اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 62
فصل 62-1 – جنگ وحشت (17)
شیهچی برای چند ثانیه سکوت کرد: «بنابراین توی قوانین بازی، منطقه قایم باشک کل منطقهایه که هزارتوی شیشهای توی اون قرار داره. این منطقه شامل دنیای آینهای که روح قوی توی اونه هم میشه، درسته؟»
طبق قواعد بازی، دنیای آینه نیز در محدوده قایم باشک قرار میگرفت. منطقه قایم باشک به کل منطقه هزارتوی شیشهای اشاره داشت. آینهها نیز در ناحیه هزارتوی شیشهای قرار داشتند. دنیای آینه فقط حجم اضافی هزارتوی شیشهای بود.
دو روح مخفیانه با او بازی میکردند. او در دنیای واقعی بود. یک روح در دنیای واقعی و دیگری در آینه بود. این برخلاف قوانین بازی نبود.
شک و تردید در مورد گستره قایم باشک بیشتر ثابت میکرد که روح در آینه است. در غیر این صورت، برنامه مستقیما به او میگفت که در هزارتوی شیشهای است نه کل منطقه هزارتوی شیشهای. این اولین باری نبود که او با بازی با کلمات این برنامه مواجه میشد. این برنامه براساس خلاصه بودن و هرگز تکرار نشدن چیزها بود. بازیگران را فریب نمیداد یا گمراه نمیکرد، اما میتوانست با کلمات بازی کند. البته بازیهای واژهای همچنان برمبنای ارائه اطلاعات بود.
درست مثل نمونه اول بود. برنامه گفته بود او نمیتواند به رئیس زن باردار حمله کند اما رئیس زن، باردار نبود. بنابراین محدودیت وجود نداشت.
این بار مشخصا ذکر شده بود محدوده قایم باشک کل منطقهای است که هزارتوی شیشهای در آن قرار دارد. این به این معنا بود که باید مکانهای دیگری غیر از هزارتو وجود داشته باشند.
مثل این بود که عروسک فقط یک روح آورده است. نگفت که شبح را عروسک آورده است. عمدا میگفت فقط یک روح توسط عروسک آورده شده است. این در واقع به این معنا بود که ممکن است ارواح دیگری نیز وجود داشته باشند. اگر واقعا فقط یک روح وجود داشت، برنامه مستقیما به او میگفت فقط یک روح در فیلم کوتاه وجود دارد. چرا تأکید کرد فقط یک روح توسط عروسک آورده شده است؟ آیا به این معنا نبودکه روح دیگری توسط چیز دیگری آورده شده است؟
برای این نوع بازی کلمات، هرچه بازیگر دقیقتر باشد، راحتتر شکست میخورد. اگر کمی به آن فکر میکردند، کلمه بازی در هدف خود یعنی پنهان کردن اطلاعات شکست میخورد و در واقع برخی از اطلاعات کلیدی را فاش میکرد. این امر اجتنابناپذیر بود. بالاخره تضاد، جاودانه بود و پشت پنهان، آشکار شد. هرچه چیزی به عمد پنهان میشد، افشای آن آسانتر بود.
شیهشینگلان ناگهان گفت: «شبح قوی توی آینهس و روح قوی درون آینه تصویری از ضعیفه.»
شیهچی هم این را متوجه شد. این میتوانست توضیح دهد که چرا آنها برای مدت طولانی اینجا بودند و روح قوی را پیدا نکرده بودند. شبح قوی تصویر آینهای از روح ضعیف بود.
فرقی نمیکرد هرچقدر جلو و عقب میکردند، فقط یک احتمال وجود داشت. آنها با دو روح قایم باشک بازی میکردند. یکی در دنیای واقعی و دیگری در دنیای آینه. روح قوی درون آینه، تصویری از روح ضعیف دنیای واقعی بود.
روح قوی در آینههای بیشماری از شبح ضعیف پنهان شده بود. اینجا امنترین مخفیگاهش بود. پس از ورود، آنها هرگز فکر نمیکردند که یکی از تصاویر بیشمار درون آینه روح ضعیف، متعلق به روح ضعیف نیست.
علاوه بر این، در واقع نکات ظریف دیگری نیز وجود داشت. به عنوان مثال، نام رئیس در اتاق پخش زنده خواهر سایاکا، خواهر ساداکو بود. این بطور ضمنی به این معنا بود که آنها با دو روح قایم باشک بازی میکنند.
