اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 119
چپتر صد و هفدهم: بیش از نصف
صدای وزوزی توی ذهن سوچینگ وجود داشت.
شنیی آماده نبود که وقتی به سو چینگ برای هضم ماجرا بده. بنظر میرسید حضور چنگ ژو باعث شده بود اون بفهمه، طرف مقابل از قبل چیزی میدونه و پنهان کردن واقعیت بیمعنی هست. اون به سادگی برنامه رو تو موبایلش باز کرد، روی رابط آرزو کلیک و به چیزی رسیدگی کرد.
سو چینگ ناخودآگاه لب هاش از هم باز شدند. زمانی که اون از شوک بزرگ بیرون اومد، به بالا نگاه کرد و چهره نیمه ناآشنایی رو دید.
«شیه....شیهچی؟» مردمک چشم سو چینگ کوچک شدند.
اون صورت 30-40٪ شبیه به شیه چی بود با این تفاوت که خطوط صورت شیهچی نرمتر بود. ویژگی های چهره شیهچی ملایم تر و خوشتیپ تر بنظر میومد، در حالیکه مرد رویروش، تیزتر، جذاب تر و خشن بود.
«من شن یی هستم.»
سو چینگ تقریبا هوشیاریش رو از دست داد. شنیی حتی چهرهای جعلی داشت. این، به این معنا بودش که اون هیچ وقت شنیی رو نمیشناخته.
شیهچی توضیح داد:«بعد از وارد شدن به برنامه، من ماسک پوست انسانی به صورت اعتباری برای امتیازهای منفیم خریدم. بعد از اینکه امتیاز بیشتری بدست اوردم، آرزو کردم که حقیقت رو پنهان کنم.»
پذیرفتن همه اینها خیلی سخت بود. رنگ از چهره سو چینگ پریده بود و ضربان قلب و تنفس از حالت عادی خارج و آشفته شده بود. اون شخصیت شنیی رو میشناخت و شنیی از دروغگفتن بیزار بود. زمانی که حرف میزد، هر جملش حقیقت رو در خودشون داشتند. در غیر این صورت، دهنش رو میبست. پس همه اینها..... درست بود.
«حرف نزن و فقط گوش بده.»
«شیهچی تنها پسره منه.» شن یی، حالت ناخوشایند سو چینگ رو دید و متوجه شد حرفهاش چقدر گنگ و مبهم هستند، اون ادامه داد:«... بهرحال، مادری در کار نیست. این یه لقاح غیر انسانیه.»
سو چینگ میخواست دهنش رو باز کنه که شن یی حرفش رو قطع کرد و گفت:«چیزی نپرس.»
«بعد از آخرین فیلمت، برنامه رو بلافاصله ترک کن. اونجا مکانی نیست که تو توش بمونی.»
شنیی چشم هاشو بست و برای اولین بار، کمی خسته شده بود. تو برنامه، قدرت سازمان حیوانات خانگی همه جا حضور داشت. اون الان، حتی خودش هم روی یه تکه یخ نازک راه میرفت، چه برسه به سو چینگ. حضور چنگ ژو نشون دهنده این بود که رفاقتشون غیر عمدی فاش شده. بعدا، همه چیز سخت تر میشد و به اقداماتش باید سرعت میداد. تنها زمانی که سو چینگ از برنامه خارج میشد و به مکانی میرفت که دست سازمان حیوانات خانگی بهش نرسه، اونوقت میتونست از دست کابوس هاش خلاص بشه و در امان باشه.
«من فردا به فیلم بعدیم میرم.» شنیی تصمیمش رو گرفت و چشم هاش مصمم شدند.
«انقدر سریع؟!» چشم های سو چینگ به شدت میلرزید. چشم هاش سردرگم بودند. بخاطر اطلاعات زیاد، مغزش از کار افتاده بود. اون فقط از غرایزش پیروی کرد و مستقیم افکارش رو ابراز کردش.
شنیی یه شخص فعالِ نمونه بود. هر چقدر سختی موضوع داستان بالا میرفت، مدت زمان استراحت بازیگر ها هم افزایش پیدا میکرد. با اینحال، شن یی فیلم برداری و بازیگری مداوم و با شدت بالاش رو، برای یکسال حفظ کرده بود. میشد این اتفاق رو معجزه تو صنعت دونست و بنظر میرسید اون هیچ نیازی به استراحت نداره.
سو چینگ تازه برگشته بود و شن یی قرار بود دوباره بره...
سو چینگ مضطرب بود. «من میتونم باهات بمونم.»
شنیی فردا وارد فیلم میشد. زمانی که برمیگشت، سو چینگ از قبل، فیلمبرداری آخرش رو شروع میکرد. بعد از اون فیلم برداری، سو چینگ برنامه رو ترک میکرد. بنظر میرسید اونها هیچ شانسی برای کنار هم بودن، نداشتند. شاید این دفعه....
