همترازی با خدایان
قسمت: 106
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۶
در گذشته، میراث سوسانو چند صد سال بعد از شروع به کار یو وون هم پیدا شده بود.
از بین «سه بچهی عزیز[1]»، آماتراسو و سوکیومی به گشتن ادامه دادند تا میراث سوسانو را پیدا کنند، چون فکر میکردند فقط بعد از پیدا کردن میراث اوست که سه گنجینه مقدس کامل میشود.
حتی اگر اینطور هم نمیشد، سه بچهی عزیز باهم رفیق بوده و عضو خانوادهای بودند که برای مدت زیادی باهم از برج بالا میرفتند. اگر مسئله سر پیدا کردن میراث یکی از بچههای عزیزشان باشد، حتی اگر یک چوب فاسد و پوسیده هم بود، یک دلیل بزرگ و کافی برای پیدا کردنش داشتند.
اگرچه...
ولی این ناهار منه.
یو وون یاد حرف یک کاوشگر افتاد و قدمهای کوچکی برمیداشت.
زمین مقداری برایش لرزان بود. درواقع زمین نمیلرزید بلکه فقط چنین حسی به یو وون ایجاد شده بود چرا که شمشیر سوروگی درحال واکنشدادن نسبت به میراث سوسانو بود.
اون زمان سه فرزند عزیز شمشیر رو با خودشون داشتن ولی موقعیت میراث رو نمیدونستن. تقریبا چند صدسال طول کشید تا با استفاده از توتسکا نو سوروگی به اینجا رسیدن.
یووون با یک حرکت تمام تلاشهای بلند مدت آنها را زیر سوال برد.
حرکت ساعتگرد واقعا جواب میده.
یووون نصف شمشیر شکسته را برعکس در دستش گرفت و سپس در جایی از زمین که به آن واکنش میداد، فرویش کرد.
«...»
درواقع، اتفاقی نیفتاد. زمان زیادی گذشت، ولی انگار شمشیر در زمین گیر کرده بود.
و بعد از یک لحظه...
یعنی اشتباه کردم؟
دقیق موقعی که نگران بود چه اتفاقی افتاده، یک پیام ظاهر شد.
[شما هزارتوی مخفی، میراث سوسانو، را پیدا کردید.]
[درحال بررسی صلاحیت شما]
[شما صلاحیت وارد شدن را دارید.]
[درحال ارسال اجازهی ورود.]
دنیای مقابل چشمهایش سفید شد. بیناییاش تمام رنگها را از دست دادند و کمی بعد، دنیای سفید شروع به دوباره به خود رنگ گرفتن کرد.
بعد از بدست آوردن رنگش، دنیا با آن بیابانی که داخلش بود تفاوت میکرد.
یک بیابان قرمز با برجی بزرگ که تا آسمان بالا رفته بود و چندین گروه کفتار موقرمز اطراف آن منطقه پخش شده بودند.
[به برج حمله کنید.]
[میراث مخفی سوسانو را بدست بیاورید.]
[فقط بعد از پیدا کردن «کلید» میتوانید از هزارتو خارج شوید.]
بعد از وارد شدن به هزارتو فرد نمیتوانست هرموقع که بخواهد از آن خارج شود چرا که درب خروجی با در ورودی فرق داشت.
یو وون شمشیری که در زمین فرو رفته بود را برداشت.
این شمشیر در حال حاضر یک سلاح نبود. تا وقتی که تکههای شکستهی دیگر را پیدا نمیکرد و شمشیر کامل نشده بود، [توتسوکا نو سوروگی] نمیتوانست نقش شمشیر را بازیکند.
کفتارهایی که در بیابان پخش شده بودند، متوجه یو وون شدند و شروع به پارس کردن، کردند. از آنجایی که لبهایشان را میلیسیدند، بهنظر خیلی گرسنه بودند.
کلید و میراث احتمال زیاد اونجان...
یو وون به برج بزرگ مقابلش نگاه کرد. طولش به ابرها رسیده بود و هر طبقهاش اندازه یک کلوسیوم کامل وسعت داشت. این برج واقعا هزارتوی بزرگی بود.
موقعیت هزارتو رو میدونم، ولی هیچ اطلاعی از جزئیات داخلش ندارم.
یو وون شمشیرش را کشید.