علاوه بر این، نام رئیس حاوی کلمه خواهر بود. در زندگی، شباهت بین خواهران نسبتا زیاد است. این ممکن است به این معنا باشد که شبح قوی و روح ضعیف شبیه هم هستند، که یعنی شبح قوی تصویر آینهای روح ضعیف است.
افکار، درون ذهن شیهچی میگذشتند که شیهشینگلان به سردی گفت: «پس من تمام شیشهها رو میشکنم.»
از آنجایی که روح قوی درون دنیای آینه بود، او فقط میبایست تمام شیشهها را میشکست. این گونه روح قوی بدن خود را از دست میداد و طبیعتا نمیتوانست تهدیدی برای آنها باشد. دستش قبلا شکل گرفته بود که شیشه را بشکند. سپس یک فکر وحشتناک در ذهن شیهچی جرقه زد و فریاد زد: «نه!»
شیهشینگلان دستش را متوقف کرد و چشمانش از تردید برق زد.
قلب شیهچی پرید: «برادر، این سرنخه که یه فرد باهوش ممکنه قربانی نبوغ خودش بشه. تا به حال به پایان شکستن شیشه فکر کردی؟»
شیهشینگلان به فکر فرو رفت: «دنیای واقعی و آینه به هم متصل هستند؟»
شیهچی سرش را تکان داد: «نه. دنیای آینهای معادل دنیای موازیه. روح قوی توی اون دنیا زندگی میکنه و هیچ تلاقی با این دنیا وجود نداره. در دنیای موازی، در همان زمان و مکان، تنها یک خود وجود داره. این نظمه بنابراین حتی اگه شیشه بشکنه، به دنیای واقعی نمیاد. البته نمیمیره و همچنان توی اون دنیا زندگی میکنه. آینه فقط رسانهایه که از طریق اون ازش جاسوسی کنیم و اونم میتونه از ما جاسوسی کنه. مثل اینه گوشا رو با دست بپوشونی. دیگه نمیتونیم صدا رو بشنویم اما صدا هنوز وجود داره. نمیتونیم با از بین بردن رسانه اون رو بکشیم.»
قیافه شیهشینگلان زشت بود.
«شبح قوی میتونه وانمود کنه که روح ضعیفیه و از طریق آینه حرکت میکنه تا مردم رو توی دنیای واقعی بُکُشه. این توانایی ویژه روحه اما به ناچار توسط قوانین محدود شده؟ تا حالا به این فکر کردی که چرا از آینه بیرون نمیاد تا ما رو بکشه؟ این راحتتر نیست؟»
شیهچی لبخندی زد: «چون نمیتونه این کار رو انجام بده.»
«همه چیز نظم داره. ممکنه از میان آینهها حرکت کنه، اما سطح آینه احتمالا بخشی از بدن اونه. بطور کلی نمیتونه از آینه بیرون بیاد چون این نظم رو از بین میبره و باعث میشه از دنیایی که بهش تعلق داره جدا بشه. اگه فقط قسمتی از بدنش بین زمان و مکان دو جهان حرکت کنه، باز هم متعلق به دنیای آینهس و این خلاف نظم نیست. نمیتونه کاملا به این دنیا بیاد.»
«آینه رسانه شکستناپذیر اونه و همچنین رسانهایه که فعالیتهاش رو محدود میکنه. این یه تناقضه.»
«حدس من اینه که چاقالو با دراز کردن بخشی از بدنش برای کشیدن به داخل کشته شد. با این حال اگه به حد نهایی برسه و نتونه به چاقالو برسه، اون رو نمیکشه.»
«اینکه چرا نمیتونی شیشه رو بشکنی ...»
شیهچی پرسید: «برادر، چند صفحه شیشهای توی هزارتو وجود داره؟»
شیهشینگلان به آن فکر نکرد: «1477تا.»
شیهچی لبخند زد: «اگه اونا رو بشکنی چندتا میشند؟»
قلب شیهشینگلان سرد شد و حالتش فرو افتاد.
الان 1477 تا بود و اگر شکسته میشد، بیشمار میشد. تکههای شیشه هرچقدر هم که کوچک باشند، وسیلهای قوی برای روح بودند. حتی اگر تکه شیشه آنقدر کوچک بود که فقط با میکروسکوپ قابل مشاهده بود، ماهیت آن به عنوان یک آینه تغییری نمیکرد.
