صاعقه تنها راه است
قسمت: 65
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 65 – دروغگویی
گراویس درحالیکه به آسمان نگاه میکرد پوزخندی زد. برای اولینبار، او موفق شد یک امتیاز در برابر بهشت بگیرد. با وجود اینکه او هنوز بهطرز باورنکردنیای ضعیف بود، در مقایسه با بهشت، هنوز توانسته بود آنقدر عصبانیش کند که هر پیامد حمله به او را نادیده بگیرد.
گراویس میدانست که اگر همه چیز به روال عادی خود پیش برود، پدرش جان او را نجات نخواهد داد. بااینحال، گراویس کاملاً اطمینان داشت که پدرش اجازه نخواهد داد که بهشت قوانین خودش را برای برخورد با او زیر پا بگذارد. این واقعیت که بهشت مستقیماً جانوران را کنترل میکرد نقض قوانین بود، اما هنوز در محدوده چیزی بود که گراویس میتوانست مدیریت کند.
«آخ!»
وقتی گراویس بازویش را حرکت داد، احساس میکرد که درد در سرتاسر بدنش میپیچد، و تنها حالا متوجه شد که واقعاً چقدر مجروح شده است. خوشبختانه، هیچ استخوان شکستهای وجود نداشت، و تنها یک روز طول میکشید تا به وضعیت اوج بازگردد. اگر اندامها و خون معتدلی نداشت، بهبودی هفتهها طول میکشید.
او سیبر سیاه خود را دوباره پشتش گذاشت و سیبر جدیدش را بازرسی کرد. طولش به اندازه همان قبلی بود، اما قرمز بود و خطوط متعددی روی سطح آن متقاطع بودند. وقتی گراویس از نزدیک به آن نگاه کرد، با خوشحالی لبخند زد و با خودش گفت: «یه سلاح انرژی!»
گراویس اصول اولیه آهنگری تجهیزات را در دنیای خانه خود آموخته بود و به اندازه کافی دانش داشت تا متوجه شود که این شمشیر چقدر ارزش دارد. یک سلاح انرژی، همانطور که از نامش پیداست، سلاحی مناسب برای یک متخصص جمعآوری انرژی بود. تنها با تزریق انرژی فرد، میتوان پتانسیل کامل چنین سلاحی را به نمایش گذاشت.
گراویس مدتی بود که میخواست یک سلاح طولانیمدت پیدا کند. سیبر سنگ خلأ او عالی بود، اما درحالحاضر جنبه مثبت جذب انرژی به محض عبور از قلمرو جمعآوری انرژی منفی میشد. در آن موقع، سیبر شروع به جذب انرژی خودش میکند.
گراویس از خودش پرسید: «واقعاً میشه اینو شانس حساب کرد؟» ولی سریعاً سرش را تکان داد. گنجهای اینجا گنجینههای طبیعی نبودند که بهطور تصادفی قرار گرفته باشند. آنها گنجینههایی بودند که توسط روئسا در اینجا قرار گرفته بودند.
علاوه بر آن، گراویس از قبل قدرت کافی برای پاکسازی از کل لگن طبیعت را داشت. او میتوانست هر گنجی را که میخواست بردارد. بااینحال، برای به دست آوردن این یک گنج، او باید با هجوم جانوران مبارزه میکرد، و همچنین بهشت مدام در تلاش بود تا زندگی او را سخت کند. این گنجی بود که گراویس را مجاب کرده بود از نیروی خود برای بهدست آوردن آن استفاده کند. شانس هیچ ربطی به آن نداشت.
گراویس سیبر جدیدش را نیز روی پشتش گذاشت. درحالحاضر، به خوبی سلاح قدیمیش بود. حتی حیاتیتر، سنگ خلأ ممکن است در واقع سختتر از این شمشیر باشد. استفاده از آن درحالحاضر غیرضروری بود. تنها زمانی که او به قلمرو جمعآوری انرژی برسد، این شمشیر واقعاً درخشش خود را نشان خواهد داد.
گراویس به اطراف نگاه کرد و چندین شرکتکننده و همچنین روئسا را دید که با شوک به او نگاه میکردند. او یک قدم به جلو رفت و همه یک قدم به عقب رفتند، از جمله روئسا. وقتی گراویس آن را دید، اخم کرد.
عقب نشینی شرکتکنندگان منطقی بهنظر میرسید، اما گراویس مطمئن بود که روئسا همچنان قویتر از او هستند. هر کاری که او قبلاً انجام داده بود، آنها نیز میتوانستند حتی با سادگی بیشتری انجام دهند. گراویس گام دیگری برداشت.
رئیس گیلد باد که هماکنون موهایش خشنتر از قبل موج میزد، گفت: «وایسا!»
گراویس پرسید: «چرا؟»
او چشمانش را تنگ کرد و توضیح داد: «بهشت و زمین خشمگین شدن و بهت حمله کردن. تو بر ضد بهشت و زمین عمل کردی و ما نمیخوایم خودمونرو با تو قاطی کنیم.»
گراویس به اطراف نگاه کرد اما در درون تمسخر کرد. هر کسی که بهشت را "بهشت و زمین" مینامید، هیچ ایدهای در مورد نحوه کار بهشت نداشت. زمین بخشی از بهشت بود. زمین مانند اندامهای بهشت بود و نه موجودی با اراده. زمین نمیتوانست کسی را قضاوت کند، زیرا زمین از نظر استعاری فقط یک بازو بود.
گراویس به آسمان اشاره کرد دروغ نصفه نیمهای گفت: «بهشت به قوانین خودش پایبنده. دیروز عنکبوت رو فرستاد تا بهم حمله کنه. من از این رویارویی جون سالم به در بردم، و وقتی به قلمرو اعتدال استخوان رسیدم، پاداشم رو میخواستم. بهشت شرط رو باخته بود و ما جنگیدیم. در نهایت، من ارزش خودم رو ثابت کردم و بهشت عقبنشینی کرد.»
گراویس درحالیکه دندانهایش را بههم میفشارد به دروغ گفت: «واضحه که من اونقدر قوی نیستم که با بهشت بجنگم، و اون اگه بخواد میتونه من رو نابود کنه. هیچچیزی نمیتونست مانع نابود شدن من بشه، ولی اون این کارو نکرد. بهشت نشون داد که از قوانین خودش پیروی میکنه و عادله. اون فقط داشت منو امتحان میکرد.»
روئسا به آسمان صاف نگاه کردند. آخرین صاعقه آمد و خیلی سریع ناپدید شد، بنابراین آنها هرگز متوجه نشدند. در نگاه آنها بهنظر میرسید که بهشت پس از پایان مبارزه، ابرهای خود را به خودی خود پراکنده کرده است. هرچه بیشتر در مورد آن فکر میکردند، بهنظر میرسید که کلمات گراویس منطقیتر هستند.
آنها میدانستند که گراویس احتمالاً نمیتواند با بهشت بجنگد. او برای این کار خیلی ضعیف بود. بااینحال، بهشت او را نکشته بود. تنها دلیلی که کسی با قدرت مطلق فردی ضعیفتر را نکشد این است که نخواسته باشد. توضیح دیگری نداشت.
وقتی روئسا متوجه این موضوع شدند، آهی از سر آسودگی کشیدند. شاید این یک روش منحصربهفرد برای تعدیل یک بهشتزاده بود؟ شاید بهشت و زمین همه آن جانوران را فرستاده بودند زیرا به خوبی میدانستند که گراویس میتواند برنده شود. آن نبرد شدید مطمئناً اراده گراویس را نیز افزایش داده بود.
همه آنها با خود فکر کردند: «بهشت واقعاً نسبت به فرزنداش خیلی مهربونه.»
بهشت به گراویس، فرزند مورد علاقهاش، گنج و تجربