اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 81
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 81 – خانه متروکه 1552 (13)
«این تنها راه برای توضیح تعداد افراده.»
سینه لوون کمی بالا رفت و پائین آمد. لحظهای که به علت و معلول فکر میکرد، عرق کرده بود.
رنزه پرسید: «کمپ حیوانات؟»
«آره.» شیهچی سرش را پائین انداخت و به ساعتش نگاه کرد: «زمان زیادی ندارم. فقط 30 دقیقه وقت داشتم تا تصمیم بگیرم میخوام به کمپ حیوانات ملحق بشم یا نه. به کمپ روح آدمخوار اشاره کردم تا یه ایده به شما بدم. فعلا، پاداش کمپ حیوانات قابل اطمینانترینه، اما سختترینم هست و فقط یه عضو میگیره. تصمیم گرفتم بهش ملحق بشم حتی اگه سخت باشه، پاداشش بد نیست. برای من بهترین انتخابه. اما هنوز توی برنامه، اون رو تائید نکردم، چون میخوام تازه کردن غذای دوم رو به تأخیر بندازم تا از پیدا نشدن اتیکت دوم که به وسیله بره شیرخوار کبابی با ذغال به وسیله یه نفر دیگه جلوگیری کنم...»
«اتیکت؟»
شیهچی با دیدن نگاه متحیر آن دو نفر، دستش را تکان داد: «فعلا توضیحش نمیدم، اما ممکنه بعدا مجبور بشیم خونه رو جستجو کنیم.»
لوون پرسید: «دنبال دندونا بگردیم؟»
شیهچی سر تکان داد: «بیشتر از اون.»
لوون گیج شده بود: «دنبال چی بگردی؟»
رنزه هم با سردرگمی به شیهچی خیره شد.
شیهچی با آرامش به آنها گفت: «دنبال جسد بگردیم.»
رنزه اخم کرد: «یه جسد؟ دنبال جسد روح آدمخواری تا بدنش رو از بین ببری و اون رو نابود کنی؟»
لوون نگرانی خود را ابراز کرد: «اما یادمه که گروه یوجینگ جسد سرآشپز رو تصادفی پیدا کردند. صدای جیغ شنیدیم...»
«نه، دنبال جسد روح آدمخوار نیستیم.» شیهچی بلند شد: «میخوام جسد مردی رو پیدا کنم که دندونا رو قایم کرده.»
او ادامه داد: «در حال حاضر، روش شکست دادن روح آدمخوار اساسا مشخصه. باید 2 اردوگاه دیگه قویتر بشن. چون روش از بین بردن روح آدمخوار به ما داده شده، دیگه نیازی نیست جسدش رو پیدا کنیم. چون پیدا کردنش هیچ کمکی به ما نمیکنه. تنها راه، همونیه که گفتم.»
«پس باید دنبال بدنی که احتمالا دندونای روح رو قایم کرده، بگردیم. پیداش کنیم و کمکش کنیم به اندازه کافی قوی بشه تا با روح آدمخوار مبارزه کنه. این روند باعث خوشبختی شما میشه.»
رنزه و لوون نگاهی رد و بدل کردند: «میخوای ما یه محرک برای باز کردن مخفیگاه روح قایم کننده دندون پیدا کنیم و به اون کمپ ملحق بشیم؟»
شیهچی سر تکان داد.
ذهن رنزه و لوون روشن شد.
شیهچی به سمت دیوار رفت و با انگشت اشارهاش به آن ضربه زد: «به این گوش کن. دیوار، یه دیوار چوبی توخالیه.»
«برنامه گفت که عمارت رو تا وقتی زنجیره منطقی کافی وجود نداشته باشه، نمیتونیم تخریب کنیم، چون نمیشه منطق اولیه رو نقض کرد. اما اگه استدلال من درست باشه، ما یه زنجیره منطقی کافی داریم و میتونیم شروع به تخریب دیوارا برای پیدا کردن جسد بکنیم.»
