اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 121
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و نوزهم:یی هسونگ
تو نیم ساعت بعد، شیهچی یکی یکی شک های خودش رو پرسید و شنیی با صبر و حوصله بهش جواب داد.
نظر شیهچی در مورد شنیی عوض شده بود. تنها چیزی که باعث شده بود احساس عدم اطمینان بکنه، نگاه شن یی موقع صحبت کردن، براش غیر قابل توصیف بود. این یه نگاه موشکافانه که با علاقه قاطی شده بود، نبودش. بلکه در حقیقت توی نگاهش، میل شدید به فهمیدن، کمی توجه غیر قابل توضیح و سازش وجود داشت. این کاملا یه چیز متفاوت از شن یی متکبر و بی تفاوت شایعه ها بود.
شیه چی روی احساس عجیب توی قلبش سرپوش گذاشت.
شن یی به خیلی از سوال هاش جواب نداد و یا پاسخ نصف و نیمهای داد، اما با این وجود، شیهچی تونست حدس های زیادی بزنه. بنا به گفته های شن یی، سازمان حیوانات خانگی از همون اول در برنامه شرکت داشت. تنها در دوسال گذشته، هدفش کشتن شن یی بود.
حدس زدن رابطه بین سازمان حیوانات خانگی و برنامه، واقعا آسون بود.
اون کنجکاو شده بود. تو دنیایی که توش زندگی میکرد، سرعت توسعه علم زیستی خیلی آهسته بود. این، نقطه ضعف حوزه علمی بشمار میاومد و مانع پیشرفت اجتماعی میشد. با توجه به پیشرفت علم زیست شناسی، در 40، 50 سال آینده، دیگه تکنولوژی رحم مصنوعی وجود پیدا نمیشد، چه برسه به آرایش مصنوعی و ترکیب ژن ها. تخمین زده میشدش که این فناوری در 100 سال آینده محقق میشه.
با اینحال، این موفقیت بی سر و صدا بدست اومد و اون سال غلغلهای در کل جامعه عملی به پا کرد. مخترع این تکنولوژی به قربانگاه فرستاده شد. شیهچی هنوز اسم اون دانشمند رو به یاد داشت.-لیان شی-
زمانی که نتایج تحقیقات علمی لیان شی، بیرون اومد اون کمتر از 30 سال سن داشت. یک جوان با استعداد به چنین موفقیت بی سابقه ای دست پیدا کرده بود. اون خیلی مشهور بود و مردم جهان از اون یاد میکردند. قبل از اینکه شیهچی وارد برنامه بشه، اون فقط به این فکر میکرد که لیان شی یه فرد با استعداد هست. اما الان که با سیستم آرزوی برنامه در ارتباط بود، حدس های ناخوشایندی تو ذهنش داشت.
اگه لیان شی به برنامه وارد شده بود، چی؟ اگه لیان شی آرزوی ``لیان شی رحم مصنوعی رو اختراع کرد، استاد تکنیک آرایش ژنتیک مصنوعی`` در برنامه میکرد، چی میشد؟
اگه بالاخره به آرزوش میرسید و به واقعیت برمیگشت، چه اتفاقی می افتاد؟
تکان خوردن بال های پروانه، تغییرات برگشت ناپذیری رو در جهان به ارمغان می اورد.*1
تکنولوژی پیشرفته ظهور کرد اما اخلاق اجتماعی و قانون هنوز خیلی عقب بود. سازمان حیوانات خانگی تمام وقت برای مطالعه، روی حیوانات خانگی انسان نما کار کرد و در نهایت موفق شد. اونها در خفا، ثروت بدست آوردند.
شیهچی نمیدونست نقش اصلی لیان شی چیه. آیا اون رییس سازمان حیوانات خانگی بود یا دانشمندی بود که خودش رو وقف عمل و تکنولوژی کردش و میخواست محدودیت عملی رو بشکنه تا انسان ها منفعت ببرند اما فقط اشتباهی جعبه پاندورا رو باز کرده بود؟*2
بنظر میرسید شنیی از صحبت کردن در مورد این موضوع سرباز میزنه. چرا؟
شن یی اعتراف کرده بود که بعد از تولدش، دستخوش تغییر و اصلاحات ژنتیکی شده. آیا اون یه نمونه مدل نابالغ، برای آزمایش بود؟ اینکه چرا مردم سازمان حیوانات خانگی میتونستن در برنامه ریشه بدوانن و نفوذ زیادی داشته باشن، برای کسانی که به فناوری ژنتیک تسلط داشتند، بسیار آسون بود.