اگر آینه رسانه روح قوی بود، درحال حاضر 1477 مدیوم داشت. به گفته شیهچی، او فقط باید راهی برای پنهان شدن از دست و پاهای روح قوی پیدا میکرد تا به او نرسد. هنگامی که شیشه شکسته میشد، او محکوم به مرگ بود زیرا تمام تکههای شیشه واسطهای برای روح قوی میشدند.
هرچه رسانهها بیشتر بود، منطقه او برای زنده ماندن کمتر بود. این هم یک تناقض بود.
شیهچی گفت: «ما چیزی نداریم که آینه رو بپوشونیم و ماهیتش رو به عنوان رسانه تغییر بدیم. بنابراین نمیتونیم ازش اجتناب کنیم. نمیتونیم خرابش کنیم وگرنه ممکنه یه فرد باهوش، قربانی نبوغ خودش بشه. این سرنخ ماست.»
اکنون به نظر میرسید شیهچی متوجه شده سرنخ یک فرد باهوش ممکن است قربانی نبوغ خود شود به چه معناست. همه تصمیمات، با استفاده از یک الگوی فکری مشخص گرفته میشوند، ممکن است اشتباه باشند. ممکن است در ابتدا باهوش به نظر برسند اما در واقع احمق بودهاند. او فقط باید کمی مکث میکرد تا با دقت فکر کند. یک انحراف ایجاد کنید و همه چیز روشن خواهد شد.
شیهچی به روح ضعیفی که در آینه زانو زده بود نگاه کرد و معنای نگاه او را درک نکرد.
«برادر ما صدای جیغ شنیدیم. چاقالو باید توسط روح قوی کشته میشد و جسدش به درون آینه کشیده میشد. حالا این سئوال مطرح میشه که چرا روح ضعیف بعد از مرگ چاقالو در سکوت زانو زده. موهاش صورتش رو پوشونده، به خاطر همین نمیتونم حالتش رو ببینم. نمیتونم بطور شهودی اعمالش رو درک کنم اما رفتارش باعث میشه احساس کنم که این احساس پشیمونیه. بله، همین کلمه است. پشیمان شدن، پشیمانی در اعماق وجود، اشتباهی مرتکب شده که باعث شده احساس ناتوانی شدیدی بکنه.»
شیهشینگلان اخم کرد: «منم فکر میکنم یه مشکلی وجود داره. اگه روح ضعیف و روح قوی رقیب محض باشند، پس روح قوی طعمه روح ضعیف رو دزدیده. روح ضعیف به جای زانو زدن در سکوت باید عصبانی باشه.»
شیهچی گفت: «زانو زدن اون باعث میشه فکر کنم که اون نمیخواسته چاقالو بمیره.»
شیهشینگلان ادامه داد: «با کنار گذاشتن این سئوال، همیشه شک داشتم. شیائوچی، شبح روی زانو رو روح ضعیف صدا زدی. به نظر من مناسب نیست تو میتونی اسمش رو تغییر بدی.»
«برای چی؟»
شیهشینگلان تف کرد: «یه انسان.»
شیهچی شوکه شد.
شیهشینگلان توضیح داد: «ازنظر من اون هیچ توانایی از یه روح رو نشون نمیده. اون نمیتونه تلهپورت کنه، از دیوارها رد بشه، یا وارد زمین بشه. اون فریب دید خودش رو خورده. معلومه که خیلی به چاقالو نزدیک بود اما به راحتی دلش برای اون تنگ شد. اون حتی هنگام تعقیب کردن قدم میزنه. و همون طور که خودت گفتی احساسات انسانی مثل پشیمونی داره. اون تقریبا شبیه یه انسانه.»
«شیائوچی، اون باید با نقشه آشنا باشه. با این حال همون طور که قبلا گفتم میتونم تضمین کنم سرعت دویدن من دوبرابر اونه. اون سرعت تعقیب کردن یه زن معمولی رو داره. اون یه زن کاملا معمولیه.»
شیهچی منظورش را متوجه شد: «منظورت اینه که اون واقعا روحیه که عروسک آورده، چون ما دیدیم که عروسک تبدیل به اون شد. اما جدا از این واقعیت که اون عروسکه، تواناییهای یه روح رو نشون نمیده، درسته؟»
شیهشینگلان پاسخ داد: «درسته. اون خیلی ضعیفه و اصلا شبیه یه روح نیست.»