تعداد کفتارهایی که دور او جمع شده بودند عادی نبود. البته فقط ظاهرشان شبیه کفتار بود و اندازهشان به عظمت یک بَبر بود. اینها هیولاهایی بودند که در طبقه 40ام ظاهرمیشدند، کفتارهای خونآشام.
نژادی که از خون موجودات زنده استفاده میکردند تا قدرتشان را زیاد کنند. یکی عادتهایشان هم گروهی حرکت کردن بود...
«میتونم ازشون تجربهی زیادی بهدست بیارم.»
لبخندی روی لبهای یو وون نشست و از [کاینی] مانا سیاهی منتشر شد. حتی لازم نبود از [جهنماش] استفاده کند چرا که این مبارزهی بزرگ و درگیر کنندهای نبود. این فقط یک سلاخی یکطرفه است.
[رشد ستاره بهشتکش افزایش پیدا نکرد.]
[رشد ستاره بهشتکش افزایش پیدا نکرد.]
[رشد ستاره بهشتکش به اندازهی 0.001% افزایش پیدا کرد.]
[رشد ستاره بهشتکش...]
با اینکه مقدار زیادی رشد نکرده بود، اما یو وون ناامید نشد.
از همان ابتدا، یو وون انتظاری نداشت که مقدار رشدش ستارهی بهشتکش در مقابل چنین موجودات ضعیفی خیلی تغییر کند.
پس نهایتش حدود 0.003% بود ؟
یو وون خون روی شمشیرش را به زمین پاشید و قطرههای خون روی زمین بیابان ریختند.
جنازه کفتارهایی که روی هم جمع شده بودند را رها کرد و رشد [ستاره بهشتی] را بررسی کرد.
[مقدار رشد: 99.546%]
اصلا تغییر نکرده بود.
همان 0.5% که بعد از کشتن لاکپشت دریایی در طبقه 20ام هم بهدست آمده بود به نوعی برای خودش یک معجزه بود.
در آن لحظه فقط از ته دلش میخواست تا رشد این مهارت به 100% برسد.
یعنی هنوز براش خیلی زوده؟
[ستاره بهشتکش] مهارتی بود که وضعیتش براساس رشد آن همزمان بیشتر میشد. اگر میتوانست کاملش کند، حس میکرد که میتوانست کمبودهای فعلیاش را جبران کند.
[نام: کیم یو وون]
[سطح: 80]
[قدرت: 90]
[چابکی: 80]
[ساختار بدن: 83]
[آگاهی: 87]
[قدرت مقدس: 100]
[......]
همینطور که سطحش بالا میرفت و رشد [ستاره بهشتکش] نیز به آخرش رسیده بود، امتیازهایش به مقدار زیادی افزایش پیدا کرده بودند. با اینکه تازه با شکست دادن لاکپشت دریایی به سطح 80 رسیده بود، ولی آمار کلی تواناییهایش بالا بود. در این میان اما آگاهیاش افزایش خاصی پیدا کرده بود.
[آگاهی: 87]
پایینترین امتیازش آماریاش در گذشته، حالا به سومین مرتبه بین باقی امتیازهایش رسیده بود. از آنجایی که از همان ابتدا نیز امتیار این ویژگی کم بود، با بالا رفتن سطحش آن را افزایش میداد. پس طبیعی بود که ویژگیهای آماری بالاتر با سرعت کمتر افزایش پیدا کنند. به عنوان مثال حتی با استفاده از معجونها و بالا بردن سطح نیز و قدرت مقدسش هنوز روی عدد 100 متوقف شده بود.
بهخاطر میدان حسیم، آگاهیم تا هفت امتیاز افزایش پیدا کرده. حتی شاید بتونم آگاهیم رو قبل از بقیه ویژگیهام سه رقمی کنم.
برج مقابلش خیلی بلند بود و مطمئناً تعداد هیولاهای داخلش هم بسیار زیاد بود.
خوشبختانه یو وون آب و غذا را به مقدار کافی در فهرست اموالش ذخیره کرده بود و امیدوار داشت که در این هزارتو سطحش را به 100 برساند.
درب ورودی برج نسبتا کوچک بود و فقط دو متر طول داشت. انگار که سوسانو اصلا امکان این هم نمیداد که شاید غولی به اینجا بیاید.
همینطور که درب زنگزده را باز میکرد، یک لایه خاک نیز در هوا بلند شد.
یو وون داخل طبقه اول را بررسی کرد. برخلاف درب کوچک، سقف طبقه خیلی بالا بود. اندازهی هر طبقه تقریبا 10 متر بود، البته هیچ قانونی وجود نداشت که بگوید هر طبقه به اندازهی طبقههای دیگر است.
یو وون چپ و راستش را زیر نظر داشت.
نسبت به ارتفاعش، زیاد هم وسیع نیست. یعنی یک هزارتوی مارپیچه؟
و همینطور که داشت سعی میکرد ساختار داخلی هزارتو را بررسی کند...
[شما وارد هزارتوی سوسانو شدید.]
[به طبقه 100ام برسید.]
[در «امتحان سوسانو» قبول شوید.]
درست مثل امتحان هر طبقه، میراث سوسانو هم یک امتحان داشت. در این برج دو هدف وجود داشت: رسیدن به طبقه 100ام و قبول شدن در «امتحان سوسانو».
مثل این میمونه که یک برج واقعی رو کوچکتر کرده باشه.
یو وون تابهحال سوسانو را ندیده بود. اگرچه، با توجه به چیزهایی که از دوستانش راجع به او شنیده بود، یو وون میتوانست تا حدی حدس بزند که چگونه شخصیتی بوده.
«سوسانو؟ زیر این آسمون از اون بدتر وجود نداره.»
«بدترین موجود دو عالم. باید بیشتر از این توضیح بدم؟»
«میخواستم باهاش مبارزه کنم. شنیدم که شمشیرزنیش مثل هنر بوده.»
«اگه میخواستی شخصی رو انتخاب کنی که بیشترین تعداد انسان رو کشته، احتمالش بود که سوسانو اولین نفر لیست باشه.»
اینها حرفهای دوستانش بودند.
افرادی با حس عدالت قوی، مثل ادین و هرکول هم از او با اکراه صحبت میکردند. آشورا وقتی به سوسانو فکر میکرد در عطش میل به نبرد میسوخت و کرونوس هم دیدگاه خیلی دقیق و پر جزئیاتی میداد. بیشتر افراد نظرات منفی و بدی راجع به او داشتند، ولی همه بر سر یک چیز تفاهم داشتند: هیچکس نمیتوانست قدرت سوسانو را دست کم بگیرد.
یو وون یک قدم به سمت هزارتوی سوسانو برداشت و درب با صدای بلندی بسته شد.
اما یو وون لحظهای هم برنگشت تا به پشت سرش نگاه کند. حتی به اینکار لحظهای هم فکر نکرد چون مشکل دیگری در مقابلش بود.
یک دود بنفش رنگ نزدیک درب ورودی ظاهر شده بود. حضورش خیلی عجیب بود. اینطور نبود که مانای خاصی را حسکرده باشد، ولی وقتی به آن نگاه میکرد، به دلایلی تن و بدنش میلرزید.
یو وون حتی در مواجهه با [یاماتا نو اوروچی] هم چیزی را حس نکرده بود.
این قدرت مقدس نیست، هاله شیطانی هم نداره، قدرت خدایان بیرونی هم نیست...
یو وون به اینکه چرا این انرژی برایش آشنا بود فکر کرد، بعد چشمانش نازک شد.
یعنی نیت کشتنشه؟
دود بنفش رنگ برای مدتی سرجایش باقی ماند و در خودش میپیچید، و مدتی بعد، از داخل فهرست اموال یو وون، دود قرمز رنگی بیرون زد.
این دود منبعش [توتسوکا تو سوروگی] بود.
دود قرمز و بنفش باهم مخلوط شدند تا تصویری را به وجود بیاورد. این تصویر حتی انرژی زیادی هم نداشت، ولی «چیزی» بود که از فشردگی نیت کشتن به وجود آمده بود.
«این دیگه چیه؟»
سپس در مقابلش یک عروسک بنفش کوچک ظاهر شد که دقیقا به اندازهی کف دستش بود. ظاهر عروسک هم یک سامورایی با شمشیری بر کمرش بود چهرهای شبیه شاگردها داشت. ناگهان عروسک چشمانش را باز کرد به سریع به اطرافش نگاهی اندخت.
«اینجا کجاست؟ برج کوچک؟»
برج کوچک. یک اسم دیگر برای هزارتوی سوسانو بود. آن اسم احتمالا برای اولین بار توسط ساموراییای که مقابل یو وون ایستاده بود استفاده میشد. که یعنی...
این سوسانوئه؟
صدای امکان نداره! داخل ذهنش پیچید، ولی طبق چیزهایی که آنجا بودند، احتمالا این میتوانست آن نیت کشتنی که باعث میشد بدنش بلرزد را توصیف کند.