مرگ پرهیزکارانه چینگ ژو، قبل از اینکه به طور طبیعی بمیره؛ الهام بخش شیهچی بود.
چنگ ژو احتمالا نسل دوم یا سوم حیوانات خانگی بود. حیوانات خانگی هم نسل شیهچی، فقط میتونستند «گرایش به استخدام و گرایش شخصیتی» رو تعیین بکنند. اونها بیشتر بر اساس ``گرایش و تمایل`` بودند و کاملا ثابت به شمار نمیاومدند. با اینحال، نسل دوم و سوم، پایداری و ثبات بیشتری داشتند. میزان قراضه شدنشون بسیار پایین و امکان نقض دستورات و خیانت به مالک خود، تقریبا صفر بودش. اونها معادل نسل فرمت شده بودند و امکان داشت بتونن وسواس عمیقی رو ایجاد بکنن.
چیزی که برای وارد شدن به برنامه ضروری به شمار میرفت، داشتن وسواس بود. شیه چی بخاطر وسواسش برای پیدا کردن بدن برای شیهچی، وارد برنامه شده بود. یه حیوان خانگی توسعه یافته، میتونست به وسیله وسواس ساختگیش وارد برنامه بشه.
بنا به تداخل تکنولوژی ژن، آستانه بالای برنامه دیگه وجود نداشت. برنامه مثل یه گاو بزرگ و چاق بود که در سکوت توسط حشرات خون مکنده، نیش زده میشد و نمیتونست اون هارو از خودش جدا کنه.
شیه چی از اولین باری که وارد برنامه شده بود، متوجه بیطرفی برنامه شد. سیستم بدی محسوب نمیشد و بازیگر ها رو گول نمیزد. شیه چی احترام خاصی براش قائل بود. برنامه نظم رو حفظ میکرد و پاداش و مجازاتش کاملا مشخص بودند. برنامه، به اون و شیهشینگلان اجازه داد تا ازهم جدا باشن و حتی با امتیاز براشون جبران کرد. در واقع، اگه برنامه بهش غرامت نمیداد و اون احساس رنجش میکرد، چه کاری میتونست بکنه؟ اون فقط مطیعانه میتونست همه چیز رو بپذیره.
در حقیقت، برنامه مدت ها قبل هویتش رو آشکار کرده بود. هر دفعهای که وارد یه فیلم ترسناک میشد، این جمله در ابتدا وجود داشت:(مالک فیلم حقیقی، برنامه میباشد.)
برنامه فقط یه شرکت تولیدی بود که بازیگر جذب میکرد و فیلم های ترسناک میساخت تا به مخاطبان بفروشه. فقط این نکته وجود داشت که بازیگر ها در فیلم ترسناک واقعی بازی میکردند و برنامه به اونها امتیازهایی میداد که میتونستن با استفاده از اون به آرزو هاشون برسن. برنامه بهش گفته بود که همه چیز به نیازهای مخاطبها بستگی داره. این یه شرکت سود اور انحصاری بود که توسط تقاضای مخاطبین بوجود اومده بود...
مثل دنیای واقعی بود. بخاطر فرار از گرمای تابستان، پنکه های برقی و اسپیلت اختراع شدند. به دلیل نیاز به گرم موندن، پتو های برقی و کاپشن های بادی تولید شدند.
فقط این مسئله وجود داشت که احتمالا مخاطبان برنامه، خاص بودند. این امر نیاز خاصی رو ایجاد میکرد.
برنامه شرکتی بود که توسط سازمان حیوانات خانگی مورد استثمار و بهره کشی قرار میگرفت. ممکن بود برنامه کلا از سازمان حیوانات خانگی خبر نداشته باشه یا شاید هم بخاطر قوانین، نمیتونست کاری ضد اونها انجام بده.
