همترازی با خدایان
قسمت: 110
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت110
لنسلوت.
این نامی بود که آنرا بارها شنیده بود. رئیس انجمن میزگرد.
او به همراه آرتور از برج بالا رفته و حدود صدسال پیش به رتبه داری تبدیل شد که میزگرد را در آستانه تبدیل شدن به انجمنی بزرگ قرار داد. اما اینکه لنسلوت خیانتکار باشد...
«...تعجب نکردی؟»
از آنجایی که یو وون به این اخبار شوکهکننده واکنشی نشان نداد، آرتور فکر کرد که چیزی غیرعادیست، پس گفت: «به نظر میرسه که نمیدونی لنسلوت کیه. خب، احتمالاً میزگرد تا الآن ناپدید شده باشه.»
«میزگرد ناپدید نشده. درعوض خیلی بزرگتر از قبل شده.»
«واقعاً؟»
صدای آرتور با شنیدن چنین خبر غیرمنتظرهای بعد هزارانسال کمی سرزندهتر شد. البته این فقط برای یک لحظه بود.
«پس لنسلوت حتماً اونجاست.»
«آره.»
صدای آرتور دوباره سرزنده شد: «...پس باید حتی بیش از پیش عجله کنم. درخواست منو قبول میکنی؟»
«حتی اگه از من چنین چیزی رو بخوای...» یو وون آه ناخوشایندی سر داد: «من یه نکرومانسر نیستم.»
«چی؟»
«دلیل اینکه الان میتونم صدای تورو بشنوم احتمالا به خاطر تاثیر این آیتمه. من مثل نکرومانسرها توانایی احضار و استفاده از آنددها رو ندارم.»
صدای آرتور کمی دچار شبه و تردید شد، انگار که تمام امیدش را از دست داده باشد. «غیرممکنه...»
یو وون بعد از اینکه کمی به واکنش آرتور فکر کرد سرش را تکان داد: «ولی هنوز میتونم تمام تلاشمو بکنم. اینطور نیست که روشهای دیگهای وجود نداشته باشه.»
«روشهای دیگه؟»
«یه راهی هست. در هر صورت از اونجایی که اخیرا تعداد زیادی روح جمع کردم به فکر بدست آوردن چنین مهارتی بودم، پس اونقدرها هم برای من بد نمیشه.»
او از قبل برنامه داشت تا در مقطعی با مرلین ملاقات کند و حالا حتی نیازی به میانبر زدن هم نداشت و یک مزیت عالی بود اگر آرتور به متحد او تبدیل میشد.
یه وقتی هم نیازه که با لنسلوت سروکله بزنم.
از این گذشته این فقط به خاطر آرتور نبود. یو وون نمیتوانست بگذارد که بریتانیا و میزگرد گمراهی و تباهی کشیده شوند و اگر او میتوانست لنسلوت را به دام بیندازد، شاید پاداش بزرگتری هم بدست میآورد.
زمان بندی خوبیه.
یو وون سرش را تکان داد: «من درخواستتو قبول میکنم.»
«ممنونم.»
[شما درخواست آرتور را پذیرفتید.]
[شروع "تطهیر بریتانیا"]
[به محض اتمام، شما اطاعت پذیری کامل آرتور، شاه شوالیهها را بدست میآورید.]
[شما روح شاه شوالیهها را بدست آوردید.]
پیامی ظاهر شد تقریباً یک پیام غیرمنتظره بود. یو وون فکر میکرد که این یک درخواست ساده است اما اینکه سیستم برای آن یک پیام بسازد...
این هم یه نوع بخش مخفیه؟
از زمانی که آرتور مرد بیش از هزار سال گذشته بود. او احتمالاً بعد از اینکه برای مدتی طولانی در داخل سیاهچال سوسانو مانده بود تبدیل به بخشی از سیستم شده بود.
تطهیر بریتانیا احتمالاً ماموریت مربوط به خائن یعنی لنسلوت بود.
اطاعت پذیری کامل اون...
شاید که شبیه یک پاداش اضافی به نظر میرسید اما یو وون از آن راضی بود.
