اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 158
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۵۶ بازی تاروت (۶)
جادوگر تاروت
همه حاضران با بیان این سخنان شوکه شدند. اگر این یک جادوگر تاروت بود، پس هر چیزی که بعد از ورود به این فیلم دیدند و شنیدند توضیحی داشت. این “بزرگترین جادوگر تاروت” بود که توسط خدمتکار ذکر شده بود که همه چیز را در اینجا ایجاد کرد. او میتوانست محتویات کارتهای تاروت را به واقعیت تبدیل کند.
جادوگر میتواند یک کلمه خنثی باشد یا بار معنایی مثبت و منفی داشته باشد. تاروت در اصل نوعی جادوگری بود اما معنای جادوگری نداشت. معنی فال را داشت. پیشگویی میتواند به مردم کمک کند تا از آسیب دوری کنند و سپس شر را به خیر تبدیل کنند.
با این حال، کلمات “جادوگر تاروت” توسط خدمتکار با چهره عبوس بیان شد و یک هوای شیطانی و شبح آلود اضافی وجود داشت.
دو عاشق، صدای بریده شدن زبانشان را شنیدند و از ترس واقعی شدن این نفرین، وحشت زده از خدمتکار عذرخواهی کردند. شیهچی به رابطه بین خدمتکار و به اصطلاح “جادوگر بزرگ تاروت” فکر میکرد.
خیال رنزه مخفیانه راحت شد. خوشبختانه او از شیهچی یاد گرفت و صحبت نکرد. او فقط به خدمتکار نگاه کرد که به آرامی قاب را پاک کرد. در غیر این صورت، او کسی بود که احساس وحشت و اضطراب میکرد.
«بیا بریم.» شیهچی دستهایش را روی سینهاش جمع کرد و قبل از اینکه با چانهاش به سمت چرخ شانس علامت دهد، برای لحظه ای سرش را خم کرد. آن دو با احترام با خدمتکار خداحافظی کردند و به سمت چرخ شانس رفتند.
یه شیائوشیائو قبل از اینکه دهانش را باز کند مطمئن شد که خدمتکار عجیب نمیتواند بشنود. «انگار اون خدمتکار برای جادوگر تاروت احترام زیادی قائله؟»
این را هر کس با چشمی فهیم میتوانست ببیند. رنزه شک و تردید خود را بیان کرد. «نظرت چیه؟ پیرزن و جادوگر تاروت نسبتی دارن؟»
شیهچی پاسخ داد: «شاید آره شایدم نه.»
شیه چی اینگونه جواب رنزه را داد. سپس به یاد آورد که چگونه شمشیر شیهچی در اتاق پیرزن احساس شرارت زیادی کرد. «بله، اگه اون جادوگر تاروت باشه، همه چیز منطقی بنظر میریه. وقتی جوان بوده، زیبا و قوی بوده و خدمتکاراش رو شکنجه میکرده. حالا اون پیر شده، در حال مرگه و توی رختخواب گیر کرده، اما این نمیتونه بدیهای گذشته اش رو پنهان کنه. اون الان سزاوار اینه که باهاش مثل یه حیوون رفتار بشه.»
«نه» شیهچی آرام صحبت کرد.
«چرا؟»
یه شیائوشیائو نگاهی به شیهچی انداخت و به رنزه یادآوری کرد: «یادت رفت. پیرزن طوری دست شیهچی رو گرفت که انگار میخواست چیزی بگه. خدمتکاری که فقط به جادوگر احترام میگذاشت اون رو بدون هیچ رحمی فشار داد. قدرتش کمتر از بقیه خدمتکارا نبود.»
رنزه دوباره اشتباه کرد. این واقعاً چنین بود. خدمتکار عجیب به جادوگر تاروت احترام میگذاشت اما نسبت به پیرزن بیرحم بود. پس جادوگر تاروت پیرزن نبود؟ از آنجایی که پیرزن نبود، جادوگر تاروت چه ربطی به این فیلم داشت؟ واضح است که این یک فیلم قرمز با کیفیت بالا بود و بعید بود که اطلاعات بیهوده ای ارائه کند. از آنجایی که خدمتکار به وضوح گفت “جادوگر تاروت”، این اطلاعات باید از اهمیت فوق العاده ای برخوردار باشد.
رنزه میخواست همه چیز را روشن کند و با حالتی گیج به شیهچی خیره شد. «از اونجایی که اینا باهم متناقضن، چرا گفتی ممکنه اون پیرزن جادوگر تاروت باشه؟ خدمتکار چطور؟ رابطه اون با جادوگر تاروت چیه؟ یا چه نسبتی با پیرزن داره؟»
شیهچی به او گفت: «این فقط یه حدسه.»
مکثی کرد و گوشیش را با معنی تکان داد. «شاید این جادوگر تاروت شبیه شمشیر شیطان خون باشه.»
چشمان یه شیائوشیائو گشاد شد. حجم اطلاعات این جمله خیلی زیاد بود.
[دیو خون؟؟؟ شمشیر شنیی؟؟؟]
[شیهچی هم از طرفدارای شنییه ؟]
[چه هواداری؟ شنیی و شیهچی خیلی به هم نزدیک هستن. تخمین زده میشه که اون شمشیر شیطان خون رو داده بهش.]
[اوه، من احمقم.]
[اووووووههههه، از اشاره کردن به شمشیر شیطان خونی خیلی ناراحتم. شنیی رفته و شمشیر شیطان خون ناز دیگه هرگز دیده نمیشه.]
گروه شیهچی در حال راه رفتن به سمت چرخ شانس بودند که شیهچی صدای قدمهایی را بالای سرش شنید. او به بالا نگاه کرد و جیانگشو را دید که به تلفن همراهش نگاه میکند در حالی که آرام به طبقه پایین میرفت.
رنزه کمی مغرور بود. «جیانگشو دیر اومد و اطلاعات مربوط به جادوگر تاروت رو از دست داد.»
شیهچی ساکت بود. نگاهی به اطراف انداخت و بالاخره چشمش به مردی که یک زوج داشت افتاد. مرد کنار دیوار ایستاده بود و گوشی خود را در دست گرفته بود تا برای شخص ناشناس پیامی بفرستد.
شیهچی نگاهش را پس گرفت. «جیانگشو میدونه.»
«از کجا میدونه...» رنزه در ابتدا مبهوت شد. سپس جیانگشو را دید که نزدیک دیوار به سمت زوج راه میرفت و فوراً فهمید. لبخند تلخی زد.
بله، مقدار اطلاعات وضعیت را تعیین میکند، اما وضعیت به نوبه خود میتواند باعث انباشت اطلاعات شود. خیلی احمقانه بود، این زن و شوهر توسط خدمتکار عجیب تهدید شدند بنابراین اولین واکنش آنها پناهندگی خواهد بود. در اینجا، فردی با بالاترین مقام و قدرت جیانگشو بود. بهطور طبیعی، آنها با عجله به چاپلوسی پرداختند و به جیانگشو آنچه را که برای کمک او برای فرار میدانستند، گفتند.
حتی یک بازیگر رده یک هم در فیلمهای قرمز در امان نبود. علاوه بر این، این دو بازیگر رده یک به تازگی افزایش رده داشته بودند و هنوز جای پای محکمی نداشتند. بازیگر رده یک بودن به معنای قوی بودن نبود. دقت قضاوت قدرت از روی عنوان در واقع بسیار پایین بود.
این همان رده اول بود، اما برخی از آنها در فیلمهای نارنجی و قرمز رتبه اول را کسب کردند، در حالی که برخی از آنها رتبه اول چهار یا پنج را کسب کردند. این دنیاها از هم جدا بود. بنابراین، این زوج در حال حاضر احتمالاً در بین بخش اول قدرت کمی داشتند.
