فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 125

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و بیست و سوم:بیمارستان(4)

یه‌شیائو‌شیائو‌ توضیح داد:«پس من اول با یه لان صحبت میکنم و بعد با یه‌شیائو‌شیائو‌ میام پیشت. دایی، خیلی مرد خوبیه.»

«اره، بازیگر ها خیلی زود سرشون خلوت میشه. ما باید هم دیگه رو ملاقات کنیم و به طور خلاصه هم رو بشناسیم.»

یه‌شیائو‌شیائو ‌با عجله گفت:«پس می‌بینمت.»

شیه‌چی سرتکون داد و با رن‌زه به بخش مجروحان رفت.

«هی، شیه‌چی من اون دختر رو میشناسم.» رن‌زه قبل از اینکه به آرومی صحبت کنه، صبر کرد تا از دیدرس دختر خارج بشه.

شیه‌چی بهش خیره شد. جای تعجبی نداشت که رن‌زه‌تا الان حرف نزده بود.

هر دوی اون ها از پله پایین رفتند و رن‌زه ادامه داد:«من شنیدم که تو و لوون گفتین که به یه دنیا تعلق دارید.‌پس من و یه‌شیائو‌شیائو‌‌ هم متعلق به یه دنیا هستیم. تاجایی که من میدونم، خانوادش خیلی پولدارن و اون از سن کم به خارج رفته. در هر صورت، اون دختر خیلی لجباز و کله شقی هست، خانوادش هم دیگه به این اخلاقش عادت کردن.»

«بهرحال، یهو یادم اومد که تو دنیای یان‌جینگ زامبی وجود داره، درحالیکه لوون تو دنیای تو، یه ماهیگیره. دنیای من کاملا عادی بنظر می‌رسه. کاملا پایدار و منظمه..»

شیه‌چی منتظر موند تا حرفش رو تموم کنه.

«با این وجود، این که دنیاهای ما تا حد زیادی باهم شباهت دارند، خیلی شگفت انگیزه. دنیای یان‌جینگ واضح هست که در پشت دنیای من و یه‌شیائو‌شیائو‌‌ قرار داره اما ساختار اجتماعی و تکامل تاریخیش، به ما شبیه هست. مثل....» رن‌زه نمیدونست که چطور اون رو توصیف کنه.

شیه‌چی به جاش حرف زد. «مثل اینکه دنیات جایی که توسعه هنوز ناتمام و ناقصه یا جهت کلی توسعه یکسانه، اما یهو تو جزییات منحرف بشه. مثل سیلابیه که از کوه پایین میاد. اگه به چیزی برخورد کنه، واگرا میشه و در جهات مختلف جریان پیدا می‌کنه. با اینحال، منبع سیلاب و اسانسش، آب هست.»

«بله همچین احساسی.» رن زه گفت:«فاصله دنیای تو و دنیای یان جینگ خیلی زیاده، اما با اینحال، شباهت های بسیاری هم وجود داره.»

شیه‌چی‌برای لحظه‌ای ساکت موند و بعد به رن‌زه خیره شد. «به نظریه‌جهان موازی اعتقاد داری؟»

اون چند وقت یکبار به ایده فکر میکرد و سعی میکرد اون رو با علم شناخته شده یا شبه‌علم توضیح بده. این شبیه ترین و نزدیکترین احتمال بود.

ذهن رن‌زه ناگهان روشن شد. اون قبل از اینکه صادقانه جواب بده، مکثی کرد و گفت:«من.... نمیدونم.»

رن‌زه احساس کرد که علم و علم تخیلی، دور از دسترسش هستند. اون به طور عادی قبل از اینکه وارد برنامه بشه، خدا و ارواح رو باور نداشت. اون یه جوون امروزی بود که هیچ ایمانی نداشت و به همه چیز هم شک داشت. اون بدون هیچ هدف خاصی، برای هیچ و پوچ به دانشگاه رفت و زندگیش رو سپری کرد.

سپس شیه‌چی ماجرا رو باز کرد و رن‌زه‌فهمید. «در حقیقت با عقل جور درمیاد. تو دنیای من و یه‌شیائو‌شیائو‌‌، به طرز واضحی تو یه کتابی ثبت شده بود که زامبی ها هزاران سال پیش وجود داشتند. بعد بواسطه رشد انسان ها، کاملا از بین رفتند. مرده سوزی صورت گرفت و هیچ زامبی جدیدی متولد نشد. بنابراین، شاید ما هیچ وقت زامبی ندیده باشیم، اما اینطور هم نیست که کلا در موردشون چیزی ندونیم و با این بحث غریبه باشیم. زامبی ها تو دنیای ما، تو فیلم ها حضور داشتند و ظاهر میشدند.»

