فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 66

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 66 – اتمام بدن

رن‌زه .. او را برادر خطاب کرد. شیه‌چی انتظار نداشت که رن‌زه با وجود ظاهر زیبا و شخصیت متکبرش، قلبی دخترانه داشته باشد.

... او از یک مرد معمولی پرموتر بود.

شیه‌چی تلویحا پرسید: «واقعا حالت خوبه؟» کمی ترسیده بود که رن‌زه زمین خورده و به سرش آسیب رسانده باشد. اما معلوم نشد رن‌زه از کجا خودکار پیدا کرد، جلو پرید و جلوی گروه آن را داخل دست شیه‌چی گذاشت و بین انگشت اشاره و شست شیه‌چی قرار داد. شیه‌چی به بازویی که هیجان‌زده مقابل چشمانش گرفته شده بود، نگاه کرد، خودکار را دو انگشت گرفت. انگشتانش سفت شده بود.

رن‌ران مشتاقانه منتظر بود: «برادر، اینجا رو امضا کن. من از خارش نمی‌ترسم!»

بیان شیه‌چی ظریف بود: «واقعا می‌خوای ....» او حتی کمی متملق بود. رن‌زه خیلی وحشی بود؟

شیه‌چی با دقت پرسید: «پس امضاش کنم؟»

رن‌ران سرش را تکان داد و با چشمان درشتی که مانند جانور کوچکی گشاد شده و منتظر سیر شدن است نگاه کرد. شیه‌چی انگشتانش را دراز کرد، خودکار را محکم گرفت و روی بازوی رن‌زه امضا کرد.

رن‌ران در حالی که سرش را پائین انداخته بود، بالاخره جرئت کرد به شکلی مستقیم نگاه کند. چشمانش بازتر شد و مردمک چشم‌هایش گشاد شدند. این برادر واقعا مهربان بود. او با چشمان عجیبی به او نگاه نمی‌کرد. سفید و خوش تیپ بود. وقتی می‌خندید به نظر می‌رسید چشمانش پر از نور ستاره‌ها شده، مثل ابرهای پنبه‌ای شیرین. قدش بلند بود و دستانش خیلی سفید بود، رگ‌های آبی روی بازوهایش ...

شیه‌چی به موهای روی بازوی او خیره شد و قلمش لرزید. مدتی نمی‌توانست بنویسد.

رن‌ران احساس خجالت نمی‌کرد. وقتی موقعیت تعقیب یک ستاره را جشن می‌گرفت، قلبش می‌تپید و دست دیگرش را مخفیانه می‌فشرد.

[هاهاهاهاها رن‌ران، تو ترسوندیش!]

[رن‌ران بیرونه. آه، خیلی بانمکه.]

[ارزیابی رن‌زه در حال کشته شدنه. هاهاهاها رن‌زه وقتی بیاد بیرون می‌خواد بمیره.]

[برادر کلاهبردار قوی.]

[خواهر در تعقیب شخصیت فرعی عاشق مرد بدبویی شد که من ازش متنفرم.]

[15555551 منم امضاش رو می‌خوام! من الان رن‌رانم.]

[هاهاهاه رن‌ران پرمو باید به برادرش یاد بده که یه پسر ظریف بشه.]

[چهره شیه‌چی آرومه اما قلبش داره می‌ریزه.]

[هنوزم می‌خوام مخفیانه بگم که مرد بزرگ شیه ممکنه شخصیتای متعددی داشته باشه، اما ... چندان واضح نیست. غیر از یه نفر که 4 تا عنصر رو در انتهای فیلم زامبی صدا کرد، ما متوجه اون نمی‌شدیم. چرا اون می‌تونه بدون سرگیجه تغییر شخصیت بده؟ به نظر نمی‌رسه که رن‌زه معمول‌تره؟]

[هاه؟ اون چند شخصیت داره؟ من که اصلا ندیدم.]

[واقعا؟ خیلی هیجان انگیزه!!!]

اتاق پر از جمعیت این صحنه عجیب را تماشا می‌کردند و حالات آن‌ها غیرقابل وصف بود. در کنار شیه‌چی، لوون دهانش را پوشانده و سرش را چرخاند. بالاخره موفق شد نخندد.

شور و شوق رن‌زه سخت بود اما پس از مدتی سختی، شیه‌چی امضا را به پایان رساند و خودکار را پس داد.