ناگهان ایدهای در ذهن شیهچی شکل گرفت: «برادر، اون مثل فردی با هویت شبحه.»
فصل 62-2
قلب شیهشینگلان فشرده شد: «هوم؟»
سخنان شیهچی بسیار محتاطانه بود. «اون مثل کسیه که با یه روح، بازی قایم باشک میکنه. در واقع اگر روح قوی درون آینه را کنار میگذاشتی بازی ما، هیچ تفاوتی با بازی قایم باشک در دنیای واقعی نداشت. چند نفر پنهان میشند و یکی نقش روح رو بازی میکنه. اونا قدرت یکسانی دارند و از هم دور نیستند. توانایی خاصی ندارند و هنگام حرکت، صدا تولید میکنند. فقط مکان بازی ما توی هزارتوی شیشهایه.»
شیهشینگلان با این حرفها اخم کرد.
هویت روح ...
شیهچی احساس میکرد نزدیک است یک چیز بسیار مهم را درک کنند.
آینه نشان میداد شبح ضعیف ایستاده و دور جدیدی از تعقیب را آغاز کرده است. شیهشینگلان به دنبال شبح زن بود، بنابراین در آن لحظه از روح ضعیف دور نبود. حالا قدمهای روح ضعیف کمکم نزدیک میشد.
شیهشینگلان گفت: «اون دیگه نمیتونه من رو تهدید کنه.»
«میدونم.»
بزرگترین خطر برای آنها روح قوی درون آینه بود. حتی با پیشبینی تواناییها و محدودیتهای روح قوی، این واقعیت که بسیار تهدیدکننده بود، تغییری نمیکرد. در همین حال، روح ضعیف دیگر نمیتوانست خطری برای آنها ایجاد کند.
صدای قدمهای روح ضعیف بلندتر و بلندتر میشد. شیهشینگلان نقشه هزارتو را میدانست، او گفت: «هنوز یه جاده با ما فاصله داره، باید ازش دور بشیم؟»
شیهچی برای اولین بار درباره یک موضوع تردید کرد. آیا آنها باید قوانین را رعایت کنند و از روح ضعیف دور بمانند؟
از نظر قوانین، اگر آنها برای مهار روح قوی دست میزدند، روح ضعیف به دنبال صدا میرفت و برای آنها دردسر ایجاد میکرد. آنها بطور طبیعی باید تا حد امکان از روح ضعیف دور بمانند. این امر، دشواری فرار را کاهش میداد. از این گذشته، باید با روح قوی مقابله کنند و این فشار را زیاد میکرد. خیلی نامطلوب بود که روح ضعیفی که آنها را تعقیب میکرد، حواسشان را پرت کند.
با این حال، به دلیلی قلبش به شدت ناآرام بود. حس شوم درونش به تدریج شدت میگرفت.
شیهچی در نهایت توانست یک پاسخ محافظهکارانه انتخاب کند: «نباید خیلی از اون دور بشیم، اما نباید خیلی هم نزدیکش باشیم.» نمیتوانست قبل از اینکه سرنخهای جدید ظاهر شوند، تصمیمی افراطی بگیرد. چنین کاری احتمالا باعث ایجاد یک پایان غیرقابل برگشت میشد.
شیهشینگلان چیز زیادی نگفت: «باشه.» او حتی از جای خود حرکت نکرد. فقط عمدا زاویه ایستادن خود را تنظیم کرد تا تصویر آینهای خود را دور نشان دهد. روح ضعیف فریب خورد و از جاده مقابل آنها گذشت. شیهشینگلان تقریبا زیر دماغش بود اما مستقیما از کنارشان گذشت.
این اولین تماس شیهچی با روح ضعیف بود.
پوست روح ضعیف بسیار سفید بود اما به رنگ پریدگی یک روح نبود. او یک لباس سفید پوشیده بود اما هیچ خونی روی آن نبود. موهای بلند سیاهش صورتش را پوشانده بود اما موهایش خیس نبود. در واقع بیش از حد شبیه یک انسان بود. تنها چیز او که شبیه انسان نبود ... قیچی درون دستانش بود.
