بذر کتان: شو شین
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر نهم: وفاداری به بای جن
-میشه یکبار دیگه برای من فال بگیری؟
این جمله رو بای جن، در حالی میگه که صداش خیلی خسته و شکسته است. اون روح ضعیفی نیست و از جمله افرادیه که هم از موهبت قدرتهای غیر این جهانی برخورداره و هم از یک کالبد فیزیکی و انسانی. با این وجود، اون هم از جمله موجوداتیه که هیچ دلیلی برای روشن زندگی کردن نداره.
هالهی بای جن یک انرژی فشرده به رنگ نقره ای داره و احساس غالبش، همیشه و همیشه، تا جایی که به یاد میاره، احساس اندوه خالصه.
اما اون تونسته تا حد زیادی این احساس رو در لایههای زیرین هاله اش پنهان کنه. در نظر اول، اون یک مرد قدرتمنده که چهرهاش به سختی بیشتر از بیست و دو سال میزنه اما کسی نمیتونه به سادگی بفهمه که اون چه دورههای طولانی و پرماجرایی رو پشت سر گذاشته.
ینشی که کنار پای بای جن نشسته و چهرهی نسبتا کودکانه و معصومی داره، دوباره استکان چایی رو پر میکنه و به دست بای جن میده. بای جن در حالی که با یک بادبزن خوش نقش و نگار قرمز که کانجیهای سیاه رنگی رو به نمایش میذاره مشغول باد زدن خودش هست، کمی سر بادبزن رو خم میکنه تا بتونه صورت ینشی رو هم خنک کنه.
احساسی که بین ینشی و بای جن هست، از اون احساساتی که بین یک زن و شوهر یا یک جفت عاشق وجود داره نیست. ینشی، از بای جن خوشش میاد چون بای جن کسیه که تا حد زیادی ازش مراقبت میکنه.
ینشی از موهبتهای زیادی برخورداره اما از جمله افرادیه که نمیتونه از خودش در مقابل غیر منتظره بودن یا غیر قابل پیش بینی بودن عملکرد موجودات دیگه محافظت کنه. اون علاقه ای نداره که انرژی خودش رو صرف درک و شناخت دیگران کنه و اغلب اوقات، مشغول سیر کردن با درونیات و علایق و علوم مختلف هست و هیچ کدوم از اینها لزوما ارتباطی با دیگران و منجمله انسانها ندارن.
اون ترجیح میده که تنها باشه و در طول روز، موجودات دیگه رو ملاقات نکنه. بای جن هم از طرفی، از موجودات انزوا طلب و در عین حال باهوش و قدرتمند خوشش میاد. بای جن فردیه که از ذهن خودش خسته و بیزاره، چون هر بار که به درون خودش رجوع میکنه فقط اون احساس غم و اندوه تمام نشدنی رو میبینه. این چیزیه که باعث شده اون بیشتر عمرش رو صرف یاد گیری مبارزه و سر و کله زدن با دیگران کنه. این راهی برای فرار از درون خودش و آشفتگیش هست.
با این وجود، بای جن احساس میکنه که فردی مثل ینشی، میتونه ازش مراقبت کنه. هر چند این مراقبت، خیلی متفاوت با اون تفسیر و مفهومی هست که در ذهن ینشی وجود داره.
بای جن نیاز داره تا ازش در مقابل میل شدید به خود تخریبی مراقبت بشه. اون وقتی به ینشی نگاه میکنه، نیروی عجیب و خیره کننده ای از اشتیاق به زنده بودن میبینه. میبینه که اون چقدر برای شاد بودن و لذت بردن از زندگی، دست توانایی داره. هر چند نمیتونه از تعامل و معاشرت با دیگران لذت ببره اما در تنهایی خودش عملا پادشاهی میکنه.
بای جن دقیقا میدونه مشکل از کجاست اما خیلی وقته که از حل کردن این مشکل، ناامید شده و اندوه رو به عنوان بخشی از طبیعت خودش پذیرفته. ینشی در حالی که چندبار استکان خالی بای جن رو توی دستش میچرخونه، با چشمهای باریک شده به تفالهی چای خیره میشه.
ذهنش شدیدا درگیر واکاوی و ادراک سمبلهای نقش بسته در فنجون هست. بای جن از این فرصت استفاده میکنه تا توی ذهنش، سفری به گذشته داشته باشه. چیزهایی که هر روز باید در موردشون تصمیم بگیره کم نیست و سازمان اون به نوبهی خودش دشمنهای زیادی داره.
اون بیشتر از همه از سازمانهایی مثل تمساح بزرگ بیزاره چون میدونه که اگر تسلیم همچین ساز و کارهایی بشه، روند قدرت گرفتناش خیلی کند میشه و مجبوره تا آخر عمرش بردگی موجوداتی رو بکنه که صرفا از یک قدرت و ثروت موروثی برخوردارن و تنها مزیت شون اینه که زودتر وارد بازی قدرت شدن.
بای جن به جای اینکه مثل الاغ به دنبال هویجی بدوه که با یک فاصلهی مشخص از جلوی صورتش آویزون شده، ترجیح میده تا واقع بینانه به زندگی نگاه کنه. داشتن یک سازمان مستقل، کار آسونی نیست و همیشه موجوداتی هستن که سعی دارن تو رو به بردگی بگیرن و مثل انگل از توانایی هات، هر چند که اندک باشه استفاده کنن.
ینشی کم کم به حرف میاد: ابزارهای جدیدی برای کسب قدرت رو میبینم. این ابزار ها، از انرژیهای زنانه ای برخوردارن. هر وقت که فردی رو متوجه موقعیت اش در قلمرو زندگی خودت کنی، عملا مثل اینه که درب یک صندوقچهی گنج رو باز میکنی. این گنج، از گذشته و اتفاقاتی که اون موجود، پشت سر گذاشته نشات میگیره. شخصیت پیچیده و ایده آلهای تو، افرادی که در کنارت هستن رو به چالش میکشه تا در مورد انگیزهها و قدرتهای خودشون هوشیارانه تر عمل کنن و سعی کنن هر چیزی که توی چنته دارن رو، رو کنن. من فردی رو میبینم که تو رو به تمام انتخابهایی که پیش روش هست ترجیح میده و پتانسیل بالایی برای یک دورهی طولانی وفاداری و رفاقت داره. اون هیچ وقت به صورت رمانتیک به تو علاقه مند نمیشه اما وفاداریای که نسبت به تو داره خیلی بیشتر از وفاداریای هست که نسبت به دیگران داره.
بای جن که تا اینجا به این حرفا با دقت گوش میداد، پوزخندی میزنه: میخوای بگی که همین الانش، کم افرادی وجود دارن که ادعا میکنن به من وفادارن؟
ینشی: حد و مرزهای وفاداری بسیار اسرار آمیز و نامشخص هستن. چقدر زمان لازمه تا ما سطح وفاداری یک موجود رو درک کنیم؟ و من بهت میگم این زمان نیست که میزان وفادار بودن یک موجود رو مشخص میکنن. وفاداری یک جوهره که با یک نگاه کوتاه به گذشتهی افراد میشه بهش پی برد. فردی که پیش روی تو قرار گرفته نسبت به احساس وفاداری، از حساسیت ویژهای برخورداره و میتونم بگم که تمام فلسفهی زندگیش بر مبنای وفاداری بنا شده... و زمانی که این زن قرارداد خودش رو با تو شروع کنه، تو معنای واقعی وفاداری رو بعد از مدتها درک میکنی.
بای جن که با شنیدن این حرفا هم خوشحال شده و هم خیلی توی فکر فرو رفته، افرادی که اخیرا کاندید ورود به سازمانش شدن رو مرور میکنه و ناگهان با هاله ی سرخ و تند و تیزی رو به رو میشه. در لحظه، میفهمه که این همون فردیه که ینشی داره ازش صحبت میکنه.
نیروی قدرتمند وفاداری، در بافت نه چندان پیچیده ی هاله اش مشخصه. شو شین یک زن مبارز و جوانه. روح اون به هیچ عنوان روح با تجربه ای به حساب نمیاد اما به نظر میرسه که پایههای فکری خودش رو روی ستون محکم مفهوم وفاداری بنا کرده.
بای جن: پس تو فکر میکنی که این زن ارزش سرمایه گذاری داره؟
ینشی در جواب: من به نحوی از اون خوشم میاد، هر چند تا حدودی بهش حسودیم هم میشه.
-چرا بهش حسودیت میشه؟
ینشی بازیگوشه دستهی فنجون رو دور انگشتش میگردونه: به این که از قدرت مبارزهی خوبی برخورداره و با خودم فکر میکنم که اگر من قدرت بیشتری برای سر و کله زدن با دیگران داشتم، اون وقت جایگاه من پیش تو چطور بود؟
همین حرف، کافیه تا بای جن قاه قاه شروع به خندیدن کنه. ینشی که تعجب کرده میگه: کجای حرفی که زدم خنده دار بود؟
بای جن: بعد از این همه مدت که با هم حرف زدیم و برای من اینهمه پیشگویی انجام دادی، آیا متوجه نشدی که من اهمیتی به قدرت مبارزه نمیدم؟
ینشی: اما این یه قدرت خیلی مهم و سرنوشت سازه و اصلا برای همینه که من اینقدر به داشتن فردی که ازم مراقبت کنه وابسته ام.
بای جن: هیچ کدوم از ما کامل نیستیم و همه ی اون قدرتهایی که برای بقای خودمون بهش نیاز داریم رو نمیتونیم کسب کنیم. درک میکنم که همیشه احساس ناقص بودن داشته باشی. تو فرد انزوا طلب و تنهایی هستی و شاید شرایط زندگیت طوری بوده که ناگزیر بودی همهی مشکلات رو به تنهایی به دوش بکشی و این مثل یک عادت با تو باقی مونده اما من باور دارم که به تنهایی نمیشه کار خاصی از پیش برد. زندگی بیشتر از اونکه ما رو مجبور کنه تا در تنهایی و انزوای خودمون سپری کنیم، ما رو مجبور میکنه تا با بقیه ی موجودات در تعامل باشیم. دستچین کردن موجودات به درد بخور، کار ساده ای نیست و من درک میکنم که سعی کنی از این موضوع، شونه خالی کنی. من برعکس تو، به این طیف از مسئولیتها میتازم و برای همینه که تونستم سازمان خودم رو داشته باشم.
کتابهای تصادفی