رن‌ران در حالیکه دو کلمه بزرگ روی بازوی عضلانی خود را بررسی می‌کرد، از تعجب صدایی درآورد و گفت: «برادر، دستخطت خیلی زیباست!» سخنان شیه‌چی روان و ظریف بود. با احساسی که به مردم می‌داد، فرق داشت.

لحن شیه‌چی کمی سفت بود: «... اگه دوستش داری.» شیه‌چی به بازوی رن‌زه نگاه کرد.

رن‌ران در حالی که بطور مخفیانه قلمی را که قبلا شیه‌چی آن را نگه داشته بود، می‌مالید، گفت: «تا هفته دیگه حموم نمی‌کنم!»

«.. پس دیگه می‌رم.» شیه‌چی برگشت و رفت انگار برای جانش می‌دوید.

[هاهاها شیه‌چی ترسید.]

[مرد بزرگ: این دیوونه!!]

«خداحافظ برادر! رن‌ران رو یادت نره!»

شیه‌چی ناگهان مکث کرد.

رن‌ران؟

او ایده مبهمی داشت. ابروهایش متفکرانه روی هم جمع شدند. رن‌زه ناگهان بیهوش شده بود و سردرد داشت ... آیا رن‌زه چند شخصیت داشت؟ آیا این یک شخصیت زن بود؟ او آنقدر مسن نبود. در سال‌های نوجوانی؟ یه خواهر کوچولو؟

موهای شیه‌چی روی بدنش بلند شد و برای اولین بار برای رن‌زه احساس ناراحتی کرد. او یک برادر بزرگ‌تر داشت که از او مراقبت می‌کرد در حالی که رن‌زه برعکس بود. خواهر کوچک‌تری داشت که به مراقبت نیاز داشت.

جالب بود. شیه‌چی از یافتن همنوعی برای خود لذت ظریفی احساس کرد. او تصور کرد که رن‌زه از خواب بیدار شود و تا امضای روی بازویش را پیدا کند...، کمی بدخواهانه لبخند زد. شیه‌چی تمام تلاشش را کرد تا چهره باوقارش را حفظ کند و با لبخند برای رن‌ران دست تکان داد.

«خداحافظ رن‌ران.»

سپس با لوون تماس چشمی برقرار کرد و از آنجا دور شد.

شیه‌چی تازه آنجا را ترک کرده بود که نتایج مسابقه روی صفحه بزرگ نمایش ظاهر شد.

ابتدا رتبه‌بندی نهایی:

مقام اول: شیه‌چی.

مقام دوم: یوجینگ.

مقام سوم: رن‌زه.

مقام چهارم: ...

حضار جلوی موبایل‌شان خوشحال بودند.

«مشخص نیست؟»

«پسرم چی باید در رأس بقیه باشه.»

رتبه‌بندی نهایی با نمرات هر بخش دنبال شد.

[اعلام رتبه مهمان اول، برای شیه‌چی:

مهمان شماره 1 لومینگ: 10امتیاز. مهمان شماره 2 ژائوجین هوا: 0 امتیاز. مهمان شماره 3 شن‌یی: 10 امتیاز.]

تماشاگران با دیدن موضوع غوغا کردند.

«لعنتی من کورم؟ آخرین نفر شن‌یی بود، درسته؟ همین اسم بود؟»

«واقعا امپراطور فیلم مهمان بود؟!»

«10! نمره کامل! لعنت، مگه شن‌یی خیلی سخت‌گیر نیست؟ 10! این خیلی راضی کننده‌س!»

«چی خیلی عجیبه؟ چی پسر اینقدر ارزش داره!»

«آهههه!»

«مادر یوجینگ دیگه به چهره اهمیت نمی‌ده حتی به چی پسر صفر داد. چیکار می‌کنه؟ سون‌چی به اون اهمیت نداد اما اون خودش خیلی جدی گرفت. اون یه قرقاوله که تازه به جایگاه سوم رسیده.»

«به اون که اون پائینه نگاه کنید؟ من خیلی عصبانیم!»

[اعلام رتبه مهمان برای رتبه دوم، یوجینگ:

مهمان شماره 1 لومینگ: 8 امتیاز. میهمان شماره 2 ژائوجینگ‌هوا: 10 امتیاز. مهمان شماره 3 شن‌یی: 3 امتیاز.]

«اون بی‌شرمه. احساس می‌کنه پسرش 10 برابر بهتر از شیه‌چیه؟»

«آهای بالایی، صفر ضربدر 10 میشه صفر. اون فکر می‌کنه چی پسر یه تیکه گ/و/هه.» (با عرض معذرت این فقط ترجمه‌س.)

