فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 174

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۷۲ بازی تاروت (۲۲)

تقریبا از ابتدای نمونه، همه بازیگران می‌دانستند که به غیر از ۵۶ کارت ارکانای کوچک، کارت های تاروت زیادی در فیلم پنهان شده است. شیه‌چی مدام فکر می‌کرد که واقعا چند کارت تاروت در این فیلم وجود دارد.

ظهور کارت های تاروت این تعداد را افزایش داد. از زمانی که گوشه نشین از کارت اهریمن یاد کرد، ۱۵ کارت اصلی آرکانا در این مورد ظاهر شده بود. ۹ کارت شناسایی، یک کارت گوشه نشین برای کمک به بازیکنان، سه کارت برج، اهریمن و مرگ برای کمک به جادوگر و دو کارت نجومی وجود داشت.

برای آرکانا اصلی، در مجموع ۲۲ کارت وجود داشت و کارت های باقی مانده با گذشت زمان کمتر و کمتر ظاهر می‌شدند. فقط هفت نفر مانده بود.

قبلاً شیه‌چی درباره طبقه بندی کارت های تاروت با رن‌زه و یه شیائوشیائو صحبت کرده بود. در بین هفت کارتی که ظاهر نشده بودند، اتفاقاً چهار کارت انتزاعی وجود داشت که او آنها را به یک دسته تقسیم کرد. آنها کارت ارابه، قدرت، عدالت، اعتدال و کارت خورشید آسمانی بودند. این بدان معنی بود که کارت های داوری و جهان پیچیده تر بودند.

اگر جسورانه به این سوال پاسخ می‌داد که "چند کارت تاروت در فیلم وجود دارد؟" میگفت ۲۱ یا ۲۲ کارت بود. این بدان معنی بود که تمام کارت های اصلی آرکانا وجود داشتند و همه چیز جوابی داشت. هفت کارت تاروت باقی مانده وجود داشت اما همچنان در نمونه پنهان بود. اتفاقاً چهار شیار روی در سنگی بود. لحظه‌ای که عدد چهار ظاهر شد، شیه‌چی در دلش پیشگویی ضعیفی داشت.

با گذشت زمان، این ظن قوی تر و قوی تر شد.

پشتیبان جادوگری که تناسخ را انتخاب کرده بود کارت برج، کارت مرگ و کارت اهریمن بود. هدف جمع آوری قربانی بود. قبلاً مشخص بود که کارت گوشه نشین قدرتی برای بازیکنان است است. پس آنها نیز باید هدف داشته باشند.

پیدا کردن چهار کارت مخفی تاروت انتزاعی و باز کردن در سنگی به نظر می‌رسید به هدف بازی که توسط بازیکنان پیدا نشده بود، نزدیک باشد.

هنگامی که جادوگر به هدف بازی رسید و تمام فداکاری ها را انجام داد، می‌توانست بازی را برنده شود و با موفقیت دوباره تناسخ پیدا کند. با استفاده از یک قیاس، بازیکنان باید کارت های ارابه، قدرت، عدالت و اعتدال را پیدا می‌کردند تا در سنگی را باز کنند. سپس در قضاوت نهایی موفق می‌شوند و به اصطلاح کارت جهان را پیدا می‌کنند. کارت جهان به معنای یک پایان موفق و بی نقص بود.

این یک بازی کامل بود. فقط تمام قواعد بازی پنهان بود. اتفاقاً انتخاب تناسخ نشان دهنده شر، کشتار، گناه و خودخواهی بود. این راه مرگ بود و به خاطر منافع شخصی به دیگران آسیب می‌رساند. این گزینه پشت به کارت عدالت قرار داشت و سه کارت منفی برج، مرگ و اهریمن به آن علاقه داشتند.

این جاده بر اساس مرگ بازیکنان بود. فرد موفق جایگزین جادوگر می‌شود و جادوگر جدید تاروت می‌شود. آنها از هویت مرده ی زنده خلاص می‌شدند، زندگی جدیدی به دست می‌آوردند، هویت یک بازیگر را به دست می‌آوردند و به آرامی فیلم را ترک می‌کردند.

اما این جاده تاریک و باریک بود. فقط یک نفر می‌تواند پیروز شود زیرا در روش تناسخ تاروت، تنها یک تناسخ موفق می‌تواند وجود داشته باشد. در طول آزمون، بازیگران دیگر ظروف پتری برای منبع انرژی تناسخ خواهند بود.

