مسئله سر زنده مونده!»
و برای سایر اعضای تیم هم همینطور بود.
«از جزیره خارج بشین!»
«مدیر طبقه یا سرپرست آزمون کجان؟»
«مگه نباید در چنین زمانی حاضر باشن؟»
«یه چیزی توی این آزمون اشتباهه!»
برای زنده ماندن، بازیکنان شروع به دویدن به سمت خروجی کردند. این آزمون غیرممکن بود. آنها فکر کردند که این آزمون دیگر بی معنی است.
یو وون وقتی همهمه را نگاه میکرد کاملا آرام بود.
«این آزمون هیچ مشکلی نداره.»
همانطور که آکایل پس از تأیید اینکه همه اعضای تیم در حال حرکت هستند میخواست آنجا را ترک کند، توانست حرف یو وون را بشنود.
«…چی؟»
«اتفاقا الان داره درست میشه.»
بار دیگر، زمین شروع به لرزیدن کرد، نه کل جزیره در حال لرزیدن بود. یو وون به پایین نگاه کرد.
«بالاخره جزیره داره به شکل اصلی خودش برمیگرده.»
غیرمنتظره بود، اما آکایل به طور غریزی متوجه حرفش شد. یو وون در مرکز آنچه اتفاق میافتتد قرار داشت. علاوه بر این، تنها به سخنان یو وون نبود و ناگهان سیستم نیز پیغامی ارسال کرد.
[آزمون در حال تنظیم مجدد است.]
نمیتونم باور کنم که ترکیب و حالت آزمون داره عوض میشه. من تاحالا چیزی در این مورد نشنیده بودم. پس واقعا این آزمون مشکلی نداره؟
ترکیب آزمون در حال تغییر بود. به همین دلیل هم بود که مدیر طبقه در آزمون دخالت نمیکرد. در صورت عدم وجود خطای خاص و عدم دخالت شخص ثالثی در آزمون، ناظر و مدیر حاضر نمیشدند.
پس این وضعیت...
جواهرات آبیای را که در جیبش گذاشته بود بیرون آورد. جواهرات آبی مانند یک نشانه برای قبولی در آزمون بودند. اما اگر آزمون دوباره سازماندهی میشد، اینها فقط سنگهای زیبایی بودند که هیچ ارزش خاصی نداشتند.
«نه، این موضوع الان اهمیتی نداره. بعدا بهش فکر میکنم. الان اولویتم اینه که باید زنده بمونم تا فردا رو ببینم.»
آکایل به سرعت از محل خود دور شد. یو وون پشت سریهایش را در حال دویدن در جزیره نگاه میکرد. اکنون آزمون کاملاً وارونه شده و این بدان معناست که چالش اصلی حل شده بود.
«پس بیا شروع کنیم...!»
نور سیاهی شروع به سرازیر شدن از کاینی کرد.
«ببینیم تا کی میتونیم دووم بیاریم.»
* * *
«آی آی آی، آخخ!»
کوانت در حالی که زخم روی شانهاش را فشار میداد، گریه میکرد. بوار که روی زخمش دارو میگذاشت، با عصبانیت به بازویش سیلی زد.
«تویی که تحمل همچین چیزایی رو نداری چرا باهامون اومدی؟ فقط بلدی خوب حرف بزنی؟ اگه ماها اینجا نبودیم تو مرده بودی.»
«داداش.»
نویار در حالی که به مکالمه آنها گوش میداد سرش را تکان داد.
«اینطوری نگو.»
«…….»
بوار که مغرور شده بود با چهره ای ناجور سرش را برگرداند.
بازیکنان انجمن گرگ سرخ در اطراف پراکنده شده بودند. ببری که آنها را هدایت میکرد فرار کرد و کوانت و ولکان مجروح شده بودند.
«اسمش رو نمیدونم ولی اونی که موهای سرخ داشت واقعا قوی بود..»
«اگه نویار حسابشو نرسیده بود واقعا برامون خطرناک میشد.»
«مبارزه کردن با اون برای منم ساده نبود. واقعا خوشحالم که مبارزه رو سمت خودت سریع تموم کردی و اومدی پیشم.»
قطعاً مهارتهای هورنگ حتی در تیم دشمن هم منحصر به فرد بود. اگر تعداد بازیکنان دیگر کمی بیشتر و هورنگ کمی قدرتمندتر بود، آنها بودند که میباختند.
در آن زمان بود که جزیره شروع به لرزیدن کرد. همه غولهای اینجا بازیکنانی بودند که در آزمون طبقه بیستم شرکت کرده و به طبقهی بعدی رسیده بودند، اما این اتفاق هرگز برای هیچکدام نیوفتاده بود.
«این آزمون... همونطور که انتظار میرفت عجیبه.»