سازمان حیوانات خانگی کاملا از این موضوع آگاه بود. برنامه خودش سیستم محسوب میشد و سازمان حیوانات خانگی نمیتونست قوانین وضع شده برنامه رو زیر پا بگذاره. حیوانات خانگیایی که وارد برنامه شدند، همشون واقعا وسواس داشتند و در فیلم های ترسناک بازی کردند. پس از تلافی کردن نارضایتی شخصیشون و خلاص شدن از دست مخالف هاشون، حیوانات خانگی که قوانین رو زیر پا میزاشتن، میمردند. برنامه نمیتونست نقاط ضعفشون رو پیدا کنه.
این سیستم همیشه صادق و رک بود. این مردم بودند که همیشه انعطاف پذیر و حیله گر بودند. اینطوری بود که سازمان حیوانات خانگی از روزنه های موجود در سیستم، به نفع خودش استفاده کنه.
برنامه مثل یه آشوب با خودآگاهی و قوانین تعیین شده بود. در جهت درست توسعه پیدا میکرد. برنامه تنها امیدوار بود که صنعت فیلم ترسناک بتونه شکوفا بشه، تا بازیگر های برتر پیشرفت کنن و تعداد مخاطب ها افزایش پیدا کنه. بقیه چیز ها به سیستم ربطی نداشت.
مردم حقیر و خون مکندهای وجود داشتند که از برنامه استفاده میکردند اما اینرسی برنامه به این معنا بود که نمیتونست اون هارو تحریم کنه. گذشته از این، تغییر قوانین روی همه چیز تاثیر میگذاشت. در اخر، فقط مردم میتونستن همدیگر رو مجازات کنند.*3
بنابراین، برنامه همچنان بدون طرف بود. همش در مورد صبر کردن و انتظار بود تا کسایی که از سازمان حیوانات خانگی شکایت داشتند، وارد برنامه بشن و علیه اونها انتقام بگیرن و به اونها پایان بدن.
موقعیت خیلی جدی بنظر میرسید اما مه جلوی داستان اکثرا از بین رفته بود و همه چیز افشا شده بود. شیه چی از چیزهای نامشخص تنفر داشت. الان که همه چیز رو فهمیده بود و پازل حل شد، احساس آرامش و راحتی بیشتری داشت. حداقل، کاری برای انجام دادن داشت.
«سیگار میخوای؟»
زمانی که ذهن شیهچی از تحلیل داده ها و بررسیشون دست کشید، شنیی از کمی قبل شروع به سیگار کشیدن کرده بود. اون دید که شیهچی بهش نگاه میکنه و خیلی عادی بهش سیگار تعارف کرد.
«بله، ممنونم.» شیهچی یه سیگار برداشت و بعد متوجه شد که فندک کار نمیکنه. شیهچی میخواست بیخیالش بشه، که شن یی ناگهان خم شد و از ته سیگارش برای روشن کردن سیگار شیهچی، استفاده کرد. شیهچی مات و مبهوت شد. بنظر میرسید شن یی به چشم یه غریبه اون رو نمیدید.
«....ممنونم.» شیهچی که به ندرت خجالت میکشید، شرم کرد.
جو کمی ملایم تر شده بود و شیهچی پرسید:«کی به چنگ ژو آیتم داد؟»
شن یی جواب داد:«کیفیت ارواح مورچه، بالا نیست و جز موارد خاص هم دسته بندی نمیشه. مردم زیادی این آیتم رو دارن.»
«ایتم های باف تقویت کننده تو همه فیلم های ترسناک در دسترس هستند. و مالک هم معلوم نیست.»
«در مورد طلسم تهدید کننده زندگی....» شنیی مکث کرد و لبخندی زد که تا ته وجودت رو سرد میکرد. «فقط یی هسونگ...»!!!
«این اسم جز ده نفر اول رتبه بندی نیست.»
شنیی سرتکون داد. «اون یه بازیگر درجه یک و خارج از محدوده ده نفر اول هست...»
شیهچی با تعجب پرسید:«مطمئنی اونه؟»
«123 تا فیلم وجود داره که ``طلسم شیطانی`` توش ظاهر شده، در سه تا از اون فیلم ها بازی کرده. اون هیچ وقت از طلسم تو فیلمهاش استفاده نکرده اما فقط اون میتونه باشه.فقط اون قدرت داره....»