رن‌زه کمی مات و مبهوت شد. «پس... ممکنه یه جهانی وجود داشته باشه که زامبی ها بدون انقراض رشد کنن؟ یا جهانی که هنوز مرده سوزی رو اجرا نکرده؟»

هر چقدر بیشتر در موردش فکر میکرد، موضوع براش واضح تر میشد.. اون به شیه‌چی‌خیره شد. «دنیای تو یه گره خاصه و تو هم توی دوراهی قرار گرفتی؟»

شیه‌چی سرتکون داد. اون هم همینطور فکر میکرد.

رن‌زه ناگهان به چیزی فکر کرد و ردی از ترس توی چشم‌هاش ظاهر شد. «خودهای تکراری از ما تو دنیاهامون وجود داره؟ یا نسخه های دیگری از ما تو جهان های بیشتری وجود داره، که ما ازش خبر نداریم؟»

شیه‌چی‌بهش اطمینان داد. «نگران نباش. احتمالش اساسا صفره. تکامل جهان به کل بدن تاثیر میگذاره. یه تغییر کوچک شاید ناچیز بنظر بیاد اما احتمال بالایی وجود داره که نسخه‌ای از ``تو`` در تاریخ بعدی وجود نداشته باشه. حتی اگه اون دقیقا شبیه به تو بنظر برسه، اون تو نیستش. محیط زندگی متفاوته. اون آدم‌های مختلفی رو می‌شناسه و چیز های متمایزی رو هم تجربه کرده. چطور میتونی بگی که اون تو هست؟ انسان ها محصول جامعه هستن. زمانی که محیط اطراف تغییر بکنه، طبیعتاً اون ها هم تغییر میکنن.»

رن زه بلافاصله نگرانی هاشو رها کرد. اون احساس کرد که نگرانیش کمی غیر منطقیه و لبخند زد. «پس ما هنوز خاص و منحصر به فردیم.»

شیه‌چی سرتکون داد و گفت:«البته، این هنوز یه حدس تقریبیه.»

معلوم نبود که اون تو آینده فرصتی برای فهمیدن حقیقت پیدا می‌کنه یا نه.

شیه‌چی برگشت و به دوماه عجیب پشت سرش نگاه کرد و اون رو به مکالمه عجیب و غیر معمولش با رن زه وصل کرد. شیه‌چی افکار جزیی و نامحسوسی داشت.

زمان، مکان. زمان و مکان.

رن زه ناگهان زمزمه کرد:«شیه‌چی، نگاه کن!»

شیه‌چی بلافاصله سرش رو چرخوند و مسیری که انگشت رن‌زه به اون اشاره میکرد رو دنبال کرد.

اونها در انتهای راهرو بودند. راهرو تاریک بود، نور سفید و قرمز خونی ماه، از پنجره به داخل می‌تابید. زیر پله‌ها، جلوی اتاق عمل که چراغ ها روشن بود، سایه‌ای تار به چشم می‌خورد.

شیه‌چی‌بلافاصله رن زه رو کشید تا خم بشه. اونها کنار نرده پنهان شده بودند.

شیه‌چی تو قلبش گفت:«برادر.»

پس از بلعیدن روح شیطانی، بینایی شیه‌شینگ‌لان عالی و قوی‌تر شد و اون می‌تونست همه چیز رو واضح ببینه.

شیه‌شینگ‌لان بیرون اومد و همه چیز رو کامل دید.. اون مرد لباس مشکی‌ای به تن داشت که به شدت براش گشاد بود. صورتش معلوم نبود، اون نقابی روی صورتش داشت و به همین خاطر چهره‌اش پیدا نبود. مرد سرسختانه به در اتاق عمل چسبیده بود، بطوریکه می‌خواست کره چشمش رو از میان شکاف ها فرو کنه. اون به آرومی، به همه چیز تو اتاق عمل نگاه میکرد.

شیه‌شینگ‌لان در کنار نرده، مشکل زاویه دید داشت و به همین خاطر فقط می‌تونست بالا تنه مرد رو ببینه. اون کمی بلند شد و تونست تمام مرد رو ببینه. زیر ساق پای مرد، کاملا سیاه بود بطوری که انگار با تاریکی یکی شده. کل بدنش مثل یک روح شناور بود. زیر نور ماه، اون مرد..... هیچ سایه‌ای نداشت.

شیه‌شینگ‌لان سرش رو پایین آورد تا به رن زه نگاهی بندازه و تو سکوت ازش بخواد که پس بکشه. سپس شیه‌شینگ‌لان دوباره به بالا نگاه کرد و متوجه شد که روح رفته.

«پشت سرت!!» رن‌زه با وحشت فریاد کشید.

شیه‌شینگ لان قبل از اینکه رن‌زه حرف بزنه، بطور تند و تیز واکنش داده بود. اون رن‌زه رو بطرفی هل داد و اجازه دادش که اول اون فرار کنه. بعد، خودش از روی نرده پرید و از چندتا پله پایین اومد.

رن‌زه تلوتلو خورد و به سرعت از پله ها پایین رفت. شیه‌شینگ‌لان میخواست به پایین بپره و رن زه رو با خودش بکشه و فرار کنن، که ناگهان متوجه شد یه چیزی اشتباه پیش می‌ره. شیه شینگ‌لان به بالا نگاه کرد و متوجه شد که روح هنوز تو مکان اولی که اونها قایم شده بودند، بی حرکت ایستاده.

شیه‌شینگ لان به نیت کشتن`` خیلی حساس بود. از قرار معلوم، این روح قصد کشتنش رو نداشت اما نقشه‌های دیگه ای داشت‌. شیه‌شینگ لان سرجاش موند و روی پله های روبروی روح ایستاد.

رن‌زه برای مدتی فرار کرد و بالاخره به پاگرد پله بعدی رسید. اون می‌خواست آهی از سر آسودگی بکشه و زمانی که سرش رو بلند کرد، ناگهان متوجه شد که روح در مقابلش ایستاده. اون نتونست خودش رو کنترل کنه، تلوتلو خورد و تقریبا به روح برخورد کرد! این روح می‌تونست تلپورت کنه!*1

رن‌زه به تندی می‌خواست به عقب برگرده که ناخواسته نگاهی به پایین انداخت و شیه‌چی رو رو پله های پایین تر از خودش پیدا کرد! چطور میتونست امکان داشته باشه؟! رن زه از ترس، قالب تهی کرد. اینکه رن‌زه دیرتر از اون به پایین اومده و باید بالاتر از اون باشه، با عقل جور درمیومد. چطور شیه‌چی تونسته بود پایین تر از اون ظاهر بشه؟ چه خبر بود؟

رن زه به عقب رفت و توسط ``شیه‌چی`` از روی پله ها گرفته شد.

شیه‌شینگ لان به روح که در کنار نرده ایستاده بود، خیره شده و به سردی گفت:«فرارنکن. اون فقط یه روح دیواره. پله ها فقط حلقه های بی‌پایانن. روح اصلا تکون نخورده. تو فقط سرجای قبلیت برگشتی.»

رن‌زه تو حالت شوک بود.

چشم های شیه‌شینگ لان رو چشم های روح ثابت موند. «چی میخوای؟»

سکوت جاری بود. بعد از یه مدت طولانی، لب های رنگ پریده زیر نقاب، کمی تکان خوردند بطوری که انگار داشتند چیزی میگفتند. زمانی که حرفش تموم شد، تو هوا ناپدید شد.

شیه شینگ لان به اطراف نگاه کرد. بنظر می‌رسید که اون واقعا این دفعه ناپدید شده.

رن‌زه خیالش جمع شد.

شیه‌شینگ لان با تعجب پرسید:«شیائو‌چی، اون چی گفت؟»

از اونجایی که شیه‌چی مطمئن‌نبود، مدت زمانی طول کشید تا جواب بده:«حجم صداش خیلی کم بود و مطمئن نیستم درست میگم یانه. احتمالا گفت``ازت متنفرم``.»

«ازت متنفرم؟»

شیه چی اضافه کرد:«شاید از نقش من کینه‌ای داشته.»

«پس چرا تلاش نکرد مارو بکشه؟»

«منم نمیدونم.»

شیه‌چی تو افکارش گم شد. روح کاملا آشکار اعلام کرد که از شیه‌چی متنفره، پس چرا نکشتش؟ آیا این می‌تونست به محدودیت های پنهان در کشتن ارواح، در فیلم مربوط باشه؟ یا چیزی پنهان شده بود؟

بعد از یه تبادل کوتاه با شیه‌شینگ لان، شیه‌چی دوباره کنترل بدنش رو بدست گرفت.

شیه‌چی پرسید:«حالت خوبه؟»

رن‌زه سرتکون داد و عرق رو از روی پیشونیش پاک کرد. اون الان می‌دونست، زمانی که شیه‌چی گیج میشه، با برادرش ارتباط برقرار می‌کنه. بنابراین، رن زه عاقلانه منتظر موند. رن زه گفت:«بهش بگو، ازش متشکرم برادر.»

شیه‌چی بهش خیره شد. «تو اون رو برادر صدا میزنی در حالیکه به من میگی شیه‌چی‌. این چه رفتاریه‌که از خودت نشون میدی؟»

«تازه میتونم بهش بگم برادر کوچولو.» رن‌زه پوزخند زد.

«....گمشو.»

رن زه خودش چند شخصیتی بود. بعد از فهمیدن در مورد وضعیت شیه‌چی، به راحتی میتونست شخصیت‌هاشو تشخیص بده و بدونه با چه کسی شوخی کنه.

شیه‌چی بهش گفت:«برو.»

«کجا داریم میریم؟!»

شیه‌چی‌به اتاق عمل که با چراغ های سبز روشن شده بود اشاره کرد. «برو و ببین.»

روح به این اتاق عمل نگاه میکرد. معلوم نبود این کارش تصادفی بود یا نه دلیلی برای اینکار داشت. اگه مورد دومی بود، شیه‌چی میبایست توجه خاصی به اون موضوع میکرد. شیه چی در زد و برای مدتی منتظر موند. با اینحال، این یی‌هسونگ ‌بود که بیرون اومدش تا در رو باز کنه.

یی‌هسونگ توقع نداشت که اون شخص، شیه‌چی‌باشه. اون به طور نامحسوسی اخم کرد و با این وجود با لبخند روی لبش، با شیه‌چی‌خوش و بش کرد. «دوباره همو دیدیم.»

شیه‌چی ابتدا به پشت یی‌هسونگ اشاره کرد و بعد لبخندی زد و گفت:«میتونم بیام تو و اونجا رو ببینم؟»

«متاسفانه، نه.» یی‌ هسونگ نمی‌خواست چیزی به شیه‌چی نشون بده و وانمود کرد که متاسفه. «نجات دادنش راحت نبود و دیدنش برای بقیه چیز خوشایندی نیست.»

شیه‌چی‌فهمید و سرتکون داد. «باشه.»

«مشکلی نیست.» یی‌هسونگ برگشت و در رو بست.

شیه‌چی‌به سمت جلو قدم برداشت و رن‌زه ازش پرسید:«اون روحه، مربوط به یی‌هسونگ‌ هستش؟»

«در حال حاضر، مطمئن نیستم.» حواس شیه‌چی پرت شده بود.

شیه‌چی ‌می‌دونست که چرا یی‌هسونگ از خودش رفتار خاصی بروز نداده. ممکن بود که قدرتش پایین تر از یی‌هسونگ‌باشه، اما برای یی‌هسونگ‌ غیرممکن بود که با یه ضربه اون رو از پا دربیاره. یی‌هسونگ منتظر زمان درست بود و شیه‌چی هم منتظر بود.

شیه‌چی ‌به بخش دیگه ای رفت. این دفعه، پدر توسط یه جوان پرزور باز شد. اون خوشتیپ بود اما کمی خلق و خوی نادرستی داشت. شیه‌چی به صورتش نگاهی انداخت. مرد، ابرویی بلند، چشمانی کشیده و لبهایی به طور طبیعی باریک داشت. شاید این فرد کوته بین با جاه طلبی های بالا بود.*2

«من شیه‌یانگم. مشکلی پیش اومده؟» شیه‌یانگ به محض بیرون اومدن از اتاق عمل، درش رو بست. شیه‌چی‌ احساس خصومت کرد و ابروهایش در هم جمع شدند. اون نمی‌دونست کجا این شخص رو تحریک و برانگیخته کرده.

«خوبه.» شیه‌چی‌ به دریافت امتناع و رو برگرداندن از این شخص، علاقه‌ای نداشت. با اینحال، خارج از ادب همیشگیش، برای شیه‌یانگ سر تکون داد و به همراه رن زه ازش رو برگردوند.

«شیه‌چی‌.» شی‌یانگ‌ از پشت سر اون رو صدا زد.

شیه‌چی ‌چرخید، کمی بی تابی تو چشم هاش پنهان بود.

شیه‌یانگ‌بهش خیره شد. «من خود دیگری و بدل تو، نیستم.»

«اوه.» شیه‌چی‌ احتمالا میدونست چه اتفاقی داره می‌افته و نمی‌تونست جلوی احساس آزرده خاطر شدنش رو بگیره. این چیزی بود که بقیه فکر می‌کردند. چه ربطی به اون داشت؟ این شخص در اوج جوانیش بود و درستی یا باطلی یه موضوع رو تشخیص نمی‌داد.

شیه‌چی به سردی گفت:«من دارم میرم.»

شیه‌یانگ‌از این نگرش بی‌تفاوت، عصبی شد. اون نتونست جلوی خودش رو بگیره و گفت:«شاید تو تمایل داشته باشی، خود دیگری شن‌یی باشی اما من فرق میکنم.»

رن‌زه عصبانی بود. اون میخواست بالا بره و با اون شخص دعوا کنه که توسط شیه‌چی‌به عقب کشیده شد. شیه‌چی از نوک سر تا پایین شیه‌یانگ رو از سر گذروند و در آخر لبخند زد. «تو شاید این فرصت رو نداشته باشی.».

رگ آبی روی پیشانی شیه‌یانگ‌متورم شد.

{اخلاق شیه‌یانگ اصلا قابل مقایسه با شیه‌چی نیست.}

{اگه هر روز تورو بدل خطاب کنن، ناراحت نمیشی؟ قابل درک هست؛ مگه نه؟ متخصص نظری برامون نشو}*3

{معلومه که شیه‌چی اون رو نمی‌شناسه. چرا ایراد گرفتن از شیه‌چی؟ من واقعا لال شدم.}

{به نظر می‌رسه شیه‌یانگ 20روز دیرتر از شیه‌چی‌ اومده؟ اون فصل گذشته، رقابت تازه وارد ها رو از دست داد و رتبه یک فصل بعد شد؟ من خیلی مطمئن‌ نیستم.}

{اره.}

{جالبه. تازه وارد شماره یک فصل قبل. جی شینگچن، بدست شیه‌چی کشته شد. آیا اون ستاره فصل بعد رو میکشه؟}

{یی هسونگ مگه نمی‌خواد شیه‌چی رو بکشه؟ معلوم نیست کی میمیره. جلو جلو نگو، احمقانس. علاوه‌بر این، شیه‌یانگ‌ خیلی قویه. بنظرت اینکه یه آدم قدرتمند تند مزاج باشه، عادی نیستش؟}

{نمیتونی در مورد پی رنگ صحبت کنی؟ همیشه پر سروصدا و خصمانه‌اید. این خیلی آزار دهندس. شما در حال تماشای یه فیلم رده بالای نارنجی هستید، اما کیفیتتون خیلی پایینه.}

در مقایسه با شیه‌یانگ، یوان‌یه در بخش دیگری بسیار خوشحال و خرسند بود.

یوان‌یه ‌بسیار قد بلند بود و احتمالا کمی بزرگتر از شیه‌چی‌بود. او همانند اسمش، خلق و خوش بسیار لجوج، سرکش و بی بند و بار بود. یوان شور و شوق یه غربی رو داشت، سریع صحبت میکرد و پر انرژی بود.

«اونها مریض های من هستن.» یوان یه‌ شخصا اون دو نفر رو به عهده گرفت و به مرد و زنی که تو شرایط خوبی رو تخت بودند، اشاره کرد.

مرد به هوش اومده بود اما اثر بیهوشی از بین نرفته بود و هوشیاریش کمی گیج بود. اون، فقط به اونها خیره شدش. زن با شدت بیشتر مجروح شده بود. پایین تنش هنوز خونی بود و هنوز به هوش نیومده بود.

شیه‌چی به صورت هاشون خیره شد و مکث کرد.

مرد پنجاه ساله، از نظر قیافه کمی به شیه‌یانگ شباهت داشت.

مرد NPC مدل موی بسیار منظمی داشت و ریش هاشو به خوبی تراشیده بود. با توجه به وضع پوستی، باید ریش هاشو نگه می‌داشت. اون کمی چاق بود اما فرد چاپلوسی بنظر نمی‌رسید. ظاهرا، مرد تو حرفه‌اش هم موفق بود.

رن‌زه بازوی شیه‌چی‌رو لمس کرد. «زنه عمل زیبایی صورت انجام داده.»

زن NPC، همانطور که رن‌زه توصیف کرد، بودش. اون چونه تیز، بینی بلند، چشمان بزرگ، پلک دوم، صورتی سفید و سینه‌هایی بزرگ داشت. تو نگاه اول بنظر می‌رسید که اون از قالب کنده شده بود و هیچ ویژگی خاصی تو صورتش نداشت. زن، تو نگاه اول خوشگل بنظر می‌رسید اما بعد از مدت کوتاهی، چهره‌اش توسط بقیه به فراموشی سپرده میشد و کسی اون را به یاد نمی‌آورد. اون احتمالا خیلی جوان و 20 ساله بود.*4

از بین همه بازیگر های که شیه‌چی‌ملاقات کرده بود، هیچ کدوم شبیه به اون نبودند.

پس از یه اطلاع کلی از مریض ها، شیه‌چی‌و رن زه به همراه یوان‌یه‌ به بیرون رفتند. یوان یه به نرده تکیه داد، یه سیگار بیرون کشید تا بکشه و تو صحبت کردن پیش قدم شد. «زمانی که تصادف رخ داد، اونها تو یه ماشین بودند. من در مورد رابطشون پرسیدم و مرد از جواب دادن امتناع کرد. زمانی که هنوز کامل هوشیار نشده بود، اون پول زیادی به من پیشنهاد داد تا کاری کنم زن، حین عمل بمیره. من قبول نکردم.»

رن‌زه با تعجب پرسید:« مگه معشوقه پیرمرد نیست؟ به دلیل اختلافاتی، مرد از بازی کردن خسته شده و می‌خواسته معشوقش رو ول کنه. یا شاید هم معشوقش می‌خواسته اون رو تهدید کنه و باج بگیره، به همین دلیل مرد می‌خواسته از فرصت پیش رو کمال استفاده رو ببره و اون رو بکشه.»

یوان یه بهش خیره شد:«منم همینطور فکر میکنم. این زن واقعا دیوونه هست. وقتی داشتم جراحیش میکردم، زخم های خفیف زیادی رو بدنش داشت. قفسه سینه خیلی کار برد، سرفه. صد در صد یه عالمه آگمنتیشن سینه انجام داده و....»*5

شیه‌چی‌با کمی خجالت موافقت کرد.

«ممنونم.» شیه‌چی‌ به اون شخص گفت. از اونجایی که یوان یه پیش قدم شده بود، بنابراین شیه‌چی به طور خلاصه در مورد وضعیت طرف خودش به اون گفت.

قبل از رفتن، یوان یه با نگاهی عمیق به شیه‌چی‌خیره شد و با لبخند گفت:«مواظب یی‌هسونگ باش. اون کسی هست که طلسم تهدید کننده جانی داره. من نمی‌دونم نسبت بهش چه‌کینه‌ای داری، اما دست کم نگیرش. من نمی‌تونم به سبک و ریاکاریش عادت کنم. تو خیلی بهتر از اونی.»

شیه‌چی‌نگاهی به یوان‌یه‌انداخت. اون این اطلاعات رو از قبل می‌دونست اما یوان‌یه‌ مهربان بود. شیه‌چی‌به نشانه تشکر کمی سرتکان داد و با رن‌زه‌اون مکان رو ترک کرد.

یادداشت مترجم:

*1تلپورت کردن یا همان جابه‌جایی بدون طی مساف ت‌به اعتقاد بسیاری یک قابلیت دست‌نیافتنی است.

*2فال طالع بینی چهره، توی چین خیلی رایجه اینجا شیه‌چی با خوندن صورتش داره اخلاقیاتش رو حدس میزنه.

*3دارای دانش در مورد چیز بخصوص نه از راه مشاهده و تجربه و عمل بلکه از طریق غیرمستقیم مثل خواندن یا شنیدن تجربیات دیگران

*4پلک های دوتایی، پلک هایی هستند که چین های بیرونی قابل مشاهده ای دارند. این بر خلاف پلک های تکی یا مونولید است که چین و چروک ندارند.

*5 آگمنتیشن ماموپلاستی (augmentation mammoplasty) است. در این نوع پستان‌های کوچک را بزرگ می‌کنند. این کار معمولا با استفاده از پروتز انجام می‌شود.

کتاب‌های تصادفی