آخرین بار بود.
سو چینگ بدبین بود.. اون یه آدم خودسر و خودرای بودش، اما به حرف شن یی گوش داد. شنیی بهش گفته بود برنامه رو ترک کنه، و اون مطیعانه اونجا رو ترک میکرد. با این حال، چرا اجازه نمیداد اون یکم بیشتر بمونه؟
«نه.» شن یی خیلی راحت پیشنهادش رو رد کرد. «پسر کوچولوم، امشب باید بیاد پیش من.»
سو چینگ قبل از اینکه بفهمه منظورش از ``پسر کوچولو`` همون شیهچی هست، برای مدتی تعجب کرد. بعد با عصبانیت پرسید:«اگه اون نیاد چی؟»
شنیی خندید و جواب داد:«پس اون شیهچی نیست.»
سو چینگ به پایین نگاه کرد و لب هاشو بهم فشار داد. بعد از اینکه فهمیده بود، شن یی و شیهچی چه رابطهای باهم دارن، بیشتر از قبل حسودی میکرد، چون دیگه تنها یه نفر نبود.. بنظر میرسید شن یی و شیهچی آشنایی و درک ذاتی از هم داشتند.
شن یی خندید. «تو عملا مادر خوندهاش محسوب میشی. یکم مهربون باش.»
سو چینگ شنید که شن یی ازش میخواد که یکم سخاوتمند و مهربون باشه و برای لحظهای قلبش به درد اومد. اما بعد از شنیدن کلمه نامادری از زبان شن یی دوباره خوشحال شد. سپس، به روابط پیچیده بینشون فکر کرد و به پایین نگاه کرد. «اوه....»
شنیی با خودش فکر کرد که اون خیلی بامزه و بانمک هست.
سو چینگ در حالیکه شن یی بهش نگاه میکرد، در سکوت به سمت در رفت. بعد، اون نتونست جلوی خودش رو بگیره، برگشت و پرسید:«شنیی، تابحال به این فکر کردی که چه مدل زندگی میخوای داشته باشی؟»
شنیی مات و مبهوت شد و تصور آینده تو ذهنش نقش بست. یه روز بسیار آروم بود. اون بعد از یه روز سخت کاری، به خونه، جایی که سو چینگ منتظرش بود برمیگشت. بعدش لحظات رمانتیکی رو با هم میگذروندند.
سوچینگ با سماجت پرسید:«آیا من توی اون آینده سهم و جایی دارم؟»
شنیی برای مدتی ساکت موند. اون از جواب دادن طفره رفت و فقط با آرامش به سوچینگ خیره شده بود. «سو سو، نوع زندگی ای که یه نفر باید داشته باشه، با مدل زندگی ایی که دوست داره، ممکنه یکسان نباشه. من اولی رو انتخاب کردم، پس باید بیخیال زندگی رویاییم بشم. من یه آدم عاقل و هوشیارم و از انتخابمم پشیمون نیستم.»
سو چینگ تعجب کرد. از یه جا به بعد، اون ناگهان متوجه شد و با اطمینان لبخند زد. « پس، منی وجود داره.»
شن یی مات و مبهوت شد. اون میخواست چیزی بگه که سو چینگ حرفش رو قطع کرد و گفت:«من منتظرت میمونم، تا پیدام کنی.»
هیچ زمانی نیومده بود که سو چینگ اینهمه خوشحال باشه.
شن یی ساکت موند. سو چینگ دندون هاشو بهم فشار داد و دیگه تردید نکرد. اون سرش رو برگردوند و رفت. بعد از رفتنش، شن یی مدتی به دستش که با گاز استریل پوشیده شده بود، خیره شد و نا مفهوم ``بلهای`` گفت.
اون یه بار دیگه ماسک صورت جعلیش رو پوشید.
لحظهای که شیهچی به محل اقامتش برگشت، اون از برنامه امتیازها رو دریافت کرد. لیست های دوتا فیلم بهش 100 امتیاز داده بودند و 300 امتیازی که برنامه به عنوان جبران حذف شیهشینگ لان بهش قول داده بود، رو دریافت کرد.. در کل از این بخش، 400 امتیاز بهش تعلق گرفته بود.
اون 1,604 امتیاز و شیهشینگ لان 1,689 امتیاز کسب کردند. میانگین امتیاز هردوشون، 1,647 بودش. به عبارت دیگه، شیهچی 2,047 امیتاز از زندگی در دوزخ بدست آورده بود. اون قبلا 3,369 امتیاز داشت. امتیازهای قبلیش به اضافه 2,047 امتیاز جدید، در مجموع 5,415 امتیاز در اختیار داشتش.