«علاوه بر این، خونه چوبی، یه ویژگی دیگه هم داره.» و نگاهش را به زمین دوخت.
حالت رنزه تغییر کرد: «یعنی ممکنه زیر زمین یا زیر چوبا باشه؟»
«درسته. پس شما باید در اسرع وقت پیداش کنید. مطمئن نیستم ژائوجینهوا و بقیه به کمپ روح زن پیوستند یا نه. اگه مغزشون خوب کار کنه، نباید به اون ملحق بشند. اگه مغزشون خوب کار نکنه، بیشترشون فریب روح آدمخوار رو میخورند و شروع به گشتن دنبال دندونا در همه جا میکنند.»
«قبلا برنامه رو بررسی کردم، بعد از پیوستن به یه کمپ نمیتونید اون رو ترک کنید. بنابراین حتی اگه متوجه اشتباه خودشون بشند، اشتباهشون غیرقابل برگشته و فقط یه راه برای رفتن دارند. اگه ارواح حیوانی و روح قایم کننده دندون رو پیدا کنیم، مقدر شده که مقابل اونا وایسیم.»
2 مرد دیگر متوجه شدت ماجرا شدند و نفسهایشان کمی منقطع شد. خوشبختانه دیگر مانند مگس بیسر نبودند. میدانستند که چه کاری باید انجام دهند تا بتوانند فیلمبرداری را کامل کنند به شرطی که آن را گام به گام انجام میدادند.
زمان رو به اتمام بود. شیهچی مجبور شد برای پیدا کردن اتیکت غذای دوم، بره شیرخوار کبابی با ذغال را بررسی کند. شیهچی برای گفتن کلمات بعدیش تردید کرد. لوون مدتها بود شیهچی را میشناخت و میدانست حرفی برای گفتن دارد. او لبخند تلخی زد: «میتونی همهش رو به ما بگی تا از نظر ذهنی آماده باشیم.»
شیهچی قبل از اینکه سربلند کند، چند ثانیه فکر کرد: «خوب، من یه داستانِ کوتاهِ بلند میسازم.»
2 نفر جدی به نظر میرسیدند.
شیهچی گوشی خود را بیرون آورد و پیام تائید اپلیکیشن را دوباره خواند. بعد از تائید، یکبار دیگر دهان باز کرد: «در واقع، هنوز 3 تا شک دارم.»
شیهچی کمی سرش را تکان داد و صفحه موبایلش را به آنها نشان داد: «ببینید، برنامه تأکید میکنه نمیتونیم وسط راه کمپ رو تغییر بدیم یا ترک کنیم، اما نمیگه... نمیتونیم همزمان به چندتا کمپ ملحق بشیم.»
چشمان رنزه گشاد شد: «لعنتی، این دوباره بازی با کلماته؟»
در طی راه، او از بازی با کلمات این برنامه رنج برده بود.
«اگه من به کمپ حیوانات ملحق بشم، شما نمیتونید به من ملحق بشید. اما معلوم نیست اگه بتونیم مخفیگاه روح رو پیدا کنیم، نتونم به شما ملحق بشم، یا حتی به کمپ اون زن متخاصم محلق بشم.»
«این اولین سئواله.»
شیهچی یک دست بود: «سئوال دوم اینه که واقعا 2 تا روح وجود داره، روح مردی که دندونا رو قایم کرده و روح آدمخوار. بعد از اون یه سئوال دیگه هست. روحی که دندونا رو قایم کرده، باید مایل باشه با ژائوجینهوا ارتباط برقرار کنه. روح آدمخوار شیطانیه اما نیازمنده. اون باید به ژائوجینهوا دوروغ بگه تا دندونا رو براش پیدا کنه. این 2 روح دلیلی برای رد درخواست ارتباط ژائوجینهوا ندارند. اونا باید خیلی برای ارتباط تمایل داشته باشند. پس چرا اون فقط با روح زن ارتباط برقرار کرده؟»
لوون اخم کرد: «یعنی روح قایم کننده دندون خیلی ضعیفه و فرصت اون به وسیله روح آدمخوار گرفته شده؟ یا شاید توانایی سایکیک ژائوجینهوا همزمان، فقط میتونه با یه روح ارتباط برقرار کنه؟»
شیهچی صادقانه پاسخ داد: «نمیتونم این احتمال رو رد کنم.»
