فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 92

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 92 – خانه متروکه 1552 (24)

شیه‌شینگ‌لان در تاریکی به سمت پله‌ها دوید و می‌خواست پائین برود که صدای خزنده‌ای شبیه مار در تاریکی شنید. روی پله‌ها توده‌ای از موهای سیاه خش و خش می‌لرزیدند. شیه‌شینگ‌لان خنجر را گرفت و عقب‌نشینی کرد. موها لرزیدند و از هم جدا شدند و به شیه‌شینگ‌لان اجازه دادند با یک جفت کره چشم کدر و بیرون زده روبرو شود!

خواهر بزرگ بود! خواهر بزرگ بیرون بود!

روح زن روی پله‌ها ناگهان دهانش را باز کرد و شیه‌شینگ‌لان را گاز گرفت. سرعت آنقدر زیاد بود که شیه‌شینگ‌لان فقط فرصت کرد با خنجر جلوی آن را بگیرد. روح زن خنجر را با قدرت زیادی گاز گرفت. تمام دست شیه‌شینگ‌لان بی‌حس شد و توانست در نور ضعیف، دندان‌های خواهر بزرگ را به وضوح ببیند. دندان‌های خواهر بزرگ دیگر مثل قبل نفیس و کوچک نبودند. 2 یا 3 برابر بلندتر شده و شکل‌شان شبیه درفش بود و داخل دهان خواهر بزرگ برای قلمرو می‌جنگیدند و دهان کوچک را مانند خارهای دوریان[1] پر کرده بودند.

شیه‌شینگ‌لان خنجر را کشید اما نتوانست آن را از دهان او خارج کند. خواهر بزرگ لبخند عجیبی زد و شروع به جویدن نوک خنجر کرد! خنجر روح شیطانی به وسیله خواهر بزرگ جویده شد و یک ترک روی آن ظاهر شد! دندان‌هایش می‌توانستند فولاد را بجود!

روح شیطانی درون خنجر زوزه کشید، صدایش غمگین بود و مغز مردم را تکان می‌داد و گوش‌هایشان را به سوت زدن می‌انداخت. روح شیطانی و خنجر یکی بودند. خنجر بدن روح شیطانی بود، بنابراین اگر این خواهر بزرگ خنجر را می‌خورد، به این معنی بود که روح شیطانی را هم خورده است.

خواهر بزرگ مقداری از نوک خنجر را قورت داد و نزدیک بود دست شیه‌شینگ‌لان را گاز بگیرد. شیه‌شینگ‌لان آماده بود خنجر روح شیطانی را رها کند که جرقه‌ای از الهام در ذهن شیه‌‎چی به وجود آمد. او دوباره کنترل بدنش را به دست گرفت و مدتی به خنجر روح شیطانی خیره شد. بعد در ذهنش فریاد زد: «همکاری.»

شیه‌چی کاملا تعیین کننده بود: «وارد بدن من شو و باهاش مبارزه کن!»

او کمبود وقت داشت. اگر وقت داشت، می‌توانست راهی برای زنده ماندن پیدا کند. حتی اگر می‌مرد، باید همراه ژائوجین‌هوا و روح زن می‌مرد.

خنجر روح شیطانی حاوی یک قاتل بود که افراد بیشماری را کشته بود. ممکن بود قدرت مبارزه با روحی که یک دندانش را از دست داده بود، داشته باشد. خواهر کوچک هم مدتی می‌شد که اسکلت را نگه داشته بود. هنگامی که محدودیت زمانی احضار اسکلت تمام می‌شد، می‌توانست سراغ خواهر بزرگش برود و بحران تمام می‌شد.

فرض این بود که می‌تواند خواهر بزرگش را نگاه دارد.

شیه‌چی در حالی که آرام صحبت می‌کرد، به عقب دوید: «برادر، تو پنهان شو.»

«باشه!» در ذهن او، شیه‌شینگ‌لان ناپدید شد و باعث شد به ورطه‌ای بی پایان سقوط کند. برای اولین بار بود که نمی‌توانست وجود شیه‌شینگ‌لان را احساس کند، اما ترسی نداشت. در حالی که کاملا ذهنش را به روی روح شیطانی باز کرده بود، حالت سردی داشت.

انرژی سیاهی که دیوانه وار از خنجر شیطانی فرار کرده بود، برای لحظه‌ای مکث کرد. ثانیه بعد دود به مرکز پیشانی شیه‌چی هجوم برد. جریان خون ثابتی در بینی شیه‌چی پیچید. روی مژه‌هایش ماند و نیمی از صورتش را خیس کرد. رنگ صورت شیه‌چی پریده بود، زیرا انرژی ضعیفی به پوستش راه پیدا کرده بود. او به دلیل هجوم روح شیطانی به ذهنش، تقریبا غش کرد. دندان‌هایش را بهم فشرد و بلند شد. هوشیاری او به گوشه‌ای فشرده شده و بدنش کاملا توسط روح شیطانی اشغال شده بود!