نیمی از راه رسیدن به آرزوش رو طی کرده بود و نیمی دیگر باقی مونده بود. با این سرعت فقط نیاز بود 2-3 فیلم دیگه بازی کنه، تا به آرزوش برسه و به واقعیت برگرده.
شیه چی صفحه عنوان و لقب هارو باز کرد. در حال حاضر لقبش ``ستاره در حال ظهور، که توانایی خودش رو نشون داد``بود، اما یه خط کوچک دیگه بعد از لقبش قرار داشت که می گفت: اگر شما بتوانید با موفقیت یک فیلم ترسناک با کیفیت نارنجی رو با موفقیت فیلم برداری کنید، لقب شما به عنوان ``ترند سطح سوم`` ارتقا پیدا خواهید کرد.(سه نارنجی ) اگر با موفقیت یه فیلم با کیفیت قرمز رو فیلمبرداری کنید، مستقیماً به ``جذاب رده دوم`` خواهید رسید. (یک فیلم قرمز، دو تا نارنجی)
در واقع شیهچی هیچ علاقهای به درک سیستم لقب ها نداشت. تموم چیزی که اون میخواست امتیاز بود. ترفیع لقبش بهش کمک میکرد تا فیلم های ترسناک با کیفیت بالاتری فیلمبرداری کنه و امتیاز بیشتری هم کسب کنه.
ارزیابی لقب آپدیت شده بود. این دفعه، چیز های زیادی وجود داشت: به دلیل سر زبان افتادن، محبوبیت شما به حد بازیگران درجه دو و سوم رسیده. تعداد طرفدارن ماندگار شما زیاد و آنها به شدت وفادار هستند. جهت گیری خیر و شر شما: هم خوب و هم بد. روند توسعه خودتان: تهاجمی و تدافعی. شما یک بازیگر همه فن حریف هستید و انرژی شخصی قویای دارید. تقاضای نسبتا کمی برای همکاری وجود دارد. نوع فیلم ترسناکی که برای آن مناسب هستید: تقریبا همه نوع. آیتم های شما: یک بنفش دو تا نارنجی. که در میان بازیگر های سطح شما، بینظیر میباشد.
ارزیابی جامع: آینده شما نامحدوده.
آثار نماینده شما شامل: شبحی در لباس قرمز، عاشقان زامبی، خانه متروکه1552، و زندگی در دوزخ. در همه این آثار، بدون استثنا مرد نقش اول هستید. همچنین شما در ورایتی شو جُنگ وحشت شرکت کرده اید و مقام اول رو از آن خودتون کردید.
{زیر ارزیابی یه خط ریز از کلمات وجود داشت: تبریک. از آنجایی که شما یک فیلم ترسناک با کیفیت اولیه نارنجی را با موفقیت فیلمبرداری کردهاید، انواع فیلمهای ترسناک برای شما باز می باشد.}
شبه چی بعد از دیدن و جستجو در برنامه، به ده نفر اول، در لیست نگاهی انداخت. شنیی هنوز اول بود و بعد لیست به ترتیب پایین میاومد.
شیهچی اخم کرد. دو یا سه تغییر تو رده بندی 10 نفر اول وجود داشت.
اون متوجه نشد. آیا بازیگر های برتر برنامه به کرات عوض نمیشدند؟ منطقی بود که هر چقدر یه نفر بالا میرفت، رتبه بندی کمتر تغییر میکرد. به این دلیل بود که امتیاز ها و آثار نماینده وجود داشت. فقط رتبه های شلوغ پایین، دچار نوسانات زیادی در رتبه بندی میشد.
شیه چی با دستش شقیقهاش رو فشار داد و چیز های عجیب و غریب رو از توی قلبش پاک کرد.
تلفن همراهش ویبره رفت و اون رو از افکارش بیرون کشید. صفحه نمایش صورت رن زه رو نشون میداد. رن زه باهاش تماس تصویری گرفته بود. شیه چی میدونست اون میخواد در مورد شیهشینگ لان ازش بپرسه و با اکراه برای تایید تماس، کلیک کرد.
«شیهچی.» رن زه دوبار سرفه کرد. «من چیزهایی که قبلا گفتن رو پس میگیرم. کسی که بخواد با شخصیت فرعی خودش باشه، حیوان نیست.»
«ممنون، ولی نیازی نبود بهش اشاره کنی.» شیهچی این رو یادآوری کرد.
سپس رنزه گفت:«تو هنوز میدونی چطور بازی بکنی. هیی، تو الان تو ترندی.»
«فکر نمیکنم این چیزی برای تبلیغ باشه، اما آره، من واقعا خوش شانسم.» شیهچی کاملا معمولی پرسید:«گفتنش به من راحته؟ چرا یه خواهر انقدر ناز، توسعه دادی؟.»
«.....» رن زه خفه شد و گونه هاشو قرمز شدند. اون به پایین نگاه کرد و گفت:«قطع کن.»