قیچی همه جایش قرمز بود، قرمز خیرهکنندهای که شبیه خون بود. تیغه نقرهای آن تیز بود، مثل سلاح قتالهای که به خون بسیاری از مردم آغشته شده باشد. این باعث میشد مردم به داستان زیبای خفته فکر کنند که پس از لمس دوک نخریسی به خواب رفته بود. به نظر میرسید زمانی که کسی به دوک شیطانی دست بزند، در نفرینی شرورانه میافتاد که نمیتوانست از آن فرار کند و در کابوس گم میشد.
درست مثل خودش در هزارتوی آینه بود. شبح ضعیف، تمام مدت به دنبال آنها بود. با وجود اینکه یک روح بود و با نقشه هزارتو آشنا، هنوز نتوانسته بود طعمه خود را پیدا کند. هنوز گم شده بود و در اطراف سرگردان بود. به نظر میرسید که بازی قایم باشک برای روح ضعیفی که طعمه خود را تعقیب میکرد هم یک کابوس بود.
قدمهای روح ضعیف کمکم محو شد. شیهشینگلان قدمهایش را ساکت کرد و به سمتی رفت که فاصله کوتاه بینشان را حفظ کند.
شیهچی احساس میکرد که تنها یک قدم با چیزی فاصله دارد: «برادر، بهم وقت بده.» اما سوراخ کردن آن بسیار دشوار بود. ارواح عموما به شدت نمیکشتند. مرگ چاقالو زمان کوتاهی را برای آنها به همراه داشت. پس از گذشت این زمان ایمن، آنها با حملات خشونتآمیز روح قوی روبرو میشدند.
شیهشینگلان چیز زیادی نگفت: «باشه.»
او با درک اینکه شبح قوی ممکن است هر لحظه از آینه بیرون بیاید تا او را بگیرد یا گاز بگیرد، با توجه کامل، به تصاویر آینهای شبح خیره شده بود. تا زمانی که چیزی وجود داشت که با قانون انعکاس مطابقت نداشت، او میتوانست سریعا عکسالعمل نشان دهد.
هر مسیر در هزارتوی شیشهای بسیار باریک بود. به نظر میرسید از عمد این گونه طراحی شده است. شیهشینگلان دستانش را دراز کرد تا آن را اندازه بگیرد. مسیر فقط کمی از بازوی او بازتر بود. این طول در ابتدا زیاد جلب توجه نکرده بود، اما حالا با اندیشیدن به گذشته، بسیار ترسناک بود. این طول بدون شک، کار را برای روح قوی آسان میکرد تا از آینه دست دراز کند و مردم را بگیرد.
در پشت شیهشینگلان، تصویر روح ضعیف، رفتهرفته بزرگتر میشد. سرما در ستون فقراتش بود. شیهشینگلان ابتدا سرش را به عقب برگرداند و روح قوی درون آینه را دید! روح قوی به آرامی سرش را بلند کرد. موهای سیاه و بلندی که صورتش را پوشانده بودند، لیز خورد و چهرهای به طرز وحشتناکی مخدوش را آشکار کردند! هنگامی که روح قوی دستی رنگ پریده به سمت شیهشینگلان دراز کرد، اشک روی صورتش نشست.
شیهشینگلان تقریبا توانست در آن راهروی باریک از آن اجتناب کند. لحظهای که میخواست به شیهشینگلان برسد، از پهلو از او طفره رفت.
لحظه بعد، دست روح از آینه کنارش دراز شد. شیهشینگلان با دانستن عواقب گرفتار شدن، به سرعت عقبنشینی کرد و مجبور شد پشتش را به آینه پشت سرش بچسباند.
روح جلوی او، هوا را گرفت اما روح دیگری پشت شیهشینگلان بود.
روح همه جا را گرفته بود. به محض اینکه هوا را گرفت، توانست به شیشه دیگری منتقل شود. تا زمانی که شیشهای با سطح آینهای وجود داشت، انتقال مداوم بود و جایی برای پنهان شدن وجود نداشت. شیهشینگلان تنها توانست بارها و بارها از خطر فرار کند.
او با عجله جلو رفت و توانست به سرعت بین نور و سایه حرکت کند. دستی دراز شد تا راهش را ببندد، 5 انگشت مانند پاهای عنکبوت در حرکت بودند. شیهشینگلان با آن برخورد کرد و ناگهان توقف کرد. برگشت و به سمت دیگری دوید.