مسیر دیگر پر از نشاط بود. امکان دستیابی به یک موقعیت برد-برد وجود داشت. تا زمانی که مردم داوطلبانه بمیرند، همزمان چهار خصلت خواهند داشت.

قدرت اراده‌ای که توسط ارابه نشان داده می‌شود و نیروی کارت قدرت، ساده ترین راه برای یافتن بود. در همین حال، کارت عدالت، بازیگر را ملزم به انصراف از تناسخ می‌کرد. سخت ترین آنها کارت اعتدال بود.

از آنجایی که فقط یک نفر می‌توانست در مسیر زندگی قدم بگذارد، می‌خواست این یک نفر ویژگی‌هایی را داشته باشد که همزمان با چهار کارت نشان داده می‌شوند. بازیکنان اضافی که به مردگان زنده تبدیل شدند راهی برای رفتن نداشتند و فقط می‌توانستند مسیر تناسخ را انتخاب کنند که افراد زیادی در آن قدم بردارند. این راه بسیار باریک بود و سرنوشت این بود که فقط یک نفر برنده شود. بازیکنانی که شکست می‌خورند پس از پایان بازی برای همیشه در این نمونه باقی می‌مانند.

به این دلیل بود که آنها هویت بازیگری خود را از دست دادند و در تناسخ برای بازیابی هویت خود موفق نشدند. یه شیائوشیائو در حال حاضر "مرده" بود اما با هویت یک بازیگر درگذشت. تا زمانی که او برنده آزمون می‌شد، یه شیائوشیائو با هویت یک بازیگر متولد می‌شد.

این همان چیزی بود که کارت اعتدال می‌خواست منتقل کند. تنها با نشان دادن خویشتن داری و تسلیم شدن در زمان مناسب بود که می‌توانست به یک موقعیت برد-برد دست یابد. در مسیر زندگی، احتمال کمی وجود داشت که... همه بازیگران تا زمانی که وارد حالت مرده ی زنده نشده باشند، بازی را سالم ترک کنند.

برعکس، رقابت و سرکوب مردم را در جاده‌ای باریک به سوی مرگ سوق می‌دهد. فداکاری و اعتماد مردم را به مسیر وسیع زندگی سوق می‌دهد. این موضوع نهایی این فیلم بازی تاروت بود.

مردن و سپس زنده شدن - فقط برخی از بازیکنان پس از مرگ وارد حالت مرگ زنده نمی‌شوند. این بازیکنان باقی مانده بودند که پس از تبدیل شدن به یک مرده زنده، داوطلبانه وضعیت راحت و شکست ناپذیر را ترک کردند. مرگ و زندگی هرگز از هم جدا نمی شدند. آنها می‌توانند به یکدیگر تبدیل شوند.

بیشتر مردگان زنده از خودخواهی می مردند. قوی ترین آنها به اوج تنهایی می‌رسید و جز تنهایی همه چیز را از دست می‌داد. برای مردگانی که مرده‌اند اما به خاطر فداکاری‌شان زنده شده‌اند، واقعاً می‌توانند به کمالی دست یابند که کارت جهان می‌خواهد بیان کند.

شیه ‌چی معتقد بود که پشت در سنگی تابوت‌ها قرار دارد و اینجا محل آزمایش بازی است. به این دلیل بود که تعداد زیادی تابوت سیاه روی کارت داوری وجود داشت. آسمان روی کارت داوری وسیع بود و فرشته قضاوت در آسمان آویزان بود و بالهای عظیم خود را باز می‌کرد. همه گناهان را نمی‌شد در مقابل آن پنهان کرد. در آن زمان، راهی که همه انتخاب می‌کردند، آنها را به پایانی کاملاً متفاوت می‌برد.

شیه‌شینگ‌لان هم متوجه شد و بلافاصله گفت: «برو، به راه مخفی برمی‌گردیم.»

اگر اعتدال در دسترس بود، او باید اکنون می‌توانست هر چهار شیار روی در سنگی را باز کند. جیانگ‌شو قدرتمند بود و خیلی سریع همه را میکشت و زمان کمی برای آنها باقی می گذاشت.

شیه‌چی مات و مبهوت شد و کمی دیر جواب داد.