قبل از اینکه شیهچی بتونه جواب بده، رن زه از قبل قطع کرده بود.
در اون طرف تلفن، رن زه صورتش رو مالید. اون هیچ وقت این رو نمیخواست.
زمانی که مادرش اون رو حامله بود، اون دختر شب و روز همش منتظرش بود. دخترک امیدوار بود که بچه توی شکم مادرش دختر باشه و فکر میکرد با یه دختر میتونه رابطه فوق العاده نزدیک و خوبی رو بسازه. در اون زمان، دکتر بهشون گفته بود که گفتن جنسیت بچه، غیر قانونی نیست. زمانی که مادرش سونوگرافی کرد، بچه تو شکمش دختر بود.*1
مادرش اونقدر خوشحال بود که همه لباس های دوران طفولیت تا زمان رفتن به مهد کودک رو براش خرید. در نتیجه، اون تو اکتبر وضع حمل کرد و بچه بدنیا آورد. کودکی رن زه در رنگ صورتی سپری شد. اون اتاق، لباس صورتی و یه اسم مستعار زنانه داشت. مادرش لباس های خوشگل دخترونه بهش می پوشوند و هر روز بهش میگفت که چه حیف که دختر نیستی. پیامد این کار، پرورش شخصیت خواهرش، توسط خودش شد.
در طرف شیهچی، لحظهای که رن زه تلفن رو قطع کرد، صدای در زدن به گوش رسید. شیهچی گوشیش رو روی زمین گذاشت و به سمت در رفت. داشت در رو باز میکرد که زمزمه های یان جینگ و لوون پشت در ایستاده بودند، رو شنید.
«تو میدونستی برادر شیه دو تا شخصیت داره؟»
«اگه قبلا میدونستی چرا به من نگفتی؟ این رفتار شایسته ای نیست!..»
شیه چی برای مدت کوتاهی احساس گناه کرد.
بیرون در، لوون با ناراحتی گفت:«این برادر شیه بود که به تو چیزی نگفت، چرا بجای متهم کردن من، اون رو متهم نمیکنی؟»
یان جینگ بهش خیره شد. «هرکاری برادر شیه انجام بده، درسته. تو هم اینطوری هستی؟»
سپس اون شروع به تند حرف زدن کرد.
«بله، بله.» راهب کوچک لوون کتاب مقدس بودا رو از بر خواند. «حق با شماست.»
شیهچی احساس کرد که داره به لا* زدن و فحش دادن گوش میده.
قبل از اینکه این ایده رو از ذهنش دور کنه، یان جینگ متوجه شد که در باز شده و اون رو با تعجب باز کرد. اون الان امتیاز بیشتری داشت و میتونست ولخرجی بکنه. یان جینگ میخواست برای دیدن شیهچی امتیاز صرف بکنه.
اون قصد داشت با شیهچی حرف بزنه که انگشتر توی دست شیهچی حواسش رو پرت کرد. اون توی انگشت حلقه و انگشتر اشاره دست راستش، حلقهای به دست داشت. حلقه اش نقرهای، ساده و باشکوه بودن. و روی انگشتهای سفید و کشیده اش، بسیار چشم نواز بودند.
یان جینگ با خودش فکر کرد که شیهچی از اون دسته آدم ها نیست که از اکسسوری های فانتزی خوشش بیاد و اون هارو دوست داشته باشه، بودن انگشتر تو دستهای شیهچی یه مانع کوچکی براش بشمار میرفت و شیهچی به کاربردی بودن، توجه داشت.
این حلقه ها معنی خاصی داشتند.
شیه چی انگشتر رو لمس کرد و برای مدتی نمیدونست که چطور باید جریان رو توضیح بده.
اون واقعا میترسید شیهشینگ لان بیرون بیاد و یان جینگ رو خفه کنه. لوون هم به شدت سرفه کرد تا نشون بده که شخصیت دیگه مثل شیهچی خوش اخلاق نیست.
اونها برای مدتی باهم گپ زدند. شیهچی از یان جینگ تا قبل از اینکه دوباره تنها بشه، به فیلم های نارنجی مناسب توجه بیشتری بکنه. شیه چی به جز فیلمبرداری هر چه سریع تر تو یه فیلم نارنجی، کارهای دیگه ای هم داشت. اون باید کل داستان چنگ ژو و کسی که آیتم به چنگ ژو داده بود، رو پیدا میکرد.
همه اینها رو نمیشد از یه نفر جدا کرد__ شن یی. شیه چی قصد داشت پیش امپراتور فیلم بره، که ناگهان گوشیش به صدا دراومد.
{یادآوری:تشخیص داده شد که شما به امتیاز 5000 رسیده اید. آیا میخواهید استعداد خود را باز کنید؟}
کتابهای تصادفی