غولها به خاطر صحبتهای نویار سری تکان دادند.
واقعا عجیب بود. در وهله اول، حرکت یک انجمن و شکار بازیکن قبل از آزمون اصلا معمول نبود. علاوه بر این، اورفا هم که انگار پیشبینی چنین وضعیتی را کرده بود، آنها را به اینجا فرستاد.
و اکنون که یو وون در حال شرکت در آزمونی بود که تغییر کوچکی در جزیره ایجاد کرده بود.
«شاید واقعا یو وون خاصه...»
در دوردست، نویا میتوانست صدها و هزاران مار دریایی را ببیند که از دریا بیرون میآیند.
«فکر کنم پیداش کردم.»
هیولاهایی که در دریا زندگی میکردند زوزه میکشیدند. آنچه در فریاد آنها بود خشم شدید یا میل به غذا نبود. این فریاد خواستن چیزی یا تمایل برای تصاحب یه چیز خاص بود.
«بله درسته.»
هورنگ سرش را به سمت صدای آشنا چرخاند.
«پس انگار واقعا تونستم پیداش کنم.» قیافه هورنگ با قبل فرق داشت. خیلی حریص تر به نظر میرسید، خیلی مطمئن تر.
«کسی که سنگهای دریا رو داشته باشه، از قدرت یک خدا برخوردار میشه.» پشت او، دهها بازیکن دیگر جمع شدند. «سنگی اینجاست که پوسایدن سالهاست دنبالشه. اگه اون رو داشته باشیم دیگه چه چیزی برای ترسیدن هست؟»
«اوهو؟ یعنی دیگه نمیخوای سگ اولیمپوس باشی؟»
«خب که چی؟»
«الان که رسما آزمون داره برگزار میشه و فکر نمیکنم بتونید مشکلی درست کنید.
«این چیزیه که بعداً باید به اون فکر کنیم.» چشمان هورگ که به فرصت مقابلش دوخته شده بود، هیچ چیز دیگری را نمیدید. درست مثل سایر بازیکنان که با او آمده بودند.
«مطمئنی که این بار میخوای بمیری؟» ابتدا نویار جلو رفت.
هورنگ قبلاً یک بار با او مبارزه کرده بود و سطح قدرت آنها را میدانست. فرقی نمیکرد که چند نفر باشند، پنج غول برای بازیکنان انجمن گرگ سرخ خیلی زیاد بود.
اما این بار آن متفاوت بود. «متاسفم، اما من حریف شما نیستم.»
هورنگ یک قدم عقب رفت. در همان حال سرش را به مردی که کنارش ایستاده بود خم کرد. «بفرمایید.»
مردی که نیمی از صورتش را با ماسک پوشانده بود جلو آمد. جو غیرعادیای بر فضا حاکم شد. غرایز نویار به او هشدار میداد.
اون خطرناکه.
«پس پای رتبهدارها رو هم وسط کشیدن. از اولشم احساس کردم او یه بازیکن معمولی نیست.»
کوانت که با بازوی آسیب دیده پشتش نشسته بود با گوشه لبش خندید. «پس حق با اون بود، این مبارزه قراره بزرگ بشه.»
یک طرف جزیره شروع به لرزیدن کرد. با لرزش قبل فرق داشت. صدایش مثل افتادن یک چیز سنگین بود.
بوم بوم بوم.
صدا یکی پس از دیگری از اطراف میآمد. بازیکنان انجمن گرگ سرخ، از جمله هورنگ، چشمان خود را سریعاً به اطراف چرخاندند.
«چی؟ اونا غولن؟»
«یعنی اونا رتبهدارن...؟»
غولهایی که بیش از چهار متر قد داشتند و چشمان ترسناکشان برق میزند، در جزیره ظاهر شدند.
«من به دستور پیر به اینجا اومدم.»
او یکی از غولهای رتبهدار، سوتار بود. بیست و یکمین پسر سورت، رهبر غولها.
«از این لحظه به بعد، ما از بازیکن کیم یو وون حمایت میکنیم.»
* * *
پس شروع شد.
یو وون نبرد زیر جزیره را از دور تماشا میکرد. فاصله زیادی وجود داشت، اما دیدن وضعیت با چشم غیرمسلح چندان دشوار نبود، زیرا غولها بسیار بزرگ بودند.
این واقعیت که سوتار حرکت کرد به این معنیه که اونا حاضر شدن همه چیزشون رو شرط ببندن.
اورفا تنها کسی بود که میدانست سنگ دریا در کجا پنهان شده و هیچکس بیشتر از او طعم قدرت نابودگر پوسایدن و سنگ را در جنگ غولها نچشیده بود. به همین دلیل هم به هیچ عنوان نمیخواست سنگ را تسلیم کند.
من مطمئنم که اولیمپوس تا به الان خبردار شده. هر چی نباشه اونا زمان خیلی زیادی رو صرف جستجوی سنگ دریا کردن. توی زندگی قبلیم زئوس به افرادش گفته بود که از برخورد با غولها اجتناب کنن، اما فقط پوسایدن بود تلاش کرد تا سنگ دریا رو از طریق غولها پیدا کنه و روی طبقه بیستم تأثیر بذاره.
به همین شکل هم بود که اونا موفق شدن تا بعداً متوجه بشن که زیر محل آزمون طبقهی بیستم و داخل آب یک معبد درست شده که سنگ رو داخل اون مخفی کردن. اما از اونجایی که اینجا محل آزمون بوده و خود مدیر طبقه اینجا رو درست کرده، اونا نمیتونستن شخصا به اون معبد برن و سنگ رو بردارن، چون داخل آزمون اختلال ایجاد میشد.
پس اما الان که وضعیت آزمون تغییر کرده و در حال شکلگیری دوبارهست مطمئنم که اونا این فرصت رو از دست نمیدن. شاید تسئوس همین الانم با تمام سرعت داره میاد سراغم.
اونا از یه تلهگذاری ساده برای یه بازیکن، رسیدن به محل گنیجهای که سالهاست دارن برای پیدا کردنش تلاش میکنن. با حضور غولها، مطمئنا دیگه کاملا میدونن که اینجا چه خبره.
علاوه بر این، حتی غولها شروع به حرکت کردند، بنابراین واضح بود که آنها احتمالاً تا حدودی مشخص هستند.
«کار اونا داخل بهدست آوردن اخبار حرف نداره.»
یو وون رو به مار دریایی که مقابلش ایستاده بود کرد و پرسید: «تو اینطور فکر نمیکنی؟»
مار دریایی دهانش را کاملا باز کرد و بوی بد و قدرتمندی از دهانش خارج شد.
یو وون هم در جواب این حرکت ناشایست، شمشیرش را با تمام قدرت چرخاند و گردن مار را برید.
از گردن بدون سر مار، حجم زیادی خون شروع به فوران کرد.
یو وون در حالی که خون روی شمشیرش را پاک میکرد زیر لب گفت: «واقعا نمیدونم چرا ازت همچین سوالی پرسیدم...»
در همان حال مارهای دریایی و هیولاهای بیشمار دیگری شروع به هجوم آوردن به خشکی بودند. برخلاف اکثر آنها، بعضی از هیولاها به سمت یو وون حمله کردند. بیشتر هیولاها اما هوا را بو میکشیدند و در جزیره پخش شدند. آنها بهنظر دنبال چیز خاصی میگشتند.
یو وون هیولاهایی را که به داخل خشکی میآمدند را یکی پس از دیگری شکست میداد ولی تعداد آنها اصلا کاهش پیدا نمیکرد و تهاجم با قدرت ادامه داشت.
موندم اونا کی حرکتشون رو شروع میکنن.
یو وون نمیتوانست جزیره را ترک کند. لحظه ای که او از محل آزمون خارج میشد، عملا آخرین بازیکن هم از محل آزمون بیرون رفته و آزمون به طور خودکار "بی اعتبار" در نظر گرفته میشد. لحظهای که این اتفاق میافتاد، اینجا دیگر مرحله و میدان مبارزهی او در نظر گرفته نمیشد.
پس او به تحمل وضعیت ادامه داد و چند دقیقهای به همین منوال گذشت.
تکان دادن خوردن-
یو وون حرکت زمین را احساس کرد. مدتی بود که حرکتهایی را درون زمین حس میکرد، اما به نظر میرسید که مدتی طول میکشد تا آن چیز واقعاً از خواب طولانیش بیدار شود.
یو وون با لبخندی روی صورتش گفت: «از دست این خوابآلو...»
بالاخره لحظهای که منتظرش بود فرا رسید.
هیولاهایی که در حال حمله بودند، از حرکت ایستادند و همه به یک جهت نگاه میکردند و طوری زوزه میکشیدند که انگار از خود بیخود شدهاند.
ناگهان نوک جزیره شروع به حرکت کرد.
یو وون بالاخره "سر" موجود را دید که خود را نشان میداد.
زمین دوباره لرزید و شکافت. سپس پوسته سخت و سیاهی از زیر آن نمایان شد.
سر دهانش را که مدتها بسته بود باز کرد و با صدایی بلند گفت: «آهههه-!»
[لاک پشت دریایی ظاهر شد.]
[بدن لاک پشت دریایی به عنوان محل آزمایش تعیین شده بود.]
[لاک پشت دریایی را شکست دهید تا سنگ دریا را بهدست آورید.]
کتابهای تصادفی