بدک نیست.
دو چیز برای کنترل کردن یک آندد نیاز است، بدن و روحی قوی. با این حال، فقط این دو چیز برای کنترل کامل یک آندد کافی نیستند.
برای اینکه یک آندد بتواند از 100% قدرت واقعیاش استفاده کند باید به خواست خودش اربابی را انتخاب کرده و بهطور کامل مطیع آن شود. در این خصوص، پاداش این ماموریت به طور قابل توجهی ارزشمند بود.
زمانی که یو وون دستش را از روی چشم برداشت روح آرتور به درون کاینی مکیده شد. این اولین روحی بود که یو وون بدست آورده بود.
از آنجایی که مبارزه تمام شده بود یو وون شمشیر آرتور، اکسکالیبر را از روی زمین برداشت.
مرلین... اون پیرمرد راجب به این چی فکر میکنه؟
او احساس عجیب و غریبی داشت. اگر او به اندازهی کافی خوششانس بود تا مهارتی مربوط به نکرومانسری پیدا کند شاید میتوانست که دیدار مجددی برای مرلین و آرتور ترتیب دهد. ولی اگر این اتفاق میافتاد، مرلین در مورد آرتور که تبدیل به یک آندد شده بود چه فکری میکرد؟
به خاطر همچین چیزیه که نمیتونم بذارم همدیگه رو ببینن.
مرلین همیشه میخواست به هر قیمتی که شده دوباره آرتور را ببیند. او تمام برج را برای ارباب روحها گشت تا آرتور را دوباره ببیند.
آرتور هم نیاز داشت چیزهایی را به مرلین بگوید و به همین خاطر جلوگیری از ملاقات کردن آن دو نفر در کل انتخاب خوبی نبود.
« از چیزی که انتظار داشتم تنش کمتری داشت.»
«تو آرتور رو از عمد نکشتی؟»
با شنیدن سوال یو وون پوزخندی در چهره سوسانو شکل گرفت.
ناپدید شدن و مرگ آرتور سوالهای حل نشدهی زیادی را برجا گذاشته بود، خصوصاً این حقیقت که سوسانو آرتور را کشته بود، حتی برای یو وون هم تازگی داشت.
سوسانو رتبه دار پرخاشگری بود. او هیچ ترسی از قتل کردن نداشت و شخصیت تندخویی داشت. فرض اینکه سوسانو به طور اتفاقی با آرتور ملاقات کرده، او را کشته و به آندد تبدیل کرده زیاد عجیب نبود...
اما با در نظر گرفتن بازه زمانی اتفاقی خواندن آن هنوز خیلی غیرعادی به نظر میرسید.
سوسانو جواب یو وون را نداد. «کسی چه میدونه؟»
«بعد از اینکه به بالای برج رسیدی اون سوال هم جواب میدم.»
دقیقاً چه چیزی در بالای این برج وجود داشت؟
یعنی با بالا رفتن میفهممش؟
یو وون بعد از گذاشتن اکسکالیبر افسانهای در کیسه اموالش به بالا رفتن از برج ادامه داد.
***
زمان سپری شد.
از زمانی که یو وون انجام دادن آزمونهای بیرون و تمام فعالیتهایش را متوقف کرده بود سه ماه میگذشت.
کارفرماهایی که در دفتر مدیریت رتبه در طبقه 50ام کار میکردند به طرز غیرعادی وحشت زده شده بودند.
این به خاطر حضور ناگهانی یک رتبهدار بود.
«س-سوال دیگهای دارید؟»
تمام کارفرماها در این فکر بودند که بعد از انجام دادن خواستهی او راه خود را از او جدا کنند. اگرچه که دفتر رتبه بندی به عنوان محدودهی عدم تعرض تعیین شده بود اما او کسی نبود که به آن اهمیتی بدهد.
چشمانش کنجکاوی در مورد چیزی را نشان میدادند.
او برگشت و سرش را به سرعت تکان داد و پرسید: «این پسر اهل کجاست؟ الان کجا هستش؟»
در یک چشم به هم زدن، افراد حاضر در دفتر از ترس خشکشان زد.
