فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 173

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۷۱ بازی تاروت (۲۱)

[این کمد جایی نیست که گویو قبلاً توش قایم شده بود؟!!]

[لعنت، گویو قبلاً فقط اندازه ی یه تخته با حقیقت فاصله داشت. عجب بد شانسی ای!]

[جای تعجب نیست که چرا جادوگر وقتی گویو مخفیانه وارد اتاقش شد بالافصله بهش حمله کرد. اون از آشکار شدن راه مخفی می‌ترسید! اون برای از بین بردن حکم اعدام برای کشتن گویو تردیدی نداشت چون فکر می‌کرد گویو راز رو فهمیده!]

[اون گوشه نشین هم بدشانس بود. اون هم فقط یه تخته با حقیقت فاصله داشت. اون از دهنش برای گذاشتن اثری توی کمد استفاده کرد، اما انتظار نداشت رازی پشت کمد باشه.]

شیه‌چی به خوبی به یاد آورد که گوشه نشین قبلاً گفته بود ده عدد را با منقار کلاغ در کمد نوک زد که عدد نه آن در دایره‌ای جداگانه بود. این باید مکانی باشد که او ذکر کرده است.

اطراف، ساکت بود و صدای پای جادوگر را از گذرگاه مخفی زیرش به وضوح می‌شنید. شیه‌شینگ‌لان سریع در کمد را باز کرد و بیرون پرید و در کمد را پشت سرش قفل کرد.

چند ثانیه بعد، صدای کوبش خشمگین جادوگر از پشت در کمد شنیده شد.

کمد شکننده تقریباً منفجر شد. شیه‌شینگ‌لان با بدنش مقاومت کرد و به سختی آن را نگه داشت. حرکات از داخل کمد به مرور کم شد. شیه‌شینگ‌لان حدس زد که جادوگر از این خروجی منصرف شده و به اتاق مخفی برگشته تا از خروجی دیگری خارج شود. به سمت در کمد خم شد و از شکاف نگاه کرد. وقتی با یک جفت چشم عبوس روبرو شد، غافلگیر شد.

دل شیه‌شینگ‌لان فرو رفت و به در کمد فشار وارد کرد.

صورت بدبخت جادوگر به در کمد چسبیده بود و از لبه ی در تماشا میکرد، به نظر می‌رسید که می‌خواهد چشمانش را از آن بیرون ببرد. شیه‌شینگ‌لان را تماشا کرد و آرام آرام لبخندی سرد و شیطانی نشان داد. «اصلا حقیقیت رو بدونی، خب که چی؟»

شیه‌چی از لحظه شنیدن صدای جادوگر در قلبش احساس سرما کرد. این به وضوح صدای یک مرد بود. بدن زن، اما صدای مرد. فردی که در پوسته جادوگر زندگی می‌کرد یک مرد بود.

پیرزن دروغ نگفت. او جادوگر تاروت بود که برای اولین بار روش تناسخ تاروت را کشف کرد و کسی که با آنها بازی می‌کرد در واقع بازیکنی بود که با موفقیت از فرصت تناسخ پیرزن استفاده کرده بود.

این یک شخصیت غیربازیکن بود.

جای تعجب نیست که چرا در ابتدا تظاهر به لال بودن کرد. به این دلیل بود که وقتی دهانش را باز می‌کرد، اطلاعات زیادی را فاش می‌کرد. جنسیت واقعی او می‌تواند به بازیگران سر نخ ‌بدهد. بازیگر به راحتی می‌توانست جنسیت او را دنبال کند و حدس بزند که پیرزنی که روی تخت دراز کشیده ممکن است سرنخ کلیدی را به آنها بدهد.

علاوه بر این، او زبان داشت. این ثابت می کرد که حدس قبلی شیه‌چی در مورد کلاغ درست بوده است. خدمتکاران زبان نداشتند و می‌توانستند کلاغ شوند. جادوگر زبان داشت و نمی‌توانست کلاغ شود.

شیه‌چی به جادوگر نگاه نمی‌کرد.

«من هنوز ازت برای دست کشیدن از تناسخ تشکر نکردم.»