صدای شیه‌چی ضعیف بود: «مواظب دندون باش. تو داخل من هستی و من نمی‌خوام بمیرم. به خاطر همین نمی‌تونم بهت دروغ بگم.»

صدای روح شیطانی خشن بود: «می‌دونم کاری رو که بهم بگی انجام می‌دم.» در این لحظه اهداف آن‌ها دقیقا یکسان بود.

یکی، 2 ثانیه بعد، خواهر بزرگ با شیه‌چی که بی‌حرکت ایستاده بود، برخورد کرد. اندام سرد و تاریکش به دور بدن شیه‌چی پیچید و دست دراز کرد تا دندانی را که در جیب شیه‌چی بود، بگیرد. همزمان نزدیک بود گردن شیه‌چی را نیز گاز بگیرد. بعد شیه‌چی چشمانش را باز کرد. چشمانش کسل، بی‌روح و شیطانی و وحشتناک بودند.

یک نیروی قدرتمند از شیه‌چی منفجر شد. امواج نامرئی به صورت دایره‌ای پخش شدند و شیشه قاب دیوار به زور خرد شد! صدای کلیکی شنیده شد و نرده جلویش شکست.

شیه‌چی حرکت کرد و از آرواره خواهر طفره رفت. خواهر بزرگ واکنش نشان داد و خواست دست شیه‌چی را گاز بگیرد. اما شیه‌چی خنجر شکسته را مستقیما داخل دهان او فرو کرد. صدای برخورد دندان‌های خواهر بزرگ و خنجر همه را کرخ کرد.

شیه‌چی فرصت را غنیمت شمرد و با دست دیگر بینی و چشمان خواهر بزرگ را پوشاند. دست چپش به سمت چپ و دست راستش به سمت راست حرکت کرد و تمام تلاشش کرد که فک او را بشکند. صدای دررفتگی فک خواهر بزرگ شنیده شد.

خواهر بزرگ فریاد زد، فریادهای او به پرده گوش آسیب می‌رساند. دندان‌ها تراز نبودند و کشندگی آن‌ها کم بود. شیه‌چی از فرصت استفاده کرد و دست خواهر بزرگ را نیشگون گرفت، پاهای او را که در هم تنیده بود، پرت کرد و او را کاملا دور کرد.

رن‌زه و لوون فراری متوجه تغییر وضعیت شدند و هر دو خشک‌شان زد و بعد شادی در صورت‌شان موج زد. شیه‌چی و خواهر بزرگ در واقع قدرت یکسانی داشتند!

شیائویائو که در طبقه سوم بود، وقتی دید چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد، شوکه شد. شیه‌چی یوجینگ را کشت و به شدت به ژائوجین‌هوای سطح سوم ضربه زد. حالا هم... روح زن بطور پیوسته در حال عقب‌نشینی بود. ژائوجین‌هوا از روح زن می‌ترسید در حالی که شیه‌چی به روح زن، قلدری می‌کرد. این...

آیا شیه‌چی بهتر از ژائوجین‌هوا بود؟

گلوی شیائویائو سفت شد و در قورت دادن مشکل پیدا کرد. به نظر می‌رسید حقیقت وحشتناکی را متوجه شده و به شدت نفس نفس می‌زد. ژائوجین‌هوا یک بازیگر سطح 3 بود که الگوی او بود، در حالی که شیه‌چی... تازه‌واردی مثل آن‌ها بود. اگر زنده می‌ماند، در آینده...

شیائویائو با چهره‌ای برافروخته و چشمانی درخشان شیه‌چی را تماشا کرد.

شیه‌چی و خواهر بزرگ در طبقه اول در تعقیب یکدیگر بودند. داخل مانع، ژائوجین‌هوا نبرد شدید بین یک انسان و یک روح را تماشا می‌کرد. صورتش مثل کاغذ سفید بود و بدنش بی‌اختیار می‌لرزید. چشمان باز و پر از شوک او، لبریز از وحشت و ناامیدی بود.

نه، این نمی‌توانست درست باشد! چیزی باید اشتباه شده باشد! این چگونه ممکن بود؟ چگونه شیه‌چی می‌توانست روح زن را شکست بدهد؟ امواج از قلبش به سمت مغزش هجوم آوردند. ذهن ژائوجین‌هوا خالی شد، تلوتلویی خورد و بعد صاف ایستاد. احساس ناامیدی در قلبش پخش شد.

