فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 40

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 40 – بهشت

گراویس یک دهانه گرد با قطر نزدیک به 100‌متر دید. هر چیزی که در آن اطراف بود محو شده بود و درختان ایستاده در مرز دهانه با شدت می‌سوختند. در وسط دهانه یک سنگ گرد به ارتفاع حدود یک متر قرار داشت. صخره دقیقاً در همان جایی‌که راهزن قبلاً نشته بود، فرود آمد.

گراویس نتیجه گرفت: «یه شهاب‌سنگه.»

از ناکجاآباد، یک شهاب‌سنگ به راهزن برخورد کرده بود. هنگامی که راهزن و گراویس در ابتدا صحبت می‌کردند، در فاصله چند متری ایستادند. شانس این‌که یک شهاب‌سنگ تصادفی و به‌طور ناگهانی به موقعیت دقیق راهزن برخورد کند چقدر بود؟ این فقط "بدشانسی" نبود. این یک اقدام عمدی بود.

علاوه بر آن، گراویس قبل از این اتفاق ترسی غیرقابل تصور را حس کرده بود. گراویس دچار توهم نبود. او می‌دانست که هیچ نوع احساس خطر مخفی و بسیار پیشرفته‌ای ندارد. به‌دست آوردن چنین حسی مدت زیادی طول می‌کشید، و قلمرو تهذیب او برای همچین چیزی بسیار پایین بود. این احساس ترس یک هشدار عمدی بود.

یک شهاب‌سنگ ناگهانی و یک احساس ترس غیرقابل توضیح.

فقط بهشت می‌توانست چنین کاری انجام دهد. بنا به دلایلی، بهشت می‌خواست فوراً این راهزن را بکشد و او را درگیر نکند. گراویس هم‌چنین متوجه شد که چرا بهشت به او هشدار داده است، حتی اگر واقعاً از او خوشش نمی‌آمد.

اگر بهشت می‌توانست او را هر طور که می‌خواست، مثلاً با یک شهاب‌سنگ یا صاعقه بکشد، آن وقت هیچ شانسی برای او وجود نداشت. بهشت تابه‌حال فقط شانس کارمایی او را ربوده و از تاکتیک‌های ملایم استفاده کرده بود. مطمئناً قوانینی وجود داشت که باید از آن‌ها پیروی می‌کرد. هم‌چنین، اگر بهشت می‌توانست مستقیماً او را بکشد، پدر گراویس هرگز به او اجازه انجام تهذیب را نمی‌داد.

همان‌طور که گراویس بیش‌تر در مورد آن فکر می‌کرد، ایده دیگری به ذهنش رسید. شاید این قوانین نبود که بهشت را از کشتن او باز می‌داشت. این راهزن بیچاره را خیلی راحت کشته بود. شاید به‌خاطر پدر گراویس بود. بهشت می‌توانست قوانین خودش را با هر کس دیگری و هر طور که می‌پسندید تغییر دهد، اما اگر با گراویس قوانین را تغییر می‌داد، احتمالاً پدرش عصبانی می‌شد.

گراویس از اورفسوس شنیده بود که هر دنیا بهشت یکسانی ندارد. بهشت در دنیای زادگاهش موجودیت خودش را داشته و فقط به فکر زمین خودش بود. بهشت زادگاه او قوی‌ترین بهشت بوده و هر بهشت دیگر زیر آن است. این بدان معناست که بهشت این جهان پایین همان بهشت دنیای خانه او نیست.

علاوه بر آن، بدیهی است که بسیار ضعیف‌تر از بهشت دنیای او بود. از آن‌جایی که پدر گراویس به اندازه بالاترین بهشت قوی بود، این بهشت در جهان پایین آشکارا بسیار ضعیف‌تر بود. اگر بهشت جهان پایین پدرش را عصبانی می‌کرد…

«پس دلیلش اینه...»

گراویس به‌یاد آورد که راهزن می‌خواست به والدینش توهین کند. توهین به پدر و مادرش؟ گراویس حس کرد که احساس بهشت را درک می‌کند.

مثل موقعیتی بود که دو بچه خردسال کنار ببری خوابیده ایستاده بودند و یکی از آن دو نفر دیگری را تماشا می‌کرد که چوبی را بیرون می‌آورد تا آن را به ببر بزند. بچه اول بلافاصله وحشت‌زده شد و از تمام توانش استفاده کرد تا دیگری را از نوک زدن ببر باز دارد. احتمالاً چیزی که بهشت پایین فکر می‌کرد این بود: «اگه دلت می‌خواد بمیر، امّا پای منو نکش وسط!»

با گذشت زمان او در دنیای پایین، گراویس بیش‌تر و بیش‌تر شروع‌به درک بهشت کرد. اول، شانس. سپس، تاکتیک‌های ملایم. حال، دخالت مستقیم. پدر گراویس اطمینان داد که بهشت طبق قوانین خودش عمل خواهد کرد. بهشت فقط تا حدی می‌توانست در مورد گراویس دخالت کند.

گراویس بدون پدرش مدتها پیش می‌مرد. گرچه، از سوی دیگر، اگر گراویس پدرش را نداشت، بسیار خوش‌شانس‌تر از الان بود. چه تضاد جالبی. بنابراین، درواقع رده خاصی از تضاد و تعادل وجود داشت. برای هر چیزی مزایا و معایبی بود.

گراویس با خودش زمزمه کرد: «اگه این حقیقت داشته باشه، پس بهشت درواقع عادله؟»

با فروتنی، احساس کرد که چیزی در او به‌آرامی روشن شده است. احساس مرموز بود. انگار چیزی که هرگز نداشته بود، ناگهان ظاهر شده است. احساس کرد از درون کمی گرم می‌شود.

او از خود پرسید: «این شانس کارمایی‌ایه؟»

احساس کرد گرما به‌آرام‌ می‌لرزد، گویی به‌او جواب می‌داد. بهشت همه‌چیز را شنید. شاید، این روش بهشت بود تا سعی کند او را به‌سمت خود بکشاند. اگر بهشت را می‌پذیرفت، دیگر آن‌‌قدر بدشانس نبود. او احتمالاً به فرصت‌های بزرگی برخورد می‌کند، و همراه با همگامی عنصری‌اش، در مسیر تهذیب اوج می‌گرفت.

با‌این‌حال، اگر او بهشت را می‌پذیرفت، برای همیشه تحت حاکمیت آن می‌بود. بهشت هرگز اجازه نخواهد داد که هیچ‌کس دیگری به اندازه خودش قوی شود. اگر از بهشت پیروی می‌کرد، همیشه زیر سلطه آن می‌ماند. علاوه بر آن، او به تمام خانواده‌اش خیانت می‌کرد. اگر پدر گراویس تصمیم می‌گرفت با بهشت صلح کند، بهشت احتمالاً با خوشحالی می‌پذیرفت. پدرش بدیهی است که این کار را نکرده است. این بدان معناست که دلیل عمیق‌تری وجود دارد.

گراویس برگشت و به شهاب‌سنگ نگاه کرد. بهشت عادل است؟ اگر بهشت واقعاً عادل بود، قوانینش را برای محافظت از خودش زیر پا نمی‌گذاشت. علاوه بر آن، اگر راهزن واقعاً می‌توانست آن‌چه را که می‌خواست بگوید، به زبان می‌آورد، احتمالاً پدر گراویس اهمیتی نمی‌داد. چرا آپوزر باید به بددهنی یک مورچه اهمیت می‌داد؟ با‌این‌حال، بهشت، حتی اگر این امکان بسیار کم بود، تصمیم گرفت قوانین خودش را نادیده بگیرد. فقط زمانی‌که می‌خواست عادل بود.

گراویس با تمسخر گفت: «برو کشکتو بساب.»

بلافاصله احساس کرد که گرمای درونش ناپدید شده است و صدای رعد و برق شدیدی از آسمان شنید. خبری از ابر و حتی صاعقه‌ی‌ای نبود. فقط یک صدای بلند.

گراویس پوزخندی زد. به‌نظر می‌رسید بهشت از این‌که موفق نشده است، عصبانی بود.

گراویس هرگز مانند دیگران در مسیری قرار نگرفته بود. هرکس دیگری زندگی خود را در شانس کارمایی سپری کرد. همه آن‌ها در تلاش بودند تا به بهشت نزدیک‌تر شوند. در قلب آن‌ها، بهشت بر همه‌چیز روی زمین حاکم بود. تلاش برای درک قوانین بهشت؟ تلاش برای نزدیک شدن به بهشت؟ تلاش برای سپردن زندگی خود به رحم و شفقت بهشت؟

امّا گراویس فرق می‌کرد. خانواده گراویس تنها کسانی بودند که علیه بهشت می‌جنگیدند. آنها تنها دشمنان بهشت بودند. هر چیز زیر بهشت، تحت رحمت او بود، به‌جز خانواده گراویس. دلیلش این بود که پدرش را داشتند. سرنوشت آن‌ها این بود که هرگز در مسیر بهشت قدم نگذارند. آن‌ها تا زمانی‌که یک طرف هنوز زنده بود، دشمن می‌ماندند.

به همین دلیل پدرش را آپوزر (مخالف) نامیده‌اند.

کتاب‌های تصادفی