سوسانو اولش گیج شده بود ولی بعد از فهمیدن شرایط، با خودش زمزمه کرد: «درسته. من مردم.»
و بعد چشمانش به سمت یو وون چرخیدند.
این بدن کوچک طوری بود که انگار یو وون میتوانست با ضربهی دستش آن را نابود کند. کوچک بود و هیچ انرژیای از آن حس نمیکرد. فقط وجود خلق شده از دود بود.
ولی، نیت کشتنی که از این موجود شرور حس میکرد، باعث نگرانی یو وون شد.
«آیا تو کسی هستی که توتسوکا نو سوروگی رو به اینجا آورده؟»
«بله.»
«واقعا؟»
ابروهای سوسانو بالا رفتند.
اما در آخر، او فقط یک عروسک کوچک بود که اخم کرده بود. مقدار زیادی نیت کشتن از او حس میشد، ولی یو وون قبلا چنین چیزی را تجربه کرده بود. این فشار قابل تحمل بود و به خاطر کوچک بودن ساموراییای که جلویش اخم کرده بود، حتی باعث خندهاش میشد.
چیزی برای ترسیدن وجود نداشت.
«انگار نمیدونی که من کیم. من-»
«اسم: سوسانو. یکی از «سه فرزند عزیز». شمشیرزن و نکرومانسر. یکی از شناختهترین شده قاتلهای برج. رتبه: 57.»
یو وون به دادن اطلاعات دربارهی سوسانو ادامه داد.
«و در جنگ با یاماتو نو اوروچی مردی.»
«...»
«تو شخص خارقالعادهای بودی ولی میخوام بدونم که توقع داری بعد از اونطور زندگی کردن هنوزم بهت احترام بذاریم یا نه.»
به خاطر حرفهای یو وون، سوسانو چند لحظه خشکش زد و بعد لبخندی روی لبهایش نشست.
«پس میدونی من کیام و اینجوری رفتار میکنی... ای خدا، انگابعد از مرگم اتفاقات عجیبی افتاده.»
این یک واکنش سرگرم شده بود. اگر سوسانو هنوز نفس میکشید، احتمالا با یک ضربه یو وون را میکشت. اگرچه، حالا او قدرت انجام این کار را نداشت. چون در حال حاضر تنها یک تفکر شرورانه بود که به زور توانسته بود شکلی مادی به خودش بگیرد.
«به هر حال، احترامت برام مهم نیست. تفکراتم رو برای همچین چیزهایی اینجا بهجا نذاشتم. ولی از بین چیزهایی که گفتی، یک موردش رو باید درست کنم.»
انگار داشت گذشتهاش را به یاد میآورد، و سوسانو با سرزندهترین لبخندی که او تا به حال دیده بود را زد و گفت: «من فقط اونطوری زندگی نکردم. من بهترین زندگی ممکن رو کردم.»
یو وون سرش را تکانداد و گفت:«پس داری پز کشتن تعداد زیادی از مردم رو میدی...؟» درست مثل چیزی که شنیده بود. «همین بهتر که زود مرد.»
اگر سوسانو زنده میماند چه اتفاقی میافتاد؟ اگر اینطور میشد، احتمالا یکی از رتبهدارهایی میشد که یو وون مجبور بود او را بکشد و = دشمن بودن با 57امین رتبهدار ارشد برح واقعا برایش مشکل ساز میشد.
«ولی تو. تو شبیه رتبهدارهای گروه من نیستی. اهل کجایی؟»
«من از هیچ جا نیستم.» یو وون کیت بازیکنیش را بیرون آورد و شمارهاش را نشون داد و گفت:«خب، رتبهدار هم نیستم.»
«...چی؟»
بعد از مطمئن شدن از شمارهاش، چشمهای سوسانو با ناامیدی پر شدند.
[طبقهی ۲۱]
«فقط همین؟»
[1] داستان سه فرزند عزیز یا Three Precious Children برمیگرده به روایتهای افسانهای ژاپنی که دربارهی زندگی ایزانامی و اینازاگی روایت میشه و سرنوشتی که فرزندهاشون یعنی آماتِراسو، سوکویومی و سوسانو داشتن. آماتراسو «آسمانها» رو به ارث برد. سوکویومی «شب» و سوسانو «دریاها» رو.
کتابهای تصادفی