"جادوگر" با صدای بلند خندید، پر از طعنه؛ انگار که او را به خاطر از دست دادن یک شانس آسان و کاهش تعداد رقبا مسخره می‌کند. کمد دوباره به آرامش بازگشت. "جادوگر" باید تخته را باز کرده و به مسیر مخفی باز گشته باشد.

شیه‌چی به اطراف نگاه کرد. او قبلاً فهمیده بود که اینجا اتاق خدمتکار عجیب و غریب و زیباست. بنابراین دو دهانه ی اتاق مخفی، زیر تختی بود که پیرزن در آن دراز کشیده و دیگری در کمد بدن جادوگر.

شیه‌چی به سمت پنجره رفت و پرده سیاه را باز کرد. او به طور اتفاقی کلاغی را دید که بال می‌زد و پرواز می‌کرد. کلاغ ها به اندازه کافی مراقب هر دو مکان بودند.

شیه‌چی با بی حواسی اتاق را چک کرد.

داشت به حرف های جادوگر فکر می‌کرد.

در چشم جادوگر، راز شکستن در اتاق مخفی آشکارا چندین برابر دشوارتر از انتخاب تناسخ بود. او جرات کرد به شیه‌چی بخندد و نشان داد که بسیار مطمئن است.

این می‌تواند جادوگر خیانتکار، موذی و محتاط را به تمسخر او وادار کند. این نشان می‌داد که ممکن است یک بخش کلیدی وجود داشته باشد که او هنوز نمی‌دانسته است که به جادوگر اعتماد به نفس می‌دهد تا به او بخندد. جادوگر مطمئن بود که به دلایلی شکست خواهد خورد. البته این به طور غیرمستقیم نیز تایید می‌کرد که راز اتاق مخفی می‌تواند شرایط را کاملاً تغییر دهد.

شیه‌چی کمی اخم کرد و حس شومی قلبش را پر کرد.

چهار شیار. سه تا را می‌شد هل داد و یکی را نمی‌شد. حرکت عجیب پشت در سنگی…

پس از بیرون آمدن از اتاقی که شیه‌چی در آن مرده بود، قلب جیانگ شو همیشه در مه فرو رفته بود. بعضی مکان ها نامشخص بود، بنابراین احساس بدی داشت. او همیشه احساس می‌کرد چیزی وجود دارد که از دست داده است…

جیانگ شو ناگهان از راه رفتن باز ایستاد، صورتش غمگین بود. «برگردیم.»

گویو مبهوت شد و با عجله فکر کرد: «چی شده؟»

جیانگ شو پاسخ داد: « شاید شیه‌چی نمرده باشه.»

«چی؟!» گویو وحشت زده به نظر می‌رسید.

«آنوبیس، از مرگ متولد شد.» جیانگ ‌شو بالاخره متوجه شد مشکل چیست و صدایش سرد بود. «برو بدن شیه‌چی رو چک کن.»

این خبر که ممکن است شیه‌چی نمرده باشد گویو را تکان داد.

بازیگران دیگر با حالتی گیج و گنگ نگاه کردند که امپراتور فیلم و گویو به اتاقی که تازه از آن بیرون آمده بودند برگشتند.

در اتاق، جیانگ شو شخصاً بدن شیه‌چی را چک کرد. گویو کناری ایستاد و جرات نداشت صدایی در بیاورد. چشم جیانگ شو به آسیب شکم شیه‌چی افتاد و باریک شد. دوباره ایستاد، رگ های آبی روی پیشانی اش به شدت برآمده بود و دستانش بی اختیار می‌لرزیدند. لبخند غمگینی زد و پایش را بلند کرد تا محکم به گویو لگد بزند. «چطور جسد رو چک کردی؟ چشماتو رو باز کن و دوباره نگاه کن.»

جیانگ شو خشمگین شد و به پاهایش رحم نکرد. گویو دردناک تلو تلو خورد و اتفاقاً به سمت شکم شیه‌چی افتاد. او با دقت آن را بررسی کرد و صورتش فوراً تیره شد. تیر تعقیب کننده روح در سوراخ خونی شکم شیه‌چی قرار گرفت اما سوراخ خون آلود به وضوح از تیر نازک، گشادتر بود.