«موقع استراق سمع، از چیزی که درباره صحنه میگفت، تنها چیزی که تونستم بفهمم این بودکه تصویر زنی بود که ترسیده و فرار میکرده. چیزی که ژائوجینهوا دید یه توهم بود. روح آدمخوار بهش دروغ گفت. انگیزه اون خیلی قویه، اما... به یه احتمال کوچولوی دیگه فکر میکنم.»
رنزه دیگر قادر به همگام شدن با تفکرات شیهچی نبود.
شیهچی متفکر با خودش صحبت کرد: «ممکنه... توانایی سایکیک ژائوجینهوا نتیجه اثر ترکیبی روح قایم کننده دندون و روح آدمخوار باشه؟»
چشمان لوون گشاد شد: «یعنی میگی این دوتا روح با هم رقابت کردند و در نهایت این تصویر رو به اون دادند؟»
شیهچی سر تکان داد: «من از ویژگیهای توانایی ژائوجینهوا خبر ندارم، پس این فقط یه حدسه. فقط به عنوان یه احتمال کوچیک در نظر گرفته میشه، پس نیازی نیست عصبی بشید. فقط امیدوارم بتونید در آینده در صورت نیاز یا عدم نیاز به یه بحث دیگه، اون رو در نظر بگیرید.»
رنزه پنهانی شیهچی را تحسین کرد. چنین فردی کسی بود که واقعا وضعیت کلی را با حالتی آرام کنترل میکرد. این گونه به عنوان یک همراه، آرامش زیادی داشت. شاید قبلا به خاطر رد شدن، عصبانی شده بود، اما حالا احساس میکرد این درستترین کاری بود که از زمان ورود به برنامه انجام داده است.
«و سومین نکته و عجیبترین امکان.»
حواس غایب رنزه دوباره برگشت و لوون نیز خیره شد.
«نکته سوم فقط فرضیه منه. منظورم اینه که اگه ژائوجینهوا به کمپ روح زن ملحق نشه، چی میشه؟ اگه همه مشکلات کمپ روح زن رو ببینه، چی؟ اون وقت یه شک وجود داره. فکر میکنم به وضوح بتونید اون رو حس کنید.»
رنزه همه شرایط را مرور کرد و حالتش تغییر کرد: «میخوای بگی بحرانی وجود نداره؟ به این فکر نکرده بودم، اما فکر کنم یه مشکل خیلی جدیه.»
شیهچی سریع گفت: «بله، خیلی جدیه. اگه همه فریب روح آدمخوار رو ببینه و هیچ کس برای پیدا کردن دندونا به کمپ روح آدمخوار ملحق نشه، قدرت روح آدمخوار محدود میشه و نمیتونه کسی رو بکشه. اون فقط میتونه از ما دزدی کنه، اما وقتی دور هم جمع بشیم، خطر خیلی کم میشه. حتی میشه گفت بحران کاملا از بین میره. اون وقت چیزی که باید مراقبش باشیم، خطریه که کمپ حیوونا برای ما به وجود میاره که عملی نیست و عجیبه. حتی فکر کنم باید خطرای پنهان دیگهای تو این خونه وجود داشته باشه تا وضعیت شرمآوری رو که ممکنه رخ بده رو جبران کنه.»