همه احتمالش را میدادند که اینجا حضور پیدا کردنش آن هم پس از چنین مدت طولانیای بهخاطر پیدا کردن یک بازیکن باشد ولی از بین این همه آدم، او مشخصات این فرد بهخصوص را خواسته بود.
اجازهی سرک کشیدن در اطلاعات شخصی بازیکن به هیچ کس داده نمیشد، حتی به انجمنهای بزرگ.
«این رو نمیتونیم بهت بگیم.»
اما بعد کسی از در وارد شد. او مثل کودکی که تازه ده سالش شده صورت بچگانهای داشت، اما بقیه کارفرماها به نشانه احترام سرشان را خم کردند.
«سلام پادو.»
«الآن مدیر هستم. احترامت کجا رفته؟»
مدیر دفتر رتبه بندی و دست راست مدیرانی که مسئولیت کل طبقه را دست داشتند. او کسی بود که حتی رتبه دارها هم از او هراس داشتند.
با این حال، مرد نترسید و حتی انرژیاش را هم افزایش داد.
هوای سنگینی اتاق را پر کرد.
تمام کارفرماها نفسشان را حبس و خودشان را کنترل کردند. این احساس را داشتند که اگر حتی یک نفس اضافه هم بکشند هوا به زور وارد ششهایشان میشود و وجودشان را در هم میشکند.
زمین به طور نامحسوسی لرزید و همانطور که مرد انرژیاش را افزایش میداد مدیر هم با او مقابله میکرد.
«داری سعی میکنی فقط با یه کلون ساختگیت با دفتر مدیریت بجنگی؟»
«...»
آن مرد، یعنی سان اگنگ برای لحظهای به مدیر خیره شد اما بلافاصله برگشت و دفتر را ترک کرد. او از همان اول میدانست که این درخواست غیرممکن است. درخواست چک کردن اطلاعات شخصی بازیکن یک امتیاز خاص برای مدیران طبقه بود.
«پوف...»
«آه، هوف...»
بعد از رفتن سان اگنگ کارفرماها بالاخره توانستند نفسشان را آزاد کنند.
«ا-اون یه کلون بود؟»
«بدن واقعیش نبود؟»
سان اگنگ.
به عنوان یکی از ردهبالاترین رتبهدارها او به خاطر اینکه میتوانست در لحظه صدها کلون بسازد شهرت خاصی داشت. اگرچه آنها میدانستند که قدرت آنها از خود اصلیاش به مراتب کمتر است.
«اگه اون مرد تو بدن واقعیش بود، نیاز میشد که مدیر طبقه اینجا باشه نه من.»
اینکه به آمدن یک مدیر طبقه نیاز بود نشان از این بود که حتی مدیر دفتر هم اگر خود سان اگنگ به آنجا میآمد نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد.
همچنین به این معنا بود که اگر کسی میخواست او را متوقف کند به قدرتی حداقل برابر با مدیر طبقه احتیاج داشت.
«اانقدر قویه؟»
«در هر صورت، هیچ اطلاعاتی به جز رتبه نباید فاش بشه. حتی اگه اون اطلاعات جزئی باشن.»
دفتر مدیریت رتبه فقط رتبهی رتبهدارها را معین نمیکرد بلکه وظیفه ضبط کردن نتیجه آزمون هر طبقه را نیز داشت. آن اطلاعات برای تعیین رتبه استفاده میشدند و به همین خاطر بود که دفتر مدیریت رتبه در مورد تمام بازیکنان اطلاعات داشت.
این نیز دلیلی بود که چرا انجمنهای بزرگ همیشه به چیزهایی که دفتر مدیریت میگفت توجه میکردند و آنها را انجام میدادند. هر چه نباشد آنها تمام اطلاعات موجود در برج را در اختیار داشتند.
با این حال، چشمان مدیر به شخصی که روی صفحه گره خورد.
«البته که ما هم چیز خاصی نداشتیم که بهش بگیم.»