شیه‌چی قبلاً از خودکشی استفاده کرده بود تا جیانگ شو را فریب دهد. از قبل یک سوراخ خون آلود در شکم او وجود داشت که توسط شمشیر ایجاد شده بود و گویو فکر می‌کرد که تیر تعقیب کننده روح همین محل را سوراخ کرده است. حالا که از نزدیک نگاه میکرد، احساس کرد که بخشی از سوراخ خونی روی هم قرار نمی‌گیرد.

به نظر می‌رسید... شیه‌چی دو بار توسط شمشیر سوراخ شده و سپس تیر تعقیب کننده روح در سوراخ خونین اصلی فرو رفته است.

جیانگ شو از بالای سرش تمسخر کرد. «شیه ‌چی خودکشی کرده.»

گویو خود را باخته بود. وقتی با چشمان قاتل جیانگ شو روبرو شد سرش را بلند کرد و وحشت کرد. تازه داشت از خودش دفاع می‌کرد که جیانگ شو با خوشحالی خندید. این خنده گویو را بیشتر وحشت زده کرد. او نمی‌توانست معنای خنده جیانگ شو را بفهمد. جیانگ شو نگاهی به جسد شیه‌چی انداخت و تمسخر کرد. «باید ازش تشکر کنم که راه زندگی رو به من نشون داد.»

«راه زندگی؟» گویو تعجب کرد.

جیانگ شو دست راستش را بلند کرد و به کمان صلیبی تهی به شریان گردن خودش اشاره کرد. گویو شوکه شد. «میخوای چیکار کنی؟»

جیانگ شو به او توجهی نکرد و ماشه را فشار داد. سپس چندین تیر سیاه به یکباره پرتاب شد و گردن او را سوراخ کرد. جیانگ شو افتاد پایین.

گویو با عجله جلو رفت و به بدن جیانگ شو نگاه کرد که خونش سرد بود. هر اتفاقی که افتاد فراتر از دانش او بود. جیانگ شو … خودکشی کرد؟ نه، این درست نبود. گویو سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند. قبل از اینکه جیانگ شو خودکشی کند، گفت راه زندگی را پیدا کرده است. پس… راه زندگی باید با خودکشی مرتبط باشد.

آنوبیس…

بله، آنوبیس! گویو فورا آرام شد انگار قرص خورده باشد. تولد دوباره از مرگ - این راه زندگی بود!

گویو بعد از فکر کردن به همه چیز در را بست و آرام منتظر ماند. حدود دو دقیقه بعد گویو احساس کرد که شانه اش تحت تاثیر چیزی قرار گرفته است. زنگ خطر در قلبش به صدا درآمد و برگشت، اما چیزی ندید.

«کیه؟!» گویو به سرعت عقب نشینی کرد و به سمت در رفت که جیانگ شو با صدای تند صدا زد.

«این من هستم.» جیانگ ‌شو داوطلبانه خود را نشان داد.

«ارباب!» گویو با عجله به سمتش رفت، چهره‌ای پر از تعجب. « راه زندگی رو پیدا کردی؟»

شکل جیانگ شو شفاف بود و او پاسخ داد: «من پیداش کردم.»

به نوعی گویو احساس کرد که چشمان جیانگ شو برای مدت طولانی روی صورتش می‌چرخد. به نظر می‌رسید معنایی پنهان در آن وجود دارد.

گویو پرسید : «اول باید خودت را بکشی؟ پس باید خودمو بکشم.»

«لازم نیست» جیانگ شو پاسخ داد.

گویو از ظاهر دوست داشتنی آن متملق شد، اما در عین حال متزلزل شد. وفاداری او به جیانگ شو در استخوان هایش حک شده بود. جیانگ شو گفت "نیازی نیست" و حتی آن را زیر سوال نبرد. او تا حدودی بی‌پرده پیشنهاد کرد: «پس من میرم یه شیائوشیائو و رن‌زه رو می‌کشم...»

«نه، تو به من کمک کن جسد رو پنهان کنم. بعد لیانگ ژن و بقیه بازیگرا رو تماشا کن. من میرم یه شیائوشیائو و رن زه رو بکشم.»

گویو نفهمید اما همچنان سر تکان داد.

«شیه چی چطور؟» گویو ناراحت شد و با احتیاط پرسید.

لبخند سردی روی صورت جیانگ شو ظاهر شد. «من الان نمی تونم اون رو بکشم اما در نهایت اون فقط میتونه بمیره و راه دیگه ای نداره.»

[لعنتی! همین الان دیدمش! جیانگ شو تناسخ و توی برنامه انتخاب کرد …]

[لعنتی، این شروع یه قتل عام نیست؟ طبق حکم مرگ، نفر بعدی کاهن اعظمه که یه شیائوشیائو عه … لعنت، جیانگ شو می‌خواد یه شیائوشیائو رو بکشه!]

[شیه ‌چی فرصت بزرگی رو از دست داد و حالا جیانگ شو اون رو انتخاب کرده. مرگ شیه‌چی به دیگران الهام بخش شد.]

[هاه، من واقعا نمی‌فهمم. چرا شیه‌چی در لحظه حساس مریم مقدس شد؟ از دید طرح، بدیهیه که هر چه زمان میگذره، افراد بیشتری نکته ی «مردن و زنده شدن» رو می فهمن. اونا برای کشتن قربانی ها خودکشی و تناسخ رو انتخاب می کنن. یه شیائوشیائو و رن‌زه دیر یا زود میمیرن. اگه اونا رو نکشه، یکی دیگه اونا رو می کشه. فرقش چیه؟ بهتره خودش اونا رو بکشه. حالا جیانگ ‌شو اون فرصت رو غنیمت شمرد. این دو قربانی به شدت مجروح رو برای هیچی از دست داد.. من احساس می‌کنم که جیانگ شو برنده میشه.]

[با این حال، من فکر می‌کنم که انتخاب تناسخ واقعا بده. این به معنی کشتن همه بازیگرا نیست؟]

[اصلا بی میلی توی صورت جیانگ شو می بینی؟ اونا فقط یه مشت آشغالن. کی اهمیت میده؟]

[در مورد گویو چطور؟ اون خیلی وفاداره اما جیانگ شو اون رو میکشه…]

[هی هی، حدس بزن چی؟ هاها.]

[الان زمان سلاخی امپراتور فیلمه، اوت خوش تیپه! خوش تیپ و باحال!!]

[احساس می‌کنم سرنوشت این فیلم تا آخرش نامعلومه. بعد از اینکه جیانگ ‌شو تمام بازیگرایی که هنوز زنده هستن رو بکشه، تا آخرین شب پیش میره درسته؟]

[گفتم این فیلم مال امپراطوره. خود شیه‌چی فرصت رو از دست داد. اتفاقاً، حتی اگر شیه‌چی تناسخ رو انتخاب می کرد ، به اندازه جیانگ شو قوی نبود که بتونه به راحتی بازیگرای دیگه رو بکشه. تناسخ انتخاب طبیعی برای جیانگ شو عه! اصلا ساخته شده تا اون رو خوش تیپ جلوه بده!]

[تازه شب چهارمه. امپراتور فیلم خیلی قوی نیست؟! این یه فیلم قرمزه!]

[وقتی امپراتور فیلم همه قربانی ها رو بکشه، کار شیه ‌چی واقعاً تموم میشه!]

[بدون وجود شیه‌چی می تونست به این سرعت این نکته رو بفهمه؟ اینقد الکی گنده اش نکنید، باشه؟]

یه شیائوشیائو زیر تخت پنهان شده و به شدت نفس نفس می‌زد. او توسط گویو به شدت مجروح شده و با کمک یک آیتم توانست از آنجا فرار کند، اما جراحاتش خیلی جدی بود و او فقط می‌توانست اینجا پنهان شود و منتظر بماند تا قدرتش کمی بهبود یابد. او و رن‌زه از هم جدا شده بودند. در آن زمان گویو آنها را تعقیب می‌کرد تا آنها را بکشد و آنها فقط می‌توانستند جداگانه بدوند.

یه شیائوشیائو به بالا نگاه کرد و از پنجره به بیرون نگاه کرد و قلبش با نگرانی می‌تپید. او نمی‌دانست چه اتفاقی برای شیه‌چی افتاده است. شمشیر شیطان خونین باید کلاغ را برایش می برد اما نمی‌دانست که آیا برای روشن شدن حقایق فیلم برای شیه‌چی دیر شده است یا نه…

یه شیائوشیائو زخمش را پوشاند و سرش را بین زانوهایش فرو برد، از ترس عمیق فکر کردن. نه، شیه‌چی خالق معجزات بود. شیه‌چی نمی‌میرد او فقط باید برای مدتی صبر می کرد. او امپراطور فیلم بود که چه؟ شیه‌چی شکست ناپذیر بود. و خود او چطور؟ شیه‌چی مرده بود. طبق حکم مرگ، نفر بعدی خودش بود…

یه شیائوشیائو سخت سعی می‌کرد قلبش را کنترل کند که ناگهان دستی رنگ پریده مچ پایش را گرفت.

یه شیائوشیائو لرزید و به تندی به بالا نگاه کرد تا با چشمان شرور و مشتاق جادوگر روبرو شود.

یه شیائوشیائو بلافاصله شمع کنار تخت را برداشت و محکم به پایش کوبید. دستانش قوی بود و پایش فوراً خونی شد. در همان زمان، قدرت دست جادوگر شل شد و او از فرصت استفاده کرد و از زیر تخت بیرون خزید. او با تحمل درد شدید به سمت در دوید. لحظه‌ای که در را باز کرد، یک جفت پا را دید.

به بالا نگاه کرد و صورت جیانگ شو نمایان شد. چشمان تیره و عمیق او مملو از قصد قتل بود.

«آه!!!»

شیه‌شینگ‌لان فریاد یه شیائوشیائو را شنید و به سمت صدا شتافت.

«برادر، عجله کن!» شیه ‌چی اصرار کرد.

او کمی قبل بطور خلاصه به دنبال رن‌زه و یه شیائوشیائو گشته بود.

بعد از اینکه مرد و زنده شد، دیگر به بازیگران، وابسته نبود و نمی‌توانست از طریق برنامه با بازیگران دیگر ارتباط برقرار کند. بنابراین، یافتن آنها پر زحمت و زمان بر بود. او آنها را پیدا نکرد بنابراین برای مدتی منصرف شد. به هر حال، در وضعیت فعلی خود، حتی اگر آنها را پیدا کند، نمی‌تواند از آنها محافظت کند. کاری که او اکنون می‌توانست انجام دهد این بود که حقایق فیلم را با بیشترین سرعت پیدا کند تا از فشار آنها بکاهد. این می‌تواند مشکل اساسی را حل کند.

حالا با گوش دادن به صدا، یه شیائوشیائو باید توسط جادوگر پیدا شده باشد.

شیه‌شینگ‌لان از گوشه‌ای رد شد و صحنه بسیار خونینی را دید. یه شیائوشیائو باید از آیتم نوع دوربری استفاده کرده باشد، زیرا او با عجله از یک مسافت خارج شده بود. او غرق در خون بود و زمینی که روی آن راه می‌رفت قرمز خونی شده بود.

جیانگ شو تعقیبش میکرد. لحظه‌ای که کمان صلیبی تهی بیرون آمد، تیرهای سیاه در همان لحظه شلیک شد. یه شیائوشیائو فورا به لانه ی زنبور تبدیل شد. روی زمین افتاد و دیگر نتوانست بلند شود.

شیه‌چی دستانش را مشت کرد. جیانگ شو در این حالت بود پس حتما خودکشی هم کرده بود. او تناسخ را انتخاب کرد و شروع به کشتن قربانی ها کرد.

شیه‌شینگ‌لان نامرئی شد و به آن طرف شتافت.

جادوگر هم در تعقیب یه شیائوشیائو بود. او می‌خواست یه شیائوشیائو را بگیرد که جیانگ ‌شو برگشت و جلوی جادوگر را گرفت. جادوگر چندین بار سعی کرد به یه شیائوشیائو حمله کند اما توسط جیانگ شو متوقف شد. او حتی توسط جیانگ شو که قدرت بدنی اش به اوج خود رسیده بود مجروح شد. جادوگر بدن خود را با ظاهری از خشم پنهان کرد، گویی می‌خواهد از این قربانی دست بکشد و به دنبال قربانی بعدی باشد. با رفتنش نگاهی به سمتی انداخت که شیه‌شینگ‌لان از آنجا می‌آمد. چشمانش کمی سوسو زد و احساس خود راضی بودن در آنها موج می‌زد.

جیانگ شو صدای قدم های عجیب اطرافش را شنید و خوشحال به نظر می‌رسید. «شیه ‌چی میدونم اینجایی.»

«معلومه که تو فقط می تونی تماشا کنی، فرقی نمی کنه مرده باشی یا زنده. تو نمی تونی کاری انجام بدی.»

«چون جاودانه ای، از سه شبی که مونده لذت ببر.»

«راستش رو بخوای، من فکر کردم که تناسخ رو انتخاب کنی، یه شیائوشیائو رو مستقیم بکشی و اون رو قربانی کنی. من به خصوص از دیدن زنده ی اون شگفت زده شدم.»

جیانگ شو خندید. 《می بینی، حتی ژن های نیمه خدا رو هم میشه در مقابل احساسات اضافی شکست داد. با شن‌یی و حالا تو همینطور بود. تو کسی هستی که فرصت تبدیل شکست به پیروزی رو از دست دادی. پشیمونی؟»

شیه‌چی گوشش را کر کرد. او هرگز از گذشته پشیمان نبود. در مورد یه شیائوشیائو و رن‌زه تمام تلاش خود را کرده بود و به اصطلاح گناهی در کار نبود.

«شیه ‌چی! فرار کن! منو ول کن!» یه شیائوشیائو نام شیه‌چی را شنید و بدن شکسته اش بالاخره حرکت کرد. نفس عمیقی کشید و فریاد زد.

شیه‌شینگ‌لان به سمت یه شیائوشیائو شتافت و می‌خواست او را بگیرد تا او را ببرد. شیه ‌چی می‌خواست یه شیائوشیائو را به خودکشی وادار کند تا به مرده‌ای زنده تبدیل شود و موقتاً از بحران قریب‌الوقوع پیش روی خود اجتناب کند. کلمات به دهانش رسیدند قبل از اینکه در گلویش خفه شوند.

«شیائوچی ؟»

«شیائوچی؟!»

جیانگ شو قبلاً به سمت یه شیائوشیائو رفته بود و به او نگاه می‌کرد. کمان صلیبی تهی را به آرامی بلند کرد و به سمت صورت یه شیائوشیائو نشانه گرفت.

شیه‌شینگ‌لان نفهمید چرا صدای شیه‌چی ناگهان از دست رفت. می‌خواست برای نجات یه شیائوشیائو پیکان جیانگ شو را با لگد بزند که شیه‌چی از او خواست که بایستد. «برادر یه شیائوشیائو رو ول کن و برو!»

شیه‌شینگ‌لان مبهوت شد و فکر کرد که در ابتدا اشتباه شنیده است. سپس پس از واکنش بدون معطلی یه شیائوشیائو را ترک کرد. شیه‌شینگ‌لان قضاوت نکرد. فقط می‌دانست که شیه‌چی همیشه درست می‌گوید.

جیانگ شو قبل از اینکه لبخند بزند آهی کشید. «ببین، اون حتی زحمت نجات تو رو هم به خودش نداد. این کسیه که شما با به خطر انداختن زندگی خودتون بهش کمک کردید.»

یه شیائوشیائو مقداری خون تف کرد. «لعنت بهت! فقط صبر کن تا اون تو رو بکشه!»

بانویی که به خوبی بزرگ شده بود برای اولین بار کلمات کثیفی را بیان کرد. صورت جیانگ شو تیره بود وقتی که تیری از کمان صلیبی اش شلیک کرد. تیر سیاه مستقیما به سمت یه شیائوشیائویی شلیک شد که با ضعف به عقب برگشت. وقتی شیه‌شینگ‌لان به عقب برگشت خون گرمی روی بدنش پاشید.

در سنگی، سخنان جادوگر، آرکانای اصلی…

شیه‌چی همین الان همه چیز را فهمید. هیچ نوسانی در صدایش نبود. «برادر، چهار شیار روی در سنگی در واقع چهار کارت تاروت هستن.»

«در ترتیب آرکانای اصلی، ارابه، قدرت، عدالت و... اعتدال هست.»

«سه مورد اول تغییرات غیرعادی دارن چون ما دارای اراده‌ای هستیم که توسط کارت ارابه و قدرتی که توسط کارت قدرت نشون داده میشه. ما از تناسخ که به دیگران آسیب می رسونه منصرف شدیم، بنابراین توسط کارت عدالت مورد لطف قرار گرفتیم. آخرین شیار بدون حرکت… کارت اعتداله.»

«کنترل عواطف و یادگرفتن خویشتن داری جوهره ی کارت اعتداله.»

«بیکار ایستادن و کمک نکردن به یه شیائوشیائو مهار میشه، چون هنوز فرصت زندگی داره. اگر من وارد عمل بشم و اون رو به خودکشی تحریک کنم، اوضاع از کنترل خارج میشه.»

«پشت در سنگی دو یا چند تابوت هست. اون دوتایی که صدای کوبیدن میدن کارت‌های احمق و جادوگر توی تابوت هستن، به عبارت دیگه من و لیانگ ون.»

«من و لیانگ ون احمق واقعاً نمردیم. ما تازه وارد حالت "مرگ" شدیم.»

«به این دلیله که زمان بازی هفت شبه و خدمتکار بارها تاکید می‌کرد که نتیجه بازی فقط توی شب هفتم مشخص میشه. توی این مدت، بازیکنان مرده فقط وارد حالت "مرگ" میشن و مجبور میشن توی تابوت پشت در سنگی زندگی کنن و منتظر اومدن شب هفتم باشن.»

«از ۲۲ کارت اصلی آرکانا، اگه ارابه، قدرت، عدالت و اعتدال رو در نظر داشته باشیم باشیم، ۱۹ کارت هست و سه کارت باقی می مونه. من همیشه فکر می‌کردم که این کارت ها وجود ندارن، اما در حال حاضر، اونا فقط عمیقا پنهان شدن.»

شیه‌چی چشمانش را بست و آرام صحبت کرد. «سه کارت باقی مونده، یعنی کارت های خورشید، داوری و جهان که در انتهای آرکانای اصلی قرار دارن. قضاوت و جهان در پایان هستن، یعنی پایان زمان، پایان رویداد و پایان بازی. چون واکنش خود کارت های اصلی آرکانا ابتدای پایان واقعه است.»

«توی شب هفتم، تمامی بازیکنان شرکت کننده توی بازی تاروت از جمله من، جادوگر و جیانگ شو وارد منطقه آزمون میشیم. بعد از قطعی شدن قضاوت، پیروزی و باخت، زندگی و مرگ مشخص میشه.»

«برای بازیکنایی که در طول بازی می میرن، مستقیماً به منطقه آزمون پشت در سنگی فرستاده میشن. اونا منتظر پایان بازی میشن تا زندگی یا مرگ رو واقعاً قضاوت کنن. اونا حق ادامه حضور در بازی رو از دست میدن.»

«اگه شب هفتم در حین قضاوت ببازم، یه شیائوشیائو واقعاً می میره.»

«اگه اون رو نجات داده بودم، کارت اعتدال از بین می‌رفت و دیگه فرصتی برای شکل گرفتنش وجود نداشت. این دلیلی بود که جادوگر مطمئن بود که من فرصت رو از دست میدم. اون فکر می‌کرد که من یه شیائوشیائو رو نجات و فرصت رو برای شیار چهارم کاملاً از دست میدم.»

کتاب‌های تصادفی