«چی شده؟» شیه‌شینگ‌لان به شدت متوجه عجیب بودن شیه‌چی شد و به گرمی پرسید.

شیه‌چی لب هایش را به هم فشرد. «برادر، فکر کنم یه چیزی کمه. یعنی باید سنگی رو باز کنیم و همه چی تموم میشه...؟»

شیه‌چی قدری گیج شده بود. او به طور غریزی احساس کرد که این نمونه به اندازه کافی کامل نیست. بعد از باز کردن در سنگی چطور؟ او باید چه کار کند؟ در تابوت دراز بکشید؟ در حالت مرده با خودش ارتباط برقرار کند؟ او نمی‌دانست.

شیه ‌چی با قاطعیت گفت: «اول برگردیم به راه مخفی.»

«باشه.»

شیه‌شینگ‌لان با بیشترین سرعت ممکن به سمت راه مخفی حرکت کرد.

[؟؟؟ اون یه شیائوشیائو رو درحال مرگ دید و نجاتش نداد؟]

[این شخصیت خیلی بده. اون به وضوح توانمند بود... هوممم.]

[ناامید شدم.]

[یه شیائوشیائو خیلی گرم و با فضیلت بود. البته میدونستم شیه‌چی خودخواهه، اما دیدن اینکه اون واقعاً این کار رو کرد دلسرد کننده است.]

[نجات یه شیائوشیائو فقط هدر دادن انرژیه. از دیدگاه شیه‌چی قابل درکه.]

[چطور شما طرفدارای شیه چی میتونید توی این وضعیت کار اون رو ماست مالی کنید؟ هر روز در مورد شخصیت امپراتور فیلم صحبت می کردید. الان چتون شده؟]

[هیس، امپراتور فیلم لیانگ ‌ژن رو پیدا کرد… کار لیانگ‌ ژن دیگه تمومه.]

لحظه‌ای که به اتاق خدمتکار زیبا برگشت، شیه‌چی صدای جیغ لیانگ ژن را در راهرو شنید.

قلبش فرو ریخت. این چهارمین مورد در چند دقیقه بود. جیانگ شو یه شیائوشیائو و لیانگ ژن را یکی پس از دیگری کشت و دو قربانی برای آسمانها و زمین تقدیم کرد. پیشرفت او حالا برابر با جادوگر بود.

طبق دستور مرگ، پنجمین قربانی جیانگ شو بود. از آنجایی که او قبلاً خودکشی کرده بود و مرده ی زنده شده بود، مرگ او به طور خودکار نادیده گرفته شد. در حال حاضر در نمونه، تنها چهار بازیگر هنوز "زنده" بودند. آنها رن‌زه، زوج و گویو بودند.

شیه‌چی لب هایش را محکم روی هم فشار داد. با توجه به سرعت فعلی جیانگ شو، حداکثر تا ۲۰ دقیقه دیگر هیچ انسان زنده‌ای وجود نخواهد داشت. علاوه بر این، جیانگ شو تنها قاتل نبود. جادوگر هم بود.

بر اساس ماهیت حیله‌آمیز برنامه، زمانی که جیانگ شو همه پیشنهادات را از بین برد، زمان فیلم باید تسریع شود. پرش مستقیم به شب گذشته برای پیشرفت غیرممکن نبود.

۲۰ دقیقه.

شیه‌شینگ‌لان تخته را کنار زد و دوباره وارد راه مخفی شد. جادوگر مشغول رقابت با جیانگ شو برای کشتن همه قربانی ها بود. او قطعاً اکنون زمانی برای محافظت از راه مخفی نداشت. بالاخره جیانگ شو بزرگترین خطر بود. مسیر مخفی در مقایسه با آن ناچیز بود.

از این دید رفتار جیانگ شو به شیه‌چی کمک کرد.

شیه‌شینگ‌لان در حال دویدن به ساعتش نگاه کرد. به زودی دوباره به در سنگی رسید. مثل دفعه قبل دستش را در شیارهای اول تا سوم فرو کرد. لرزش در سنگی هر بار شدیدتر می‌شد.

شیه ‌چی در حالی که شیار چهارم را فشار داد و منتظر ماند، متشنج شد. یک درد سوزان ناگهانی وجود داشت. در همان زمان در سنگی شروع به لرزیدن کرد. تمام اتاق مخفی لرزید، آوارها به پایین غلتیدند و خون در حوضچه خون نازک موج می‌زد.

