فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 160

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۵۸ بازی تاروت (۸)

همه بازیگران در اسرع وقت بیرون اتاق شیه‌چیوئینگ جمع شدند. رعد و برق بزرگی زده بود اما بیرون از قلعه باران نمی‌بارید. باد آنقدر شدید می‌وزید که مردم به سختی می‌توانستند بایستند.

«اولین کسی که می میره واقعاً لیانگ ونه!»

«شیه چیوئینگ باهاش مهربون بود. اون هم باید کشته شده باشه!»

بازیگران با خود زمزمه کردند، خدا را شکر که مهربان نبودند و به لیانگ ون کمک نکردند. گو یو به اتاق سیاه سوخته روبرویش خیره شد و با جیانگ‌شو زمزمه کرد: «این واقعا کارت برجه؟»

جیانگ‌شو جوابی نداد. او فقط برگشت و اخم کرد: «کدومتون لیانگ ون رو متقاعد کرد بره اتاق یکی دیگه؟»

افراد آنجا مبهوت شدند. معنی سوال امپراطور فیلم را نفهمیدند و همه سرشان را تکان دادند.

«چی شده؟» گو یو تعجب کرد.

جیانگ‌شو با چشمان غمگین پوزخند زد. «ینفر اینجاست که سرعتش هم اندازه منه یا حتی از من سریعتره.»

گو یو شگفت زده شد. در مقابل او جیانگ‌شویی قرار داشت که همه چیز را می‌دانست، اما یکی حتی از او هم سریعتر بود.

با زیرکی سکوت کرد. بعد از مدتی صدایش را پایین آورد و با تعجب گفت: «برادر جیانگ، رعد و برق واقعاً افراد رو می‌شناسه؟ اتاق رو نمی‌شناسه؟ پس چرا خدمتکار در مورد عوض نکردن اتاق گفت؟»

جیانگ‌شو با این سوال، اخم‌های عمیقی کرد. همون موقع صدای کوبیدن از داخل اتاق اومد. همه شوکه شدند و به هم نگاه کردند.

«کمک!» فریاد کمک زنی تیز از اتاق سیاه سوخته که دود سنگینی منتشر می‌کرد.

«لیانگ ون نمرده؟!»

کسی آن را تشخیص داد. «نه، صدای شیه‌چیوئینگه!»

جیانگ‌شو دستگیره را کشید و وقتی متوجه شد در از داخل قفل شده است، حالتش تغییر کرد. چه کسی در را قفل کرد؟ یک روح یا یک انسان؟

شیه‌چی یک قدم بعد رسید و با دیدن این وضعیت قیافه‌اش تغییر کرد. جیانگ‌شو با لگد در را باز کرد. شیه چیوئینگ تلوتلو خورده بود و توسط گو یو نگه داشته شد. سرش را بلند کرد و همه را دید، بالاخره خون به صورت رنگ پریده‌اش برگشت. سپس با وحشت به پشت سرش اشاره کرد.

آنجا در اتاق، جسدی دودی و سوخته روی تخت بود. هویتش از طرح کلی صورت جسد سوخته به‌طور مبهم قابل تشخیص بود. لیانگ ون بود. روغن از جسد سوخته جاری شده بود. دست لیانگ ون که در هوا دراز شده بود، ناگهان از مچ شکست و روی تخت افتاد و نتوانست در برابر جاذبه مقاومت کند. آثار عمیق رعد و برق روی دیوار بود.

همه بازیگران احساس سرما کردند. جیانگ‌شو از شیه‌چیوئینگ پرسید: «کی در رو قفل کرد؟»

شی چیوئینگ با تعجب به بالا نگاه کرد. «در قفله؟!»

او دید که جیانگ‌شو مشکوک است و اعتراض کرد: «من نبودم! روح... بله، باید کار یه روح باشه!»

شیه چیوئینگ دید که جیانگ‌شو به‌نظر نمی‌رسد او را باور کند و شروع به هق هق کرد. «من هیچ دلیلی ندارم که به اون آسیب برسونم. اگه می‌خواستم بهش آسیب برسونم، باهاش می‌موندم؟»

بازیگران مخفیانه سری تکان دادند. او می‌دانست که لیانگ ون خواهد مرد و جرات کرد در کنار او بماند، او یا احمق بود یا مهربان.

«پس چرا اون مرده و تو هنوز زنده ای؟» لحن جیانگ‌شو سرد بود.

لرزی در دل بازیگران موج می‌زد. به‌نظر می‌رسید که کلمات آنها در نظر جیانگ‌شو بی‌ارزش بود. آنها فقط کسانی بودند که به راحتی برای ارائه سرنخ‌هایی برای او استفاده می‌شدند. شیه‌چیوئینگ ترسیده به‌نظر می‌رسید. «نمیدونم! اون به من تکیه داده بود که رعد و برق زد اما صاعقه فقط به اون برخورد کرد. به من نزد...»

«متوجه شدم.» جیانگ‌شو بلند شد و شیه‌چی را دید که کنار در ایستاده است. چشمانش سرد شد.

آیا شیه‌چی بود که به لیانگ ون یادآوری کرد که در اتاقش نماند؟ در این لحظه بالاخره بازیگران کند واکنش نشان دادند. این رعد و برق بیش از حد نمادین بود. بدون شک، رعد و برق کارت برج بود. لحظه ای که ماه می‌آمد، یک نفر می‌میرد.

هنگامی که گروه پراکنده شد، گو یو با صدای آهسته از جیانگ‌شو پرسید. « رعد و برق، افراد رو میشناسه یا اتاق ها رو؟»

جیانگ‌شو در این مورد نامطمئن و ناراحت بود. «خفه شو.»

گو یو سرخ شد و دهانش را بست. جیانگ‌شو به مدت پنج دقیقه ساکت بود قبل از اینکه با خوشحالی بخندد، گو یو که با سرش پایین راه می‌رفت گیج شده بود. جیانگ‌شو بیشتر اوقات بدخلق، خونسرد و پوکر بود. با این حال، در این لحظه، او به‌طور غیر طبیعی... می‌خندید؟

«چیز خوبی فهمیدی؟» گو یو او را چاپلوسی کرد.

جیانگ‌شو به تمسخر گفت: «شیه‌چی نفر بعدیه که می میره.»

گو یو غافلگیر شد. او نفهمید چرا جیانگ‌شو این را گفت اما همیشه به استنباط‌های جیانگ‌شو اعتماد داشت. نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. «این عالیه.»

«نفر بعدی که می میره منم.»

در سالن طبقه اول، یه شیاشیائو و رن‌زه کنار چرخ بخت ایستاده بودند و با شنیدن این حرف شیه‌چی چشمانشان گشاد شد. شیه‌چی پس از پایین آمدن از اتاق شیه چیوئینگ در تمام مدت سکوت کرده بود. حالا ناگهان چنین جمله ای را به زبان آورد و واقعاً ترسناک بود.

یه شیائوشیا و رن‌زه با شک و تردید به هم نگاه کردند. آنها به وضوح چرخ بخت را نچرخاندند اما شیه‌چی می‌دانست که چه کسی دوم است. رن‌زه می‌دانست که شیه‌چی هرگز در مورد چنین موضوع مهمی شوخی نمی‌کند. وقتی منتظر شیه‌چی برای توضیح بود، حالت او بسیار جدی بود.

شیه‌چی عجله نداشت. چشمانش را بست و صحنه رقص کلاغ‌ها را به یاد آورد. کلاغ سرخدمتکار به سمت دست لیانگ ون پرواز کرد، کلاغ خدمتکار دوم به سمت دست او پرواز کرد، خدمتکار سوم...

«شیه‌چی؟» رن‌زه با نگرانی صدا زد.

شیه‌چی چشمانش را باز کرد اما به این جواب نداد. او سوال را تغییر داد. «نظرتون درباره مرگ لیان ون چیه؟»

یه شیاشیائو با عدم اطمینان پاسخ داد: «رعد و برق به جای اتاق، افراد رو می شناسه؟»

شیه‌چی نگاهی به او انداخت. «ممنوعیت عوض کردن اتاق رو چطور توضیح میدی؟»

یه شیائوشیائو سرش را تکان داد. این همان چیزی بود که او را متحیر کرد و همچنین درب به طرز عجیبی از داخل قفل شد. پیش بینی چرخ شانس به حقیقت پیوست اما به شیوه ای متفاوت از آنچه آنها فکر می‌کردند بود. بر اساس تفکر آنها، لیانگ ون در اتاق خودش کشته می‌شود، نه در اتاق دیگر. با این حال لیانگ ون حالا مرده بود و در اتاق شیه‌چیوئینگ بود.

رن‌زه شک و تردید خود را بیان کرد. «پس این درسته که هر کسی که چرخ شانس بهش اشاره کنه می‌میره؟»

شیه‌چی زمزمه کرد: «نمی دونم.»

صندلی را حرکت داد، کنار چرخ شانس نشست و در دلش فکر کرد “دومین کسی که می‌میره کیه؟” سپس چرخ شانس را چرخاند. اشاره گر به سرعت چرخید و در نهایت... به خودش اشاره کرد.

شیه‌چی لبخند زد و اهمیتی نداد. با این حال، یه شیائوشیائو ترسیده بود. سوالی که شیه‌چی پرسید این بود...

رن‌زه مدتی فکر کرد و قبل از اینکه سرانجام افکار خود را بیان کند، تردید کرد: 《یعنی می تونه اینطور باشه که کارت‌های تاروت فقط بار اول دقیق هستن؟ بار دوم و سوم ممکنه پاسخ‌های اشتباهی داشته باشن. شیه‌چی، شاید این اولین باری نباشه که ازش سوال می‌شه. اولین بار ممکنه... شیه‌چیویینگ بوده باشه.»

چشمان یه شیائوشیائو روشن شد. ایده رن‌زه آشکارا منطقی بود.

رن‌زه ادامه داد. «شیه‌چیویینگ مخفیانه این سوال رو قبلا پرسیده بود و چرخ شانس بهش گفت که اولین کسی که می‌میره اونه. این می تونه توضیح بده که چرا اون اینقدر مایل بود به لیانگ ون کمک کنه. می‌خواست کسی رو پیدا کند که بجاش بمیره. به این ترتیب جواب به این سوال که رعد و برق چه چیزی رو تشخیص می ده آسونه. رعد و برق اتاق رو می‌شناسه نه شخص رو. شیه‌چیویینگ از جایی یاد گرفت که فقط باید یه جایگزین پیدا کنه و اجازه بده جایگزین توی اتاق بمونه تا بجاش بمیره. این می تونه توضیح بده که چرا در از داخل قفل شده بود. شیه‌چیویینگ این کار رو انجام داد.»

یه شیائوشیائو سری تکون داد. این خط فکری بسیار روان بود.

«من هم اینطور فکر می‌کردم.» شیه‌چی به آنها گفت: «تا الان. من مطمئنم که اولین بار، من اون رو چرخوندم.»

«چرا؟!» رن‌زه اصلاً این را نمی‌فهمید.

شیه‌چی جوابی نداد و در عوض سرش را بلند کرد. « تا به حال به این فکر کردید که چرا لیانگ ون اولین کسیه که می‌میره؟»

یه شیائوشیائو مات و مبهوت شد. او نمی‌توانست به چیزی فکر کند. سپس بلافاصله متوجه چیزی شد و حالت او تغییر کرد. «بله، این نباید یه قتل تصادفی باشه. چرا چرخ شانس اینقدر مطمئن بود که لیانگ ونه؟!»

رن‌زه نیز ناگهان واکنش نشان داد. بله، در فیلم‌های ترسناک قبلی، همگی قتل‌های تصادفی بودند. هر که بدشانسی و نیرو داشت اول می‌مرد. چطور ممکن است در این فیلم اینقدر درست باشد؟ چیزهای غیرمعمول احتمالاً یک شیطان پشت آن بود. قبلاً آنها ناخودآگاه فکر می‌کردند که این بسیار منطقی است. حالا با نگاهی دقیق تر، بالاخره احساس کردند که چیزی اشتباه است.

شیه‌چی با بی‌تفاوتی پاسخ داد: «به این دلیله که توی این فیلم، حکم مرگ وجود داره. لیانگ ون اولین نفر توی حکم مرگه که می میره.»

«حکم مرگ؟!»

«بله.» شیه‌چی بلند شد و به آرامی گفت: «کلاغ‌ها می‌رقصن. در موردش فکر کنید. خدمتکارا به ترتیب چیده شده بودن و کلاغ‌های توی دستشون به سمت کی پرواز کردن؟»

رن‌زه شیه‌چی را همراهی می‌کرد. ذهن او همیشه متمرکز بود و امیدوار بود چیزی برای کمک به شیه‌چی مشاهده کند. حالا او اولین کسی بود که واکنش نشان داد و قیافه‌اش خیلی زشت بود. «کلاغ توی دست خدمتکار اول به سمت... لیانگ ون پرواز کرد.»

《د-دومیشون...» رن‌زه نگاهی به شیه‌چی انداخت و نتوانست ادامه دهد.

شیه‌چی لبخند زد و حرفش را برای او تمام کرد. «کلاغ توی دست خدمتکار دوم به سمت من پرواز کرد. بنابراین من توی حکم مرگ نفر دوم هستم.»

رن‌زه و یه شیائوشیائو برای مدتی احساس پیچیدگی می‌کردند. این بود... بله، این پاسخ دقیق بود، نه یک حدس. با این حال، پذیرش این پاسخ بسیار سخت بود. رن‌زه آن را به خوبی به خاطر داشت. کلاغی که در دستان خدمتکار اول بود به سمت لیانگ ون پرواز کرد.

خدمتکار دوم شیه‌چی بود.

سومین نفر یه شیائوشیائو بود.

چهارمی شیه چیوئینگ بود.

پنجمی زن بالغی به نام لیانگ ژن بود.

ششمین فرد جیانگ‌شو بود.

هفتم رن‌زه بود.

هشتم و نهم زن و شوهر بودند.

دهمین سیاهی لشکر مرد بود.

یازدهمین گو یو بود.

«لعنتی.» رن‌زه پس از فکر کردن به آن کاملاً عصبانی شد. «چرا نوبت جیانگ‌شو و گو یو اینقدر عقبه؟ برنامه لعنتی!»

گو یو مستقیماً به عنوان آخرین نفر تنظیم شد. این نشان دهنده لطف بیش از حد بود.

«عصبانی نباش.» شیه‌چی قبلاً اسامی افراد را به ترتیب مرگ روی یک تکه کاغذ یادداشت کرده بود. رن‌زه را کنار خود کشید و با صدای آهسته ای صحبت کرد. «من هنوز صحبتم تموم نشده.»

رن‌زه سعی کرد آرام بماند اما رگ روی پیشانی او همچنان می جنبید. این کاملا ناعادلانه بود.

سخنان شیه‌چی توجه او را به عقب جلب کرد.

«بذار ازت بپرسم چه تعداد از کارت‌های اصلی آرکانا رو میشه به عنوان افراد در نظر گرفت؟»

یه شیائوشیائو این را واضح‌تر می‌دانست و آن را شمرد. «احمق، جادوگر، کاهن اعظم، ملکه، امپراطور، مفسر روحانی، عاشق و معشوق، گوشه نشین و مرد حلق آویز شده...»

مکث کرد و دوباره تایید کرد. «نه تا هستند.»

بقیه، کارت‌هایی مانند عدالت و قدرت بودند. ممکن است افرادی روی کارت‌هایشان کشیده شوند، اما با قضاوت از روی نام کارت‌ها، نباید آنها را به عنوان شخص حساب کرد.

«ده،» شیه‌چی تصحیح شد.

یه شیائوشیائو: «ها؟»

رن‌زه با شوخی قبلی لو ون در مورد فردی که فقط یک کلیه دارد حواسش پرت شد. سپس با عجله توجه خود را به خود جلب کرد و با جدیت پاسخ داد: «عاشق و معشوق دو نفر به حساب میان.»

یه شیائوشیائو خجالت کشید.

شیه‌چی به آنها گفت: «اما ما ۱۱ نفر داریم.»

رن‌زه قبل از اینکه متوجه معنای سخنانش شود، لحظه ای مات و مبهوت ماند. «منظورت اینه که کارتهای موجود توی آرکانای اصلی که میشه اونا رو به عنوان افراد در نظر گرفت با ما مطابقت دارن. و یه نفر اضافه داریم؟»

رن‌زه کارت‌های تاروت خودش را بیرون آورد و با جدیت به آنها نگاه کرد. در میان کارت‌های اصلی آرکانا، در واقع فقط ۱۰ نفر وجود داشتند.

لحن شیه‌چی معنی دار بود. «این نکته ی کلیدیه.»

قبل از اینکه به آرامی صحبت کند مکث کرد. «بین ما، یه نفر دیگه هم وجود داره.»

رن‌زه یک “لعنتی” آهسته زمزمه کرد و کمرش فوراً عرق کرد.

شیه‌چی چیزی نگفت. در میان اسامی که نوشته بود، یک نام خط خورده بود. سپس تحت نام‌های باقی مانده، کارت‌های تاروت را نوشت که با آنها مطابقت داشت. وقتی کارش تمام شد، تکه کاغذ را به رن‌زه و یه شیائوشیائو داد.

رن‌زه به محتویات مقاله و ارتباط منطقی نگاه کرد. نمی‌توانست جلوی لرزش بی‌اختیار دست‌هایش را بگیرد.

لیانگ ون زیرش نوشته بود “احمق”. این را می‌توان به معنای احمق بودن او درک کرد. شیه‌چی جادوگر بود زیرا نیروهای خارجی آسمان و زمین و کمک اطرافیان را برای شکست قوی‌ها به عاریت گرفت. یه شیائوشیائو مهربان بود، بنابراین او یک کاهن اعظم درونگرا، مهربان، ملایم و احساسی بود.

لیانگ ژن ، زن سرد، بالغ و تنومندی که برای کمک به آنها صحبت می‌کرد، ملکه بود که نشان دهنده محصول و خیرخواهی غنی بود. جیانگ‌شو امپراتور بلندپایه سینما بود که دستور می‌داد بنابراین او امپراتور بود. رن‌زه مفسر روحانی مسئول روشنگری معنوی بود.

زوج همراه آنها در بین کارت‌های تاروت، با کارت عاشقان مطابقت داشتند. گوشه نشین سیاهی لشکر مرد بود. آنها او را نمی‌شناختند اما احتمالاً به ویژگی‌های کارت گوشه نشین مربوط می‌شد.

در مورد آخرین، گو یو نماینده مرد حلق آویز شده بود. مرد به دار آویخته نشان دهنده اطاعت بود. او پیرو جیانگ‌شو بود. او حیله گر و متفکر بود. این با بخش کوچکی از ویژگی‌های مرد حلق آویز شده مطابقت دارد.

سپس نام شیه‌چی خط خورده بود... شیه‌چیویینگ.

کتاب‌های تصادفی