[نام: کیم یو وون]
[اصل و نسب: ؟]
[سازمان: ]
[رتبه: ]
[درجه: E]
[توانایی: S]
به غیر از اسم و ظاهرش، تمام اطلاعات پایه دیگر او حتی برای دفتر اطلاعات هم نامشخص بود.
از آنجایی که درجه بر اساس طبقهای که در آن بود مشخص میشد، اهمیتی نداشت و از آنجایی که او یک رتبه دار نبود، رتبهاش هم تعیین نشده بود. علاوه بر همهی اینها سازمانی هم وجود نداشت که این تا این لحظه نظرش را جلب کرده باشد.
ولی اینکه اصل و نسبش رو نمیدونیم...
مدیر به تمام رتبهدارهای دیگر فکر کرد.
این اولیشه.
او درحال حاضر برای هزاران سال به عنوان یک پادو زندگی کرده بود. او تحت نظر مدیر طبقه کار میکرد و بعد از اینکه به دفتر آمد، رتبهدارهای بسیاری را دید. در میان آنها او برترین رتبهدارهایی را دیده بود که خودشان را اربابان برج میپنداشتند و افراد رتبهپایینی را دیده بود که به زور رتبه دار بودند.
با این حال، در بین آنها یک بازیکن هم نبود که او نتواند اصل و نسبش را پیدا کند.
با توجه به تحقیقاتمون به نظر میرسه از دنیایی که اسمش زمینه به برج اومده ولی چرا اطلاعاتی راجب به اصل و نسبی که ثبت شده وجود نداره؟
به هیچ وجه امکان نداشت که سیستم خطایی ایجاد کند زیرا سیستم غیرقابل تغییر بود و قدرتی مطلق داشت.
«دلیلی داره که مدیرای طبقه به این مرد علاقه دارن.»
او بازیکنی نبود که صرفاً نتایج آزمون برجستهای داشته باشد. او موجودی بود که حتی سیستم نمیتوانست اصل و نسبش را تعیین کند.
اون تنبهتن سرپرست آزمون طبقه 11ام جنگید و به تساوی رسید. بعدش هم سنگ دریا رو تو طبقه 20ام بهدست آورده و ناپدید شده.
نتایج آزمون او بالا نبود. اصلا تا به این روز روش غلبه کردن کیم یو وون به برج تا به حال دیده نشده بود.
حالا که بهش فکر میکنم حالا حدود سه ماهی شده که داخل طبقه 21 توقف کرده.
تا آن زمان اخبار راجب به یو وون به صورت روزانه میرسیدند.
شاید او بالا رفتن را متوقف کرده بود، اما بعد از رسیدن به طبقه 21ام او برای مدتی طولانی خودش نشان نداده بود.
غیرعادی نیست که بعد از رضایت از نتیجه متوقف بشه.
بیشتر بازیکنها قبل از تبدیل شدن به رتبهدار و جایی در وسط راه تسلیم میشوند زیرا آزمون دادن به معنای ریسک کردن روی زندگیشان است. پس متوقف شدن الان یو وون چیز بیسابقهای نبوده.
ولی نمیتونم نگم که این کارش خجالت آور نیست.
همین سه ماه قبل یو وون غیرقابل توقف به نظر میرسید.
مدیر از جیبش سیگاری در آورد و آن را روی لبانش گذاشت.
تا به حال بازیکنی نبوده از طبقه 10ام یا پایینتر بوده و در جنگ با یک رتبه دار پیروز شود. حتی حکیم بزرگ سان اگنگ هم تنها موفق شد تا خالق کیمرا را در طبقه 50ام شکست داده دهد و او کسی بود که تنها چندسال بعد از رتبه دار شدنش تبدیل به یک ردهبالا شده بود.
شاید به خاطر اثر جانبی انجام دادن این کار برای مدت طولانی، این سوال به ذهن مدیر رسید: اگه آدمی مثل این تبدیل به یه رتبه دار بشه، موندم که رتبش به چند میرسه...؟
پایان
کتابهای تصادفی