شیه‌چی تلاش مردم پشت در سنگی را احساس کرد. پشت در سنگی صدای کوبیدن درب تابوت بلندتر و بلندتر می‌شد طوری که انگار تشویقی برای او بود. به او اصرار می‌کردند و به او علامت می‌دادند.

روی دروازه سنگی خون جامد شد و ذوب شد. سپس یک گل سفید عجیب و زیبا در خون باز شد. با این حال، ناامید کننده بود که در سنگی باز نشد. لرزش متوقف شد و نشان از شکست داشت.

«حتماً به اندازه کافی…»

حیرت در دل شیه‌چی با دیدن این نتیجه در واقع پراکنده شد. آنها اعتدال را یافته بودند که توسط آخرین شیار نشان داده شده بود، اما در به روی آنها باز نبود. چیزی کم بود. این با احساسات او مصادف شد.

شیه‌شینگ‌لان سعی کرد به در ضربه بزند اما حرکتی نداشت. صدای کوبیدن سریعتر و پیچیده تر می‌شد و نشان می‌داد که بازیگران بیشتری وارد حالت مرده شده اند. احتمالاً آنها هم متوجه شده بودند که فیلم به پایان خود نزدیک می‌شود و از او می‌خواستند که عجله کند.

شیه‌چی دوباره به ساعتش نگاه کرد. پنج دقیقه گذشته بود. او با دقت گوش داد. شش صدای تق تق شنیده می‌شد. بر اساس ترتیب مرگ، جیانگ شو در رتبه پنجم و رن‌زه در رتبه ششم قرار گرفتند. شش ضربه به صدا درآمد، بنابراین رن‌زه توسط جیانگ شو کشته شد.

فقط سه نفر مانده بودند. کشتن آخرین نفر یعنی گویو برای جیانگ شو آسان بود زیرا گویو در دستان جیانگ شو کاملا بی دفاع بود. فقط زوج عاشق و معشوق مانده بودند.

شیه‌چی آرام ماند. او در این راه چیزهای زیادی را تجربه کرده بود و هیچ چیز نمی‌توانست کنترل احساساتش را از او بگیرد. او در اتاق مخفی سرگردان شد و چیزی پیدا نکرد. سپس برگشت و چشمش به گل سفید عجیبی افتاد که در خون شکفته زده بود.

شیه‌چی مبهوت شد و قلبش کمی تکان خورد. به سمت گل سفید رفت، سرش را پایین انداخت تا آن را لمس کند و دوباره آن را بو کرد. روی ریشه های سبز گل سفید خار بود. عطرش خوشبو و شیک بود. شبیه گل رز بود اما سفید. گل رز سفیدی در خون می‌شکفت.

شیه‌چی به یاد آورد که از ۲۲ کارت اصلی آرکانا، اولین کارت مرد احمق جوانی با لباس های رنگارنگ بود. پرتگاهی در مقابلش بود، اما او با تکبر راه رفته و آن را نادیده گرفت. قیافه اش در حالی که جلو می‌رفت بی خیال، نادان، بی باک و احمق بود.

کارت احمق نشان دهنده ماجراجویی، بی پروایی، شهود، نادانی، اشتیاق، شجاعت و پاکی بود. در دست چپ احمق یک گل رز سفید بود. این رز سفید نشان دهنده خلوص و شور و شوق احمق است.

پس از جمع آوری چهار کارت تاروت، چنین گل رز سفید قابل توجهی برای راهنمایی او ظاهر شد. آیا به آن معنا بود لیانگ ون احمق است؟

شیه‌چی کمی اخم کرد. اشتباه بود. او نمی‌توانست به ارتباط بین لیانگ ون و رز سفید فکر کند. علاوه بر این، لیانگ ون مرده بود. آیا رازی روی بدن لیانگ ون وجود داشت؟ پس چرا از رز سفید برای دلالت بر آن استفاده کنیم؟ آیا بهتر نیست مستقیماً از احمق استفاده کنیم؟

چهار شیار همگی کارت های تاروت با معنی مثبت بودند. بر اساس تفکر قبلی، رز سفید واقعاً نمی‌تواند به جسد لیانگ ون مرتبط شود. صبر کنید-

قلب شیه‌چی ناگهان لرزید. گل رز سفید کارت احمق نشان دهنده پاکی قلب بود. شاید... قلب بود. احمق اولین کارت در بین ۲۲ کارت اصلی آرکانا بود و می‌توانست نشان دهنده آغاز، آغاز همه چیز باشد.

شیه‌چی ناگهان تغییر کرد و دستانش لرزید. چشمانش را بست و تمام اتفاقاتی که از اول تا امروز افتاده بود را پشت سر گذاشت. وقتی دوباره چشمانش را باز کرد، به شدت شوکه شد.

یک نکته وجود داشت که او ناخودآگاه برای مدت طولانی نادیده گرفته بود زیرا نتوانست نقطه مربوطه را پیدا کند. مدت زیادی پس از شروع نمونه، آنها به قلعه معرفی شدند. خدمتکاران برای تغذیه کلاغ از بطری های طلایی گوشت گندیده عجیب و غریب بیرون می آوردند.

شیه‌چی مدتی به دستش خیره شد و به آرامی دستش را روی قلبش گذاشت. یک پرش ناگهانی رخ داد. روان، ریتمیک، واقعی و گرم بود.

شیه‌چی با عجز و آسودگی لبخند آهسته‌ای زد. این بود گل رز سفید به او پیشنهاد می‌کرد که به ابتدا برگردد و به مشکل فکر کند. شروع فیلم، ورود به قلعه، ملاقات با خدمتکاری که راه را نشان داد یا کشف خرچنگ و پر ایبیس نبود. آغاز همه چیز بیدار شدن در جنگل سیاه بود.

این شروع فیلم بود - گروهی از بازیگران که در جنگل سیاه از خواب بیدار می‌شوند. شیه‌چی خیلی واضح یادش بود. او در فیلم های زیادی شرکت کرده بود اما هرگز سرگیجه با از خواب بیدار نشده بود. این بار از خواب بیدار شدند و دیدند که روی زمین دراز کشیده اند.

قبل از دیدن گل رز سفید، او آن را به عنوان درخواست خط داستانی در نظر گرفت و خیلی عمیق فکر نکرد. اما اکنون، یک سوال بسیار مهم در ذهن او شکل گرفته است. این بازی تاروت از چه زمانی شروع شد؟

آیا از زمان خدمتکاری بود که قوانین بازی را توضیح می‌داد، زمانی که کلاغ ها می‌رقصیدند ، زمانی که خدمتکار سیاه پوش بود کلید را قورت داد یا شاید زودتر از آن؟ شاید... بازی بی سر و صدا از لحظه‌ای که آنها بیدار شدند شروع شد. نه، بازی قبل از بیدار شدن شروع شد؟

شیه‌چی به وضوح به یاد آورد که وقتی خدمتکار قوانین بازی را معرفی کرد، گفت: بازی شروع شده است. اجازه دهید برخی از قوانین بازی را به شما معرفی کنم، او نگفته بود «بازی بعد از معرفی شروع می‌شود». بازی از قبل… شروع شده بود.

دلیل بیدار شدن آنها از حالت ناخودآگاه، اصل همه مشکلات بود.

«برادر سینه چپت رو بیرون بکش» شیه‌چی آرام دستور داد. او اکنون یک مرده ی زنده و جاودانه بود. شکافتن قفسه سینه او را نمی‌کشد. او نیاز به تأیید داشت.

شیه‌شینگ‌لان فهمید. او یک استخوان تیز از گوشه ای پیدا کرد و در جایی که قلبش بود بریدگی ایجاد کرد. درد شدیدی به مغزش رسید. شیه‌شینگ‌لان دندان‌هایش را به هم فشار داد، از دست‌هایش خون می‌چکید و چشم‌هایش گیج می‌رفت. دستش را که بی اختیار می‌لرزید داخل سینه چپش کرد و برای مدتی سرگردان شد.

قیافه اش کاملا عوض شد. جای قلبش در سینه خالی بود. تپش گرمای واقعی و اطمینان بخش توهمی بیش نبود. قلبش خیلی وقت بود گم شده بود.

همه بازیکنان قلب نداشتند. آنها قلب پاکی که نماد گل رز سفید است نداشتند. بنابراین او نتوانست در سنگی را باز کند زیرا قلب پاک و پرشورش در همان ابتدا گم شده بود. گل رز سفید ناب روی خون گندیده و کثیف شکوفا شد.

شیه ‌چی چشمانش را بست و به سرعت تمام اتفاقاتی که از ابتدای فیلم تا به امروز افتاده بود را به یاد آورد. وقتی آنها را باز کرد، چشمانش شفاف تر از همیشه بود. «برادر قلب های گمشده بازیگرا توی بدن کلاغ مربوط بهشون هستن. اونا می تونن موقتاً انسان بشن چون قلب بازیگرا رو تحت قوانین بازی دزدیده ان.»

شیه‌چی به یاد می‌آورد که لحظه‌ای که چشمانش را در جنگل سیاه باز کرد، فقط هشت ستاره را در آسمان ندید. او همچنین… کلاغی را روی بالای درخت دید. این آغاز کار بود. در اطراف فقط ستاره و کلاغ بود. ستاره ها نمایانگر پدیده های آسمانی و کلاغ نماینده دزدان قلب بودند. در آن زمان او چیزی نمی‌دانست اما قلبش از قبل در بدن کلاغ بود.

«گوشت پوسیده‌ای که کلاغ خورد قلب اوناست.»

شیه‌چی خوب به یاد داشت که وقتی خدمتکاران به کلاغ غذا می‌دادند کلاغ فقط اجازه داشتند گوشت یک بطری طلایی را بخورند. اگر کلاغی میخواست گوشت یک بطری دیگر را بخورد، خادمان او را به شدت عقب می‌رانند.

در هر بطری کوچک طلایی، قلب گمشده بازیکنان سابق وجود داشت. به دلیل گذشت زمان، مدتها بود که پوسیده شده بودند و بوی تعفن به مشام می‌رسید. بازیکنان قبلی قلب از دست رفته خود را پیدا نکردند و فقط می‌توانستند در ابتدای بازی بعدی قلب پوسیده خود را بخورند و به خدمتکاران جادوگر تبدیل شوند. گوشت گندیده نماد شکست و از دست دادن ابدی آنها بود.

بازیکنان جدید جانشین بازیکنان قبلی بودند و قلبشان در بدن کلاغ بود. اگر شکست می‌خوردند، قلب‌های پوسیده‌شان در ابتدای بازی بعدی به آنها خورانده می‌شد. این به خاطر بیهودگی قلب ها بود.

راه پس گرفتن همه چیز این بود که قلب خودشان را پس بگیرند. بالاخره بازیگران به خاطر وسوسه پول برای شرکت در این بازی شیطانی آمده بودند. این مهمترین چیز برای باز کردن در سنگی بود.

او باید کلاغ مربوطه را پیدا می‌کرد، قلب بازیگر را از سینه کلاغ جدا می‌کرد، در سنگی را باز می‌کرد و قلب پیدا شده را در سینه بازیگر در تابوت فرو می‌کرد. به این ترتیب آنها می‌توانستند از نو در آزمون زندگی کنند.

شیه‌شینگ‌لان هم عواقبش را فهمید.

شیه‌چی بلافاصله دستور داد: «برادر باید بریم قلبم و قلب های شیائوشیائو و رن‌زه رو پیدا کنیم.»

TL: یک خلاصه کوچک، اینها در مورد قسمت ابتدایی گیج کننده است، زیرا منم در ابتدا بودم. در واقع نیازی به پیمودن مسیر فعلی شیه‌چی در فیلم نیست. ساده ترین روش برای پشت سر گذاشتن فیلم برای یک بازیگر این است که بعد از مرگ، تناسخ را بپذیرد، بیشتر از هرکس دیگری قربانی کند و در تناسخ موفق شود. آنها جادوگر خواهند شد، اما همچنان می‌توانند فیلم را ترک کنند، زیرا پس از موفقیت در تناسخ، هویت یک بازیگر را به دست آوردند. البته این بدان معناست که در حالت عادی تنها یک بازیگر از فیلم زنده می‌ماند. ساده است و احتمالاً فیلم همان کیفیت خواهد ماند.

شیه ‌چی، مسیری است که قسمت‌های پنهان فیلم را منفجر می‌کند و باعث می‌شود که پس از پایان فیلم، طرح کامل‌تر شود و احتمالاً کیفیت آن ارتقا یابد.

کتاب‌های تصادفی