رنزه برای اولین بار نظر منفی داد: «نه، شیهچی ایده تو درسته، اما پیشنیازای زیادی میخواد. افراد باهوش زیادی وجود ندارند. حداقل یه نفر فریب روح آدمخوار رو خورده. همه مثل تو نیستند که قلب انسانیشون خیلی کامل باشه. حتی اگه یه نفر بدونه که پیوستن به کمپ روح زن مشکل داره، ممکنه به بقیه نگه. بالاخره اینجا همه تو یه رابطه رقابتی هستند. ما همه رقیبیم. اصلا نمیتونم چنین چیزی رو باور کنم، حتی اگه درباره کندن قلب و روح خودت صحبت کنی. اینکه همه دور هم جمع بشند تا به هم در برابر روح زن کمک کنند، بیشتر یه آرمانشهره و احتمال وقوعش خیلی کمه. خودت هم گفتی، این فیلم مزایا بیشتر از معایبه. همیشه یه ایراداتی وجود داره. چطور ممکنه این وضعیت شرمآور از نقایص نباشه؟ شاید بیش از حد عالی فکر کردن هم به خودی خود یه مشکل باشه.»
این موضوع واقعا خیلی زیرکانه بود.
شیهچی دیدگاه رنزه را انکار نکرد: «احتمالش اینقدر کمه که تقریبا ناچیزه... اما بازم یه احتمال نیست؟» او لبخند زد، چشمانش تیز بودند: «صفر، صفره، یک در 10 ملیون، یک در 10 ملیونه. اونا ممکنه نزدیک باشند اما برابر نیستند.»
صدای شیهچی بلند نبود: «باید همه احتمالات رو در نظر بگیرم، چون نمیتونم خیلی راحت... جون خودم رو بگیرم.» رنزه یک لحظه شرمنده شد. او نمیتوانست فکر کند، چون خیلی معمولی بود. این تفکر و روشی بود که یک بازیگر سختگیر باید داشته باشد. به نظر میرسید خیلی از شیهچی عقب افتاده است.
لوون نتوانست دخالتی بکند و بیصدا آه کشید.
[لوون، منم.]
[لعنت، بعد از گوش کردن بهش بالاخره یادم اومد یه رگباری بفرستم و چون خیلی عصبی بودم نفسم رو حبس کردم.]
[خیلی سریع صحبت شد، اما من واقعا متوجه شدم؟ باورنکردنیه! مثل اینکه آیکیوی خودم رو همیشه دست کم گرفتم؟]
[به خاطر اینه که منطق شیهچی خیلی دقیقه، به خاطر آیکیوی تو نیست. ممنون.]
[هی بالایی، قلبم رو سوراخ کردی!!]
[اینقدر اطلاعاتش زیاده که مغزم درد گرفت.]
[چرا فکر میکنم اون خیلی واضح صحبت میکنه اما پاهای من نرمند؟]
[این امپراطور فیلم آینده نیست؟ برای اولین بار خیلی زیاد مطمئن شدم یه نفر میتونه خدا بشه.]
[قبلی، صادقانه بگم منم چندین بار به این موضوع فکر کردم.]
[یوجینگ، ژائوجینهوا و بقیه همه آشغالایی هستند که خیلی وقته اینجاند. دیر یا زود، چی پسر رو اونا پا میذاره.]
[پسرم چی الان باید نفسش رو قورت بده. اون واقعا عصبانیه. اون پیری که بهش قلدری میکنه از همه جهات ازش پائینتره اما خیلی وقته اینجا مونده.]
[این رو نگو. من واقعا عصبانیم. از طرفدار یوجینگ به طرفدار شیهچی تبدیل شدم. حالا منم شروع میکنم، یوجینگ لعنت.]
[قبلی، منم مثل تو.]
[لعنت، از شیطون حرف بزن و سرو کلهش پیدا میشه. یوجینگ و مادرش دارن میان.]
[راه نداره، میخوان دندون رو بگیرن؟]
کتابهای تصادفی