ناگهان سری از آینه بیرون زد. لبهای قرمز خونی باز شدند و لقمهای از دندانهای سفید بیرون زدند، انگار میخواهند در ثانیه بعد مچ پای شیهشینگلان را گاز بگیرند. انگار صبر نداشت. نزدیک بود بیشتر بدنش را از آینه بیرون بیاورد تا شیهشینگلان را به درون آینه بکشاند. به سرعت به سمت شیهشینگلان خزید.
پشت سر بنبست بود. شیهشینگلان خیلی سریع واکنش نشان داد و از روی بدن روحی که راه را مسدود کرده بود، پرید. او ترسیده بود و قدرت خود را کنترل میکرد تا کارش باعث شکسته شدن شیشه نشود.
[بازی کردن خیلی سخته! لعنت! خیلی باریکه! حتی نمیشه شیشه رو شکست!]
پس از یک دقیقه نگه داشتن، شیهشینگلان بالاخره اولین کف زدن خود را استفاده کرد. روح ناگهان در آینه جمع شد.
10 ثانیه، فقط 10 ثانیه.
برای جذب روح ضعیف دست بزنید و برای متوقف کردن روح قوی دست بزنید. در اینجا دو تضاد وجود داشت.
مهار با ارتقا و ضعیف با قوی مطابقت داشتند.
از ابتدای فیلم کوتاه به مرور تناقضات و تضادهای بیشماری وجود داشت.
تصویر آینه با واقعیت مطابقت داشت.
پنهان کردن کلمات با افشاگری مطابقت داشت.
شکستناپذیری رسانه با محدودیت رسانه مطابقت داشت.
تخریب آینه با تولد دوباره روح قوی مطابقت داشت.
روح شیطانی با ...
شیهچی شوکه شد.
روح شیطانی در دنیای آینه با روح خوب در دنیای واقعی مطابقت داشت! روح گریان به احتمال زیاد خوب بود!
قانون تضاد! قایم باشک، گرفتن و پنهان کردن متضاد بودند!
قایم باشک در دنیای آینه روح قوی، شکار بود. اگر قوانین مخالف بودند، نظم صحیح در دنیای واقعی ...
شیهچی تقریبا دچار حمله قلبی شد.
قانون درست در دنیای واقعی این بود ... طعمه روح ضعیف را میگیرد.
این قایم باشک بود! در این بازی چه کسی پنهان میشد و چه کسی جستجو میکرد؟ قوانین مربوط به بازی به جایی مرتبط بود که روح قوی سعی میکرد آنها بگیرد. با این حال، قوانین دنیای واقعی نیز در نیم دیگر آن مخفی شده بود. آنها باید روح ضعیف را میگرفتند!
.. اتفاقا روح ضعیف احتمالا خوب بود. همین الان روح قوی چهره خود را نشان داد که اشک روی صورتش حلقه زده بود، که نشان میداد روح ضعیف قبلا گریه کرده است! چرا روح ضعیف گریه کرده بود؟ احتمال زیادی بود که او خوب باشد! او به احتمال زیاد میخواست چاقالو را نجات بدهد اما چاقالو توسط روح قوی کشته شد!
... دست زدن برای جذب روح ضعیف، جذب سرزندگی.
رئیس هرگز به سئوال او در مورد اینکه اگر توسط روح گرفتار شود چه اتفاقی میافتد پاسخ نداده بود، او فکرکرده بود، مرگ است.
با این حال، سرنخ این بود ... ممکن بود یک فرد باهوش قربانی نبوغ خود شود. قوانین هرگز نمیگفتند گرفتار شدن توسط روح ضعیف او را میکشد. به احتمال زیاد.. نیروی حیات بارها و بارها جلوی آنها راه میرفت، اما زیرکی، بارها و بارها آن را از بین میبرد.
شیهچی فریاد زد: «برادر، برو روح ضعیف رو بگیر!»
شیهشینگلان مانند برق واکنش نشان داد و به سمت شبح ضعیف شتافت. خوشبختانه آنها دور نبودند و خوشبختانه هنوز دو فرصت برای کف زدن داشتند.
شیهچی به چیز دیگری فکر میکرد. روح ضعیف قیچی در دستانش گرفته بود. اگر قانون برعکس بود، در واقع سلاح برای کشتن یک نفر ...
برای نجات جان یک نفر هنگامی که در مضیقه بود.
کتابهای تصادفی