شیهچی ناگهان اخم کرد. «فکر نمیکنی این خیلی واضح و آشکار هست؟ اینطور نیست که حیوانات خانگی اصلا آیتم نداشته باشن... اینکه بیشتر از یه نفر رو قایم کنیم خوب نیست؟ این یی هسونگ رو بیرون میندازه؟»
بنظر میرسید شن یی به چیزی فکر میکنه و در دل مسخره میکنه.
شیهچی برای لحظهای ساکت موند و ناگهان سرش رو بلند کرد. «چقدر امتیاز نیاز داری تا آرزوت رو برآورده کنی؟»
«در مجموع 100,000 امتیاز هزینش میشه. من هنوز..6,000 امتیاز دارم. خیلی کمه» شنیی با بدجنسی لبخند زد.
«میفهمم. اونا نمیدونن چقدر امتیاز نیاز داری. اما با دیدن اینکه برای مدت زیادی تو برنامه موندی، اونها میدونن که تفاوت اونقدر نیست. اونها نمیتونن آروم بگیرن و سرجاشون بشینن.»
اگه قرار بود از بین بره، هیچکس به اینکه در معرض دید قرار بگیره با نه، اهمیت نمیداد. سازمان حیوانات خانگی یحتمل ترسیده بود. این تعداد حتی کوچکتر از چیزی بود که اونها انتظار داشتند. برای شن یی حداقل دو تا فیلم بیشتر نبود...
شنیی گفت:«اونا خیلی احمقن. زمانی که من حدود 70یا80,000 جمع کرده بودم، اونها فهمیدن آرزوی من چیه.»
شیهچی موقعیت شنیی رو عمیق تر درک کرد و اخمهاشو در هم کشید. «پس تو....»
شنیی حرفش رو قطع کرد. «میدونم.»
اون مکثی کرد و چشم هاش به طرز شگفت انگیزی روشن بود. «شنیی نمیمیره. فقط اونها میتونن بمیرن.»
شیهچی سرتکون داد. «میفهمم.»
اون و شنیی به هم شباهت داشتند. اونها متکبر و پر از اعتماد به نفس بودند. شنیی گفت:«فردا وارد فیلم ترسناک بعدی میشم.»
شیهچی سرتکون داد. «میدونی یی هسونگ کجا میره؟ من اونجا میرم و میکشمش.»
شنیی مات و مبهوت شد و با حالتی پر از تعجب پرسید:«چطور فهمیدی که قراره چی بگم؟»
شیه چی سرفه کرد. «بر اساس شخصیتت..... اگه نمیخواستی من بکشمش، حتی اسمشو هم نمیگفتی...»
شیهچی قطعا فهمیده بود. شنیی چیزی نمیگفت که نادرست و بی معنی باشه. اگه به حرف درمیاومد و چیزی میگفت، پس قطعا مفید و بدردبخور بود. اون به آرومی به مبل تکیه داد، به شیهچی خیره شد و آزمایشی پرسید:«فکر میکنی میتونی بکشیش؟»
«نه، اون سطح یک هست و من حتی به سطح سه هم نرسیدم.»
شیهچی خیلی آروم و قاطعانه جواب داد. شنیی دوباره تعجب کرد. «پس چطور جرات میکنی بری؟»
شیهچی پلک زد. «بخاطر اینکه تو به من آیتم قراره بدی.»
شنیی:«......»
اون چنین ترتیباتی رو انجام داده بود، اما شیهچی اول بهش اشاره کرد. این باعث شد، برای مدتی نتونه جوابی بده.
شیهچی کمی لبخند زد. «ما تو یه تیم هستیم. تو از اینکه من بخوان کمکت کنم، خجالت کشیدی پس من قدم اول رو برداشتم و مستقیم گفتمش. درخواست مستقیم برای چیزی میتونه آدم رو از شرمندگی نجات بده.»
شنیی عصبانی و سرگرم شده بود. «پس همه چیز برای منه؟»...
شیهچی دوباره پلک زد. «تو آدم مهمی هستی، در افتادن باهات کار خوبی نیستش.»
شنیی اونقدر شوکه شد، که نتونست حرف بزنه.
«ما نزدیکیم......» شیه چی فقط میخواست آروم صحبت کنه تا چیزی از شنیی چیزی درخواست کنه که ناگهان با یه لبخند حرفش رو قطع کرد. «ما نزدیکیم؟»
شیهچی جواب داد:«بله.» اون کاملا درک نمیکرد که چرا این شخص انقدر سخت، سر دعوا داره.
شنیی لحظهای سکوت کرد. «من از نسل صفرم، پس از تو بزرگترم. تو میتونی منو..... برادر صدا بزنی. بعد من اون رو بهت میدم. تو نمیتونی با خودت آیتم های قرمز ببری، اما هر چقدر آیتم نارنجی که میخوای، میتونی برداری.»
«نه.» شیهچی با اینکه میدونست چه موقعیت خوب و عالی پیش روش قرار گرفته، شرایط رو نپذیرفت. برای اون فقط یه برادر وجود داشت.
قبل از اینکه لبخندی تو چشمهای شن یی ظاهر بشه، لحظهای فکر کرد. «پس میتونی منو پدر شنیی صدا بزنی، مثل فن هام.»
شیهچی فکر کرد که گوش های شنیی مشکل داره. طوری بهش خیره شد که انگار اون دیوونه هست. آیا شنیی میخواست ازش سواستفاده بکنه؟
شیهچی وانمود کرد که احمقه.
شنیی متوجه شد که حیثیتش رو به باد داده و با حالتی عبوس گفت:«من آیتم ها رو انتخاب کردم. وقتی که برگشتی میتونی اون هارو دریافت کنی. همچنین اطلاعاتی در مورد فیلمی که ییهسونگ قراره توش بازی کنه، هست.»
شیهچی لبخند زیبایی زد. «باشه.»
اون سریع پاشد و خداحافظی کرد. بعد از بیرون رفتن، قبل از ارسال پیامی به سو چینگ، در موردش فکر کرد.
سوچینگ:«....»
شیهچی به شش تا نقطه نگاه کرد و احساس کرد که واقعا شب گیج کننده ای هست...
یادداشت مترجم:
*1 منظور نویسنده از این جمله اشاره به اثر پروانه ای میباشد.
اثر پروانهای نام پدیدهای است که به دلیل حساسیت سیستمهای آشوبناک به شرایط اولیه ایجاد میشود. این پدیده به این اشاره میکند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوبناک چون جو سیارهٔ زمین (مثلاً بالزدن پروانه) میتواند باعث تغییرات شدید (وقوع طوفان در کشوری دیگر) در آینده شود.
پاندورا (اولین زن جهان) که بهدلیل دزدیده شدن آتش بهدست پرومته (از اجبار با پاندورا نامزد کرده بود) بخشی از جریمهٔ بشریت محسوب میشد، جعبهای از زئوس دریافت کرد تا به انسانها هدیه دهد و سفارش کند که هرگز آن را نگشایند؛ ولی پاندورا پس از ازدواج با برادر پرومته، یعنی ایمپتئوس، خود جعبه را گشود و بلاها و شوربختیها از داخل آن سرریز کرده و بر روی زمین پراکنده شدند؛ زمینی که تا آن زمان هیچگونه مشکل و بدبختی نمیشناخت. تنها امید در جعبه باقی ماند تا تسلای بشر باشد.[۱] بهگفتهٔ «گیزلا فوکس» این اسطوره در دوران باستان مورد توجه چندانی قرار نگرفت و ابتدا در دوران رنسانس معروفیت یافت. امروزه اصطلاح «جعبهٔ پاندورا» بهعنوان ضربالمثل در رابطه با مواردی استفاده میشود که فلاکتی بیعلاج بهبار آمده باشد.
*3در فیزیک به معنای "یکنواختی" یا همان نیروی لختی است
تعریف: تمایل اجسام به حفظ وضع حرکتی خود یعنی ماده ی ساکن می خواهد ساکن بماند و ماده ی در حال حرکت می خواهد در همان جهت و سرعت به حرکت خود ادامه دهد ( مگر آنکه تحت تاءثیر نیروی دیگری قرار گیرد )
کتابهای تصادفی


