صاعقه تنها راه است
قسمت: 60
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 60 – کمین
گراویس در یک جهت به سرعت دوید و سعی کرد هر چه سریعتر به صخرههای اطراف برسد. در صخره میتوانست غاری بیابد و در آنجا استخوانهایش را معتدل میکرد. با استخوانهای معتدل، او میتوانست حداقل از یک ضربه از یک جانور اهریمنی ردهمتوسط جان سالم بهدر ببرد.
گراویس به دویدن ادامه داد و پس از مدتی متوجه شد که هیچ حیوانی را نمیبیند. بهطور معمول، چنین جنگلی باید با حیوانات مختلف پر باشد، اما او نمیتوانست هیچکدام از آنها را ببیند یا صدایشان را بشنود. گراویس چشمانش را تنگ کرد زیرا میدانست که این احتمالاً چه معنایی دارد.
او درحالیکه به دویدن ادامه میداد نتیجه گرفت: «اینجا قلمرو یه جونور اهریمنیه... اینجا نباید جونورای اهریمنی ردهمتوسط زیادی وجود داشته باشن. احتمال اینکه با یکیشون برخورد کنم خیلی…»
ناگهان، چشمان گراویس گشاد شدند و او بلافاصله توقف کرد.
گراویس از دست خودش عصبانی بود. او چگونه توانسته بود شانس باورنکردنی خود را فراموش کند؟ البتهکه، این میتوانست قلمرو یک جانور اهریمنی ردهمتوسط باشد. با شانس او، در این موضوع هیچ جای شکی نبود. بلافاصله سیبرش را بیرون آورد و بیصدا روی اطرافش متمرکز شد. او مدتی بود که در اینجا میدوید. احتمال اینکه جانور از قبل متوجه او شده باشد، زیاد بود.
گراویس نیخشندی زد و با تمسخر فکر کرد: «خب بهشت، نقشهات چیه؟ یه موجود قوی با یه گنج ارزشمند میفرستی یا یه موجود ضعیف با یه گنج بیارزش؟ احتمالاً مطمئن نیستی که یه جونور اهریمنی ردهمتوسط بتونه منو بکشه. خب، میخوای چیکار کنی؟ سنگین شرط میبندی و یه قویش رو میفرستی، یا سبک میبندی و یه ضعیفش رو میفرستی؟»
گراویس بهآرامی چرخید و مراقب همهجا بود، حتی بالا سرش. این واقعیت که او متوجه هیچ حرکتی در این منطقه بزرگ نمیشد، به این معنا بود که جانور یک درنده کمینکننده بود. اگر هیولایی وجود نداشت چی؟ غیرممکنه! گراویس یک لحظه هم این را باور نمیکرد.
اگر هیچچیز نبود، این بهترین حالت برای او بهشمار میآمد که همچین چیزی هرگز اتفاق نیفتاده است.
گراویس آرام شد و سیبر خود را پایین آورد و سپس بلافاصله تمام هاله-اراده خود را آزاد کرد.
جییییییغ!
او صدای آمدن از بالا و پشت سرش را شنید و بلافاصله به کناری پرید. او حتی یک ثانیه هم خیلی زود جاخالی نداده بود زیرا یک پای بلند، لاغر و سیخدار به موقعیتی که قبلاً در آن ایستاده بود، اصابت کرد. وقتی گراویس آرامش خود را نشان داد، جانور حمله کرده بود، و وقتی ناگهان فشار هاله-اراده را احساس کرد، وحشتزده شد. برای همین جیغ زده بود.
گراویس اکنون میتوانست جانور را ببیند. عنکبوت غولپیکری بود به تاریکی رنگ شب. درحالیکه به طور معمولی ایستاده بود، ارتفاع بدنش به 1.5متر میرسید و پاهای فوقالعاده بلند و باریکی داشت که سیخهای کوچکی از آنها بیرون زده بود. پاها هر کدام نزدیک به دهمتر طول داشتند و چهار چشم قرمز آن به طور خنثی به گراویس نگاه میکردند. آنها چشمانی بیاحساس و بیروح بودند که فقط طعمه را میدیدند. وقتی گراویس آن را دید، خلقوخویش تند شد.
او با خود فکر کرد: «پس سنگین شرط بستی.»
برای او، بهنظر میآمد جانور به اندازه هزارپا قدرتمند باشد. او میتوانست حدس بزند که این جانور در مراحل آخری یک جانور اهریمنی ردهمتوسط است. این قطعاً یکی از شکارچیان اوج مطلق در این لگن بود!
گراویس نتوانست مدت زیادی آن را تماشا کند، زیرا بلافاصله با سرعتی باورنکردنی به جلو پرت شد. گراویس به یک نبرد واقعی مرگ و زندگی بازگشته بود و یک اشتباه او پایان او محسوب میشد. درست مانند مبارزات اولیه خود با جانوران اهریمنی ردهپایین، گراویس از نظر سرعت، قدرت، دفاع و استقامت کاملاً برتر بود. او باید دوباره تحرکات دشمن را پیشبینی میکرد زیرا فرصتی برای واکنش نشان دادن به اقدامات دشمن نداشت.
گراویس قبلاً نحوه حمله عنکبوت را دیده بود و وقتی دید که پاهایی بلند، چابک و باریک و سیخدار دارد، کاملا مطمئن شد که آنها سلاحهای اصلیش هستند. پاهایش به یک سنبله نازک، بلند و تیز ختم میشد. با هر قدم پاهایش را در زمین فرو کرده و از این جای پای افزایشیافته به عنوان راهی سریع برای پریدن به اطراف استفاده میکرد. حرکاتش کمتر شبیه راه رفتن و بیشتر شبیه کوهنوردی بهنظر میرسید.