رنزه مخفیانه شرمنده شد. او کسی بود که با قرار گرفتن در رتبه سوم یا چهارم مرد به رده دوم رسید.
رنزه افکار شیطانی داشت. این دو نفر زوج بودند اما شاید هدفشان فقط همکاری بود. او اصلاً هیچ احساس واقعی بین آنها نمیدید. او بلافاصله به برادر شیه حسادت کرد. در جایی مانند برنامه، شاید فقط این نوع عشق که نمیتوانند از هم جدا شوند شکوفا شود. آنها همدیگر را پایین نمیکشیدند و میتوانستند برای همیشه با یکدیگر همگام شوند.
یه شیائوشیائو ممکن است از طرفداران شیهچی باشد، اما تنها در این زمان بود که او واقعاً وضعیت شیهچی را درک کرد. او با جیانگشو و گو یو مبارزه نمیکرد زیرا قدرتش نسبتا ضعیف بود. این یک واقعیت ثابت بود. این یک واکنش زنجیره ای را به همراه خواهد داشت و اثرات منفی همچنان گسترش مییابد.
به این دلیل بود که در برنامه تقریباً همه افراد قوی را تحسین میکردند. این قابل درک بود زیرا همه میخواستند بهتر زندگی کنند. آنهایی که در موقعیت ضعیفی قرار دارند، به ناچار تحت فشار قرار میگیرند و کار را دشوارتر میکنند. از طرفی، طرف قوی، جاده همواری داشت و هر چه میرفتند کارها راحتتر و راحتتر میشد. آنها همچنین میتوانستند به راحتی بالاتر بروند زیرا تقریباً هیچ مانعی وجود نداشت که نتوانند بر آن غلبه کنند. اطرافیانشان حتی کمک بزرگی می کردند.
«برگردید و به این موضوع فکر نکنید.» شیهچی دستش را جلوی آن دو تکان داد و خندید.
رنزه و یه شیائوشیائو خجالت زده شدند و برگشتند و به چرخ شانس مقابلشان خیره شدند. قبلا خیلی عجولانه بود حالا آنها این فرصت را داشتند که چرخ شانس را به دقت بررسی کنند.
چرخ شانس دارای سیستم مختصات «متر» بود. در شرق، جنوب، غرب، شمال، جنوب شرق، شمال شرق، جنوب غرب و شمال غرب خط سیاهی وجود داشت که در وسط یک نشانگر بلند قرار داشت.
نه چندان دور از قسمتهای جنوب شرقی، شمال شرقی، جنوب غربی و شمال غربی چرخ بخت، مجسمههایی از یک فرشته، یک عقاب، یک گاو نر و یک شیر وجود داشت. این چهار مجسمه دو چیز مشترک داشتند. چهار موجود به یک کتاب خالی نگاه میکردند و همه بالهای سفید داشتند.
در تاروت، چهار موجود نشان دهنده چهار عنصر باستانی بودند. فرشته نمایانگر عنصر هوا، عقاب نماینده آب، شیر نماینده آتش و گاو نر نماینده زمین است.
این نشان میدهد که چهار نفر با جهتگیریهای مختلف در حال یادگیری بودند، یاد میگرفتند که ممکن است در زندگی چه اتفاقی بیفتد، اما هنوز کاملاً متوجه نشده بودند. بالهای سفید نمایانگر دید زیبای پرواز در ارتفاعات بود. هنگامی که آن را یاد میگرفتند، واقعاً معنای واقعی زندگی را درک میکردند و بالغ و عاقل میشدند.
بعد از اینکه بزرگ شدند، در آخرین کارت رمز اصلی، کارت «جهان» ظاهر میشوند. دنیا به معنای کمال و موفقیت بود.
این موجودات دائماً از چرخ شانس یاد میگرفتند و میفهمیدند که خوب و بد خواهد گذشت و تغییر جوهره واقعی برای همیشه است. آنها از سفر زندگی آموختند و سرشار از شادی شدند. آنها دید وسیعی داشتند و میتوانستند آنچه را که بعد از آن اتفاق میافتد بپذیرند.
شیهچی معنای چرخ شانس را به یاد آورد و بهنظر میرسید چیزی احساس میکند، اما برای مدتی نمیتوانست آن را درک کند. او نمیخواست نگران این موضوع باشد و روی چرخ شانس تمرکز کرد.
یه شیائوشیائو چیزی نمیدید و زمزمه کرد: «خدمتکار گفت چرخ شانس میتونه ما رو راهنمایی کنه، اما چطور ازش استفاده کنیم؟»
بازیگران بیشتری به اینجا میآمدند تا در مورد مسائل با هم تیمیهای خود صحبت کنند. پس از صحبت با این زوج، جیانگشو نیز در حال حرکت بود. شیهچی میدانست که زمان زیادی وجود ندارد. اخمی کرد و با تردید پرسید: «اولین کسی که میمیره کیه؟.»
رنزه مبهوت شد. سپس متوجه شد که شیهچی با آنها صحبت نمیکند بلکه از چرخ شانس میپرسد، درست مانند پرسشگر که از فالگیر میپرسد. این میتواند به عنوان تلاش برای همه چیز در یک موقعیت ناامید در نظر گرفته شود.
لحظه ای که شیهچی این سوال را پرسید، بهطور آزمایشی چرخ شانس را حرکت داد. نوک تیز وسط به سرعت شروع به چرخش کرد و رنزه و یه شیائوشیائو عصبی منتظر ایستادن نشان گر بودند.
بازیگران دیگر، حرکت را نگاه کردند و حالات متفاوتی داشتند. نشانگر کندتر و کندتر شد و در نهایت در گوشه جنوب شرقی متوقف شد. هرسه آنها جهت نشان گر را دنبال کردند و چهره شان یخ زد.
در آن جهت، یک زن بازیگر تحت عنوان خاکستری ایستاده بود. بازیگر خاکستری سیاهی لشکر بود، اما هنوز هم یک ستاره در حال ظهور بود. بازیگران تحت عنوان خاکستری کسانی بودند که حداقل در فیلمهای نارنجی حضور داشتند اما به دلیل توانایی ضعیف و بدشانسی از رتبه بندی عقب افتادند و برای ورود به یک فیلم ترسناک رده بالاتر مجازات شدند.
آنهایی که قدرتشان متوسط بود و برای تبلیغ عنوان خود، و پیشرفت به فیلمهای رده بالا، به شانس اعتماد داشتند، ممکن بود تا انتهای ارزیابی جامع تنزل پیدا کنند و در یک فیلم رده بالاتر تبدیل به سیاهی لشکر خاکستری شوند.
در این فیلم بازی تاروت، دو زن و یک مرد به عنوان سیاهی لشکر حضور داشتند. از بین دو زن خاکستری، یکی شیه چیوئینگ بود که روی خرچنگ پا گذاشته و جیغ کشیده بود. اگر شیهچی درست به خاطر میآورد، دیگری لیانگ ون نام داشت.
رنزه شوکه شد و با حالتی پنهانی به شیهچی نگاه کرد. شیهچی به او چشمک زد و رنزه طوری رفتار کرد که انگار چیزی نمیدانست.
همه بازیگران دور هم جمع شدند. گو یو هوشیار بود و برای مدت طولانی به چرخ شانس خیره شد. با این حال، او چیزی ندید و مجبور شد وانمود کند که سرسری میپرسد «چیکار میکنی؟»
جیانگشو هم نگاهی انداخت.
شیهچی فقط گفت: «من فقط تصادفا چرخوندمش.»
جیانگشو حالتی ناباورانه داشت.
شیهچی آرام به لیانگ ون نگاه کرد. سپس با نشان گر بازی کرد و دوباره آن را چرخاند، مثل اینکه در حال بازی با آن است. رنزه عصبی بود زیرا انتظار داشت نشان گر همان نتیجه را تایید کند که لیانگ ون واقعاً اولین کسی بود که می مرد. با این حال، پاسخی که توسط چرخ شانس داده شد، او را ناامید کرد. نشان گر ایستاد و به گو یو اشاره کرد.
گو یو نشانگر را دید که به سمت او نشانه میرود و قلبش پرید. احساس شومی داشت و مثل اینکه چیزی فهمیده بود با سختی پرسید «چی پرسیدی؟!»
شیهچی بی صبر بود. «گفتم همینجوری چرخوندمش.»
گو یو خفه شده بود. میخواست چیز دیگری بگوید که جیانگشو او را سرزنش کرد.
شیهچی حرفش را متوقف کرد و با رنزه و یه شیائوشیائو به طبقه بالا رفت.
جیانگشو در جای خود ایستاد و در حالی که شیهچی به طبقه بالا میرفت به پشتش خیره شد. چشمان جیانگشو کمی سرد بود و اخم کرده بود. او نه صحبت میکرد و نه کسی جرات صحبت کردن را داشت. آنها مدت زیادی منتظر ایستادند تا اینکه جیانگشو متفکرانه پرسید: « کسی یادشه اولین باری که چرخ شانس چرخید به کی اشاره کرد؟»
بازیگران مات و مبهوت بودند.
سپس نزدیکترین شخص یعنی لیانگ ون با اشتیاق پاسخ داد: «به من اشاره کرد!»
لیانگ ون میخواست جایگاه خوب خود را با جیانگشو افزایش دهد اما ناگهان چشمان سرد جیانگشو را دریافت کرد. او از آن حالت چهره تعجب کرد. عرق از پشتش چکید و احساس کرد که یک جسد است.
«مگه نباید میگفتم؟» لیانگ ون با زمزمه ای از شیهچیویینگ که کنارش بود پرسید. پس از ورود به این فیلم، او و شیهچیویینگ رابطه خوبی برقرار کردند.
شیه چیویینگ به لیانگ ون خیره شد تا اینکه بدن لیانگ ون مورمور شد. سپس او با حالتی آرام و نگران صحبت کرد: «لیانگ ون، فکر میکنم بعداً با چیز بدی روبرو میشی.»
«ها؟» لیانگ ون جسارت چندانی نداشت و بلافاصله از ترس رنگش پرید.
«من میرم.» جیانگشو دوست نداشت از او انتظاری داشته باشند. دستش را تکان داد و مستقیماً با گو یو به طبقه بالا رفت.
در اتاق، شیهچی از یه شیائوشیائو خواست استراحت کند و او تمام مکانهای اتاق را بررسی کرد. رنزه در حالی که پرسید: «چرا نتایج متفاوته؟ اشتباهه؟ فقط چرخید و اتفاقی توی اون موقعیت ایستاد...»
«چیزی که گفتی یکی از احتمالاته.»
«یکیش؟» رنزه تعجب کرد. «پس اون یکی چیه؟»
شیهچی بررسی کرد و تأیید کرد که مشکلی وجود ندارد. سپس برخاست و پاسخ داد: «دیگه این که نتیجه چرخش اول درسته»
رنزه تعجب کرد. «چرا؟»
یه شیائوشیائو که در کنار نشسته بود این کلمات را شنید. به چیزی فکر کرد و قیافهاش یخ کرد. «شاید من بدونم...»
شیهچی به او سر تکان داد. «در مورد کارتهای تاروت، نمیشه یه سؤال رو دو بار پرسید.»
این قانون کارتهای تاروت بود. در همان روز، یک سوال را فقط یک بار میشد پرسید. به غیر از بار اول، پاسخهایی که بعدا داده میشود نادرست است.
رنزه برای یک ثانیه یخ کرد و چهره اش درهم و زشت شد. «پس جواب واقعی لیانگ ویه؟»
کتابهای تصادفی