نه، او هوشیار شد. چشمانش از بصیرت برق زد و چهره تاریکش روشن و نیرومند شد. شیه‌چی باید از یک آیتم با مدت زمان کوتاه برای بهبود قدرتش استفاده کرده باشد.

برای یک تازه‌وارد غیرممکن بود که از نظر بدنی تا این اندازه قوی باشد. حتی اگر توانایی خاصی داشت، هرگز نمی‌شد تا این اندازه ارتقا پیدا کند. او باید از یک تقویت کننده قدرت استفاده کرده باشد. این نوع آیتم‌ها را می‌شناخت. هرچه افزایش قدرت بدنی قوی‌تر بود، پس از آن با واکنش شدیدتری مواجه می‌شد!

شیه‌چی داشت می‌مرد! او فقط باید صبر می‌کرد! در کمتر از 5 دقیقه، شیه‌چی باید می‌مرد.

لوون و رن‌زه شیه‌چی را نسبتا خوب می‌شناختند و آن‌ها هم فکر می‌کردند این یک آیتم است. هر دوی آن‌ها از ترس اینکه شیه‌چی ناگهان به شدت ضعیف و به وسیله خواهر بزرگ کشته شود، ابراز نگرانی می‌کردند. نگاهی به یکدیگر کرده و آماده بودند که خود را قربانی کنند. آن‌ها به طبقه اول رفته و پنهان شدند، آماده بودند تا شیه‌چی را لحظه‌ای که ضعیف می‌شد از دست روح زن نجات بدهند.

اما صحنه نگرانی آن‌ها اتفاق نیفتاد.

3 دقیقه، 5 دقیقه و بعد 10 دقیقه گذشت. شیه‌چی تنگی نفس داشت و عرق روی پیشانی‌اش بود. اما قدرتش اصلا کم نشد. از طرف دیگر شبح زن شروع به ناتوان شدن در مبارزه کرد.

به نظر می‌رسید نتیجه در شرف مشخص شدن است.

[این یه آیتم نیست...؟]

[چطور این اتفاق افتاد؟ این قدرت واقعی اونه؟ یعنی قبلا قدرتش رو قایم می‌کرد؟]

[10 دقیقه مثل یه آیتم نیست... نه، قطعا یه آیتم نیست. تو چنین مرحله‌ای نمی‌تونه چنین آیتمی داشته باشه.]

[؟؟؟ کی توضیح می‌ده، چرا؟]

[اون یه تازه وارد نیست؟]

[آهههههههههه خوش تیپ!!]

ژائوجین‌هوا 5 دقیقه پیش روی زمین افتاده بود. با دیدن وضعیت نبرد به نظر می‌رسید چندین سال پیر شده است. موهای سیاهش سفید شده بود. این یک آیتم نبود، چرا؟!

از درد موهایش را گرفت. نتوانست آن را درک کند. نمی‌خواست باور کند، یک اتفاق مضحک جلوی چشمانش در حال رخ دادن بود.

در طول حمله اسکلت، به هیچ وجه نمی‌توانست از مانع خارج شود. این اثر حفاظتی عصا بود اما حالا به بزرگ‌ترین نقطه ضعفش تبدیل شده بود. در غیر این صورت، می‌توانست به جای تماشا کردن برای گرفتن انتقام پسرش به روح زن بپیوندد. اسکلت بطور کامل توسط شبح زن با منشأ ناشناخته مهار شده بود.

سپس ناگهان چیزی را احساس کرد. از وحشت لرزید و سر عصا فریاد زد: «نه، الان نه!»

عصا را ناامیدانه فشرد، مانند فرد در حال مرگی که آخرین نی نجات دهنده را در دست گرفته است. قدرت معنوی اسکلت رو به کاهش بود. تمام شد. محدودیت زمانی نزدیک بود. هنگامی که روح زن با منشأ ناشناخته به شیه‌چی می‌پیوست، روح زن که در حال کمک به او بود، کارش تمام می‌شد!

مهم نبود چطور فریاد می‌زد، اسکلت به تدریج ضعیف می‌شد. ستاره‌های سیاه براق روی عصا نیز به رنگ سیاه یا خاکستری درمی‌آمدند و نشانه‌هایی از کم نور شدن داشتند.

ژائوجین‌هوا خشکش زد. سرش را خم کرد و به جایی که آخرین بار پسرش آنجا کشیده شده بود، نگاه کرد. بعد به سمت نور برگشت، او درخشان به نظر می‌رسید. هنوز راهی برای انتقام پسرش وجود داشت.