درست همانطور که گراویس فکر میکرد، عنکبوت پای خود را مانند نیزه رو بهجلو حرکت داد، زیرا از این فاصله از یک ضربه افقی استفاده نمیکرد. گراویس از قبل خود را آماده کرده بود و از هنر سایه ناپدید شونده برای کنار رفتن استفاده کرده بود. هنر سایهی ناپدید شونده همان کنار رفتنی بود که ویلیام به او نشان داده بود. این کار همانطور که از کنارش میگذشت، بهسرعت او را کنار پای عنکبوت حرکت داد.
گراویس از قبل شروع به جمعآوری قوای خود در حین دور زدن کرده بود و بلافاصله یک ضربه عمودی شکافنده باد را روی پای آن اجرا کرد.
ضربه استخوان پایش را شکست، اما آن را قطع نکرد. گراویس با خود فکر کرد: «جونورای اهریمنی ردهمتوسط واقعاً قوین.» و بلافاصله پرش کوچکی انجام داد و سیبرش را محکم نگه داشت. اگر همهچیز طبق برنامه پیش میرفت، او میتوانست کمی فضا بهدست آورد.
عنکبوت جیغی کشید و بهسرعت پای خود را به کناری، جایی که گراویس قبلاً ایستاده بود، پرتاب کرد. همانطور که او انتظار داشت، عنکبوت آنقدر شوکه شده بود که نمیتوانست یک حمله واقعی انجام دهد و فقط می خواست او را به طرفی پرت کند. اگر روی زمین میماند، تعادلش را از دست میداد و میافتاد. بااینحال، در هوا، او هل داده شد و وقتی تاب پایش به قدرت کافی رسید، ضربه به سیبر او اصابت کرد و گراویس در یک مسیر منحنی به پرواز در آمد.
او چند ده متر پرواز کرد تا اینکه روی زمین غلتید و به دویدن ادامه داد. دلایل متعددی وجود داشت که او تصمیم گرفته بود پرت شود. اول از همه، او به این ترتیب فضای زیادی بهدست میآورد، این دلیل اصلی چیز دیگری بود.
وقتی گراویس به عقب نگاه کرد، فرض او ثابت شد، زیرا دید که عنکبوت از دیواری ظاهراً نامرئی به ارتفاع سه متر میرود. به عنوان یک شکارچی با تجربه در کمین کردن، و درعینحال یک عنکبوت، مطمئناً قبلاً توری را در اطراف این مکان چرخانده بود. وگرنه چرا باید آنقدر منتظر میماند که به او حمله کند؟ اگر کورکورانه به یک سمت میدوید، در تور گیر میافتاد.
گراویس دانش و تجربه زیادی در مبارزه با جانوران داشت. او چیزی به ابتدایی وجود یک تار عنکبوت را فراموش نمیکرد. او مطمئن بود که عنکبوت تار را خیلی بالا نمیآورد، زیرا باید به سرعت آن را ایجاد میکرد.
گراویس از قبل میتوانست ببیند که دارد به صخرهها نزدیکتر میشود. او نمیتوانست آنقدر خوب در شب ببیند، اما میتوانست ستارههایی را ببیند که از افق ناپدید میشوند، که به این معنی بود که توسط چیزی مسدود میشوند. اینگونه میتوانست قضاوت کند که درحال نزدیکشدن به صخرهها است.
اگر او موفق میشد به صخره برسد، گزینه های بسیار بیشتری برای فرار داشت. میتوان فکر کرد که انتقال از عرصه دو بعدی به عرصه سه بعدی فقط به نفع عنکبوت خواهد بود، اما در واقع برعکس این موضوع صادق بود.
درست بود که عنکبوت میتوانست سریعتر از صخرهها بالا برود، اما نمیتوانست به خوبی بپرد. پاهای بلند، استخوانهای سفت و وزن زیاد، زنده ماندن از سقوط از ارتفاع زیاد را دشوارتر میکرد. بنابراین، اگر گراویس به سرعت چندین متر روی صخرهها میپرید و سپس از صخره می پرید، عنکبوت در صورت تعقیب یا حمله به او، ریسک از دست دادن موقعیت و افتادن روی پشت خود را بهجان میخرید.
همچنین، یک صخره جوهره عنصر زمین بود. با همگامسازی عنصری خود، او ممکن است نتواند با آن ادغام شود یا آن را در یک حمله به حرکت درآورد، اما میتوانست بسیاری از کارهای دیگر را انجام دهد. گراویس دوباره به عقب نگاه کرد و دید که عنکبوت درحال نزدیک شدن است. خیلی سریع بود.
گراویس به صخره رسید و نتوانست هیچ غاری ببیند. گراویس تف کرد و تصمیم گرفت نقشه B را اجرا کند. او بهسرعت بهسمت صخره پرید و مانند یک مارمولک شروع به خزیدن به سمت بالا کرد. او بهسرعت به ارتفاع نزدیک به 10متر رسید و میتوانست ببیند که چگونه عنکبوت با یکی از پاهای بلندش سعی کرد به او برسد. خوشبختانه او به اندازه کافی سریع بالا رفته بود.
گراویس بهسرعت به بالای صخره رسید، ایستاد و به عنکبوت نگاه کرد. عنکبوت وقتی فهمید که نمیتواند به او برسد، شروع به تفکر کرد.
آیا باید بالا میرفت و برای صرف غذا از لگن خارج میشد یا باید تسلیم میشد؟
کتابهای تصادفی

