بذر کتان: شو شین
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر اول: پایان نامزدی
چیانوی شو شین، به آرومی به پل پوشیده از شکوفههای بهاری نزدیک شد. شب در حال سپری شدنه و کارناوال باشکوهی در جریانه و علاوه بر انسانها میشه روحهای زیادی رو دید که مثل شو شین در حال گذروندن یک شب لذت بخش هستن.
هالهی سرخ شو شین به سرعت توجه نامزدشو که روی سکوی کنار پل نشسته بود به خودش جلب کرد. اون پالتوی سیاه خوش دوختی پوشیده که با تم کارناوال و کیمونوپوشهای متعددش در تضاده. شو شین با لذت به شعلههای نارنجی رنگ هالهی نامزدش خیره میشه و با لبخندی طمعکارانه به سمتش میره.
مدتی طول کشید تا بپذیره واقعا تونسته به روح یک انسان علاقه مند بشه. انسانها همیشه خط قرمز شو شین بودن و در سیستم تمدنی و نژادیای که بهش تعلق داره، انسانها صرفا به عنوان موجوداتی سلطهگر و حقهباز شناخته شدن که همگی تصوراتی احمقانه در مورد خودشون داشتن. اما این یکی فرق داشت و شگفتانگیز و خیره کننده به نظر میرسید.
مالائیکا فوق العاده است. هر چند قدرت کمی داره اما حتی بین انسانها هم از محبوبیت خوبی برخوردار بود و دخترای زیادی برای روزگار گذروندن با اون قمار میکردن.
وقتی که شو شین به مالائیکا میرسه، گفت و گو به سرعت شروع میشه. هر چند این بحثها از مدتها پیش شروع شده اما هر بار به نحوی سر و سامون داده میشد و اون دو به ادامه دادن معاملهی بو داری به اسم عشق مشغول میشدن.
شو شین گفت: چرا باید بهای چیزی رو پس بدم که خودمو لایق تحمل کردنش نمیدونم؟
مالائیکا با خونسردی جواب میده: خیانت موضوع پذیرفته شده ایه، زوجهای زیادی هستن که بارها به همدیگه خیانت میکنن اما به خاطر علاقهای که به همدیگه دارن دوباره به هم برمیگردن و زندگی میکنن.
شو شین که آتش خشماش داشت فوران میکرد گفت: من به کسی خیانت نمیکنم و خودمو هم لایق موندن توی همچین فشار روانی و رابطهای نمیدونم.
مالائیکا این حرفا رو باور نمیکرد. چطور میتونست تهدیدای دختری رو باور کنه که صرفا توی یک ماه ازش ده تا هدیه دریافت کرده؟ لبخندی حیله گرانه و شیطانی زد و گفت: همینی که هست.
شو شین احساس سرما و ناامیدی رو در آتش خشماش کم کم احساس میکرد. با این وجود، حرف خاصی برای گفتن نداره. یه انسان داشت دوباره ذات واقعی خودش رو نشون میداد. چرا باید این یکی با بقیهشون فرقی داشته باشه؟ انسانها حتی برای همدیگه ارزشی قائل نیستن چه برسه بخوان برای موجودی از نژاد دیگه ارزش قائل باشن.
شو شین زمزمه کرد: از شما انسانا متنفرم.
مالائیکا گفت: تو هم کمابیش یک انسانی، یک گونهی انسانی که صرفا توی قلمرو و بعد دیگهای زندگی میکنه. در ضمن بهتره این نفرت بیهوده رو کنار بذاری. واقعا چیزی برای نفرت ورزیدن وجود نداره، ما داریم در مورد طبیعت صحبت میکنیم. آیا بین هم نژادای تو چیزی به اسم خیانت وجود نداره؟ تا جایی که میدونم چند همسری بینشون از انسانها هم رایج تره.
آتش سردی به رنگ آبی پر رنگ از قلب شو شین گر گرفت و وارد گلوش شد. نمیخواست به مالائیکا آسیبی بزنه. حداقل نه امشب و نه توی همچین محیط و موقعیتی. میخواست تمام حرفای باقی مونده و وقیحانه شو بشنوه تا از این طریق، دلایلی کافی رو برای تصمیم گیریهای بعدیش پیدا کنه.
شو شین گفت: اگر تک تک موجودات دنیا هم با خیانت کنار بیان، من اینطور زندگی نکردم و حداقل به یک باور تونستم که وفادار باشم. بودن با تو خیلی لذت بخشه، لذت بخشتر از هر موجودی که تا امروز دیدم، اما من خودمو لایق نمیدونم که اینقدر پست و کثیف زندگی کنم.
مالائیکا کم کم داره عصبانی میشه. اون قلبا شو شین رو موجود پستی میدونه و از این که داره مورد قضاوت قرار میگیره خوشش نمیاد.
کتابهای تصادفی