در هر حالتی شیه‌چی باید می‌مرد! او با شیه‌چی به جهنم می‌رفت!

ژائوجین‌هوا می‌دانست که به شدت فرسوده و مجروح شده است. حتی اگر زندگی خود را وقف عصا هم می‌کرد، ممکن بود نتواند بطور کامل شیه‌چی را شکست بدهد. اما راهی برای کشتن شیه‌چی داشت.

او گوشی خود را بیرون آورد و برنامه را باز کرد و پیامی برای روح زن فرستاد.

[خودم رو فدای عصا می‌کنم و اجازه می‌دم اسکلت بهت کمک کنه تا دندون رو بگیری. بعد در آخرین لحظه قبل از مرگ، دندون رو بهت می‌دم. بعد از اینکه قدرتت رو بطور کامل بازیابی کردی، بهم کمک کن شیه‌چی رو بکشم. از قبل می‌دونم که از اول تا آخر بهم دروغ می‌گفتی، به خاطر همین این بار باید باهام قرارداد ببندی. در غیر این صورت فورا خودکشی می‌کنم.]

خواهر بزرگ که مقابل شیه‌چی بود، در حرکاتش مکث کرد. شیه‌چی متوجه این موضوع شد و گفت: «مراقب باش.»

روح شیطانی پاسخ داد: «باشه.»

10 دقیقه اضافی برای شیه‌چی کافی بود تا تمام اتفاقاتی که در فیلم ترسناک تا به حال رخ داده بود را مرتب کند. او هیچ جزئیاتی را رها نکرد. برای مدتی طولانی روی یک جزئیات متوقف شد. بعد قلبش لرزید و ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد...

در همین زمان، ژائوجین‌هوا پاسخی دریافت کرد.

[شبح زن با درخواست شما موافقت کرده است. آیا می‌خواهید قرارداد را امضا کنید؟

توجه: برنامه داور و قرارداد معتبر است. اگر یکی از طرفین قرارداد را زیر پا بگذارد مجازات می‌شود. لطفا مطمئن شوید.]

ژائوجین‌هوا در موافقت با نگاهش به شکلی دیوانه‌وار درنگ نکرد.

در طرف خواهر کوچک، اسکلت که کند بود و قادر به مبارزه نبود، بطور ناگهانی قدرت خود را افزایش داد. خواهر کوچک را که دورش پیچیده بود به زور پرتاب کرد. بعد جلو رفت و پرید.

شیه‌چی بالاخره محل نوزادی را که خواهر کوچک به آن نیاز داشت، فهمید. صدایش می‌لرزید و سعی می‌کرد خود را مهار کند و به روح شیطانی فرمان داد: « برو طبقه بالا! عجله کن!» لحظه‌ای که روح شیطانی به بالا نگاه کرد، اسکلت را دید که از طبقه بالا پرید.

اسکلت بهم پیوست و وضعیت فورا برعکس شد.

روح شیطانی هم شیه‌شینگ‌لان نبود. او مهارت یا هوش شیه‌شینگ‌لان را نداشت. تازه از مهر روی خنجر فرار کرده و نیروی معنوی خود را آزاد کرده بود. حالا روح خواهر بزرگ و اسکلت دست به دست هم داده بودند و محدود کردن او آسان بود. نیروی وحشی عظیمی وجود داشت و روح شیطانی فورا رو به زوال رفت، زیرا پیوسته به عقب رانده می‌شد.

ناگهان روح شیطانی کوبیده شد و به شدت روی زمین افتاد و لقمه‌ای خون بیرون ریخت. درست زمانی که شیه‌چی می‌خواست روح شیطانی را ترغیب کند، دوباره به طبقه بالا برود، کلمات در گلویش گیر کردند.

صدای شیه‌چی لرزید: «دندون! برو برش دار!»

وقتی روح شیطانی بر اثر ضربه به پرواز درآمده بود، دندانی که در جیبش بود بیرون افتاده و در فاصله‌ای بیش از 10 متری‌اش پرت شده بود.

اسکلت دندان را برداشت و با همراهی خواهر بزرگ، روح و اسکلت به سمت ژائوجین‌هوای در حال مرگ رفتند.

 

[1] یک نوع میوه استوایی که ظاهری پوشیده از خار داره و اگه اشتباه نکنم اصطلاحا بهش خربزه خاردار هم می‌گند. بوی بدی داره اما داخلش یه پالپ خامه‌ای طوره به همین خاطر خیلی مورد توجهه.

کتاب‌های تصادفی