«لعنت. لعنت عصبانی!»

«شیه‌چی هنوز اول نیست؟ هرچقدرم پسرش امتیاز بگیره فایده‌ای نداره.»

«هاهاها، امپراطور فیلم واقعا باحاله. اون به رن‌زه 5 امتیاز بیشتر از یوجینگ داد. عصبانیت من برطرف شد.»

«این طبیعیه. اگه مادرش نبود یوجینگ به خوبی رن‌زه نبود. یوجینگ فقط انبوهی از منابعه.»

«اوم، مادر یوجینگ به رن‌زه یه امتیاز داد ...»

امتیازات مهمانان اعلام شد و نوبت به امتیاز عملکرد انفرادی رسید. تماشاگران با دیدن آهنگ اجرای شیه‌چی دوباره غوغا کردند. امتیاز عملکرد شیه‌چی 38 امتیاز، رتبه دوم یوجینگ 19 امتیاز، و رتبه سوم رن‌زه: 17 امتیاز بود.

[مقام اول شیه‌چی: نقش آفرینی 9 امتیاز، عملیات فوق‌العاده 10 امتیاز و زمان 9 امتیاز. بیش از 10 امتیاز در هر سطح.]

[مقام دوم یوجینگ: نقش‌آفرینی 6 امتیاز، عملیات فوق‌العاده 4 امتیاز و زمان 10 امتیاز.]

[مقام سوم رن‌زه: ایفای نقش 6 امتیاز، عملیات فوق‌العاده 5 امتیاز و زمان 6 امتیاز.]

سرانجام رتبه‌بندی مخاطبان منتشر شد.

این قسمت توسط تماشاگرانی ثبت نشد، اما مستقیما با تعداد طرفدارانی که به هر نمایش پیوستند تعیین شد.

[تعداد طرفداران کسب شده برای رتبه اول شیه‌چی: 102.388، به 7 امتیاز گرد شد.]

[تعداد طرفداران کسب شده برای رتبه دوم یوجینگ: 17.888، به 2 امتیاز گرد شد.]

[تعداد طرفدارن کسب شده برای رتبه سوم رن‌زه: 35.619، به 4 امتیاز گرد شد.]

[هاهاها نقش‌آفرینی خجالتی لوون و رتبه‌بندی مهمانا خوب نیست، اما به خاطرش 10.000 طرفدار پیدا کرد.»

«70.000 فن جدید. من نگاه کردم. این بالاترین رکورد تاریخ نیست؟»

«اون از یه نمایش بیش از 700 امتیاز کسب کرد. علاوه بر پاداشی که برای اول شدن وجود داره. چی پسر از این جنگ بیش از 800 امتیاز کسب کرد!»

«خواهر رن‌زه خیلی بامزه‌س، هه. منم اون رو دنبال می‌کنم، انتظار نداشتم این همه مثل من فکر کنند.»

«ذهنیت یوجینگ وقتی تحت‌تأثیر قرار می‌گیره، خیلی انفجاریه.»

[به دلیل اجرای خاص شیه‌چی، برنامه برای او آیتم ویژه‌ای به عنوان جایزه آماده کرده است. پس از انجام تشریفات تا چند روز دیگر برای او ارسال خواهد شد.]

تماشاگران دوباره منفجر شدند.

«آیتم؟؟ چه کوفتی! مگه جنگ وحشت همیشه خسیس نیست؟»

«صبر کنید، حالا که بحث آیتم شد، فهمیدید مرد بزرگ تو کل جنگ از چیزی استفاده نکرد؟ اون توی آخرین فیلمش یه آیتم به دست آورد. نمی‌دونم چیه اما یکی داره.»

«فکرش رو بکن! اون هنوز از همه توانش استفاده نکرده؟»

[از آنجایی که تعلیق مرحله سوم باعث ناراحتی برای بازیگران شده است، نمایش 20 امتیاز برای هر بازیگر به عنوان غرامت در نظر می‌گیرد.]

[امتیاز و جوایز آیتم بین بازیگران تقسیم شده است. لطفا توجه و بررسی کنید.]

[برنامه در اینجا به پایان می‌رسد. از شما برای تماشای فصل بعد استقبال می‌کنیم.]

شیه‌چی به اتاق آشنایش برگشت، پشت میز نشست و پاهایش را با تنبلی تکان داد. برنامه را باز کرد و نگاهی به آن انداخت.

او فیلمی نگرفته بود، بنابراین هرچقدر که امتیاز می‌گرفت، ارتقا پیدا نمی‌کرد. عنوان فقط زمانی ارتقا پیدا می‌کند که او فیلمی بازی کند. او هنوز یک استعداد تازه‌کار و باهوش بود.

جنگ، زمان فیلمبرداری کوتاهی داشت. او در 3 روز بیش از 800 امتیاز به دست آورده بود که نسبت به دفعه قبل که در 12 روز نزدیک به 1000 امتیاز کسب کرده بود، مقرون به صرفه‌تر بود. نزدیک به 8000 طرفدار و 2049 امتیاز داشت.

برادرش به 10.000 امتیاز نیاز داشت.

یک‌پنجم ...

شیه‌چی کمی لبخند زد.

او پیشرفت تولید جسم را بررسی کرد. جسم برادرش تا چند روز دیگر آماده می‌شد. اگرچه برای اینکه برادرش بتواند از بدنش استفاده کند باید امتیاز جمع می‌کرد، اما همین کافی بود تا او احساس راحتی کند.

شیه‌چی قبلا مردی بود که چیزی نداشت جز اینکه می‌خواست در یک خانه بزرگ زندگی کند. حس بیقراری او برای همیشه موج می‌زد. حالا به خانه رسیده بود. او فقط باید 8.000 امتیاز باقیمانده را به دست می‌آورد و آن را برای همیشه داشت.

پس از بازگشت شیه‌چی، یان‌جینگ مشغول انتخاب یک فیلم جدید برای او شد. شیه‌چی در دوره آرامش بود و چند روز طول می‌کشید تا بتواند به فیلمبرداری فیلم جدید بپیوندد. برای شیه‌چی راحت بود زیرا می‌توانست منتظر تکمیل بدن شیه‌شینگ‌لان باشد.

شبی که قرار بود بدن شیه‌شینگ‌لان تکمیل شود، یان‌جینگ با نگرانی به در زد: «برادر، فیلم مناسبی هست!»

شیه‌چی در را برای او باز کرد و متوجه شد که لوون نیز دنبال اوست.

شیه‌چی به ساعتش نگاه کرد و عذرخواهی کرد: «باید یه بار دیگه درباره‌ش صحبت کنیم.»

او می‌خواست منتظر لحظه‌ای باشد که بدن برادرش تکمیل می‌شد.

یان‌جینگ شگفت‌زده شد: «برادر شیه، تو با کسی قرار ملاقات داری؟»

لوون برای چند ثانیه مبهوت ماند. می‌دانست که شیه‌چی ممکن است با چه کسی ملاقات کند و به شدت سرفه کرد.

شیه‌چی با تردید به او نگاه کرد: «چرا سرفه می‌کنی؟»

لوون با عجله پاسخ داد: «همین طوری.» او متوجه شد که شیه‌چی لباس‌های رسمی پوشیده که به خوبی برش خورده و با بدنش تنظیم شده بودند. شلوارش صاف بود و دکمه‌های کتش به دقت بسته شده بود. پر از خودداری بود و موهایش آراسته بود. باوقار و خوش تیپ بود.

لوون وضعیت را بیشتر درک کرد و وانمود کرد که احمق است. او یان‌جینگ را کشید و به او گفت: «بیا برگردیم.»

یان‌جینگ با تعجب دنبال لوون رفت.

شیه‌چی در را بست و به آشپزخانه برگشت. الکلی را که با چند امتیاز خریده بود در جام ریخت. مایع قرمز روشن در جام می‌چرخید. شیه‌چی آب انگور و چند تکه یخ خرد شده اضافه کرد. لیمویی برید و برش لیموی آبدار را روی لبه جام گذاشت. یک کوکتل به رنگ عشق بود.

او به پیشخوان تکیه داد و جرعه‌ای نوشید. شیرین وتلخ بود، سرشار از شیرینی با تلخی طولانی و ماندگار. آخرش مثل عشق سرشار از شیرینی بود.

تلفن ناگهان زنگ خورد.

[بدن ساخته شده است. پس از یک دوره نمایش 3 دقیقه‌ای، بدن در موجودی تلفن همراه قرار می‌گیرد. اکنون لطفا آن را قبول کرده و امتحان کنید.]

کتاب‌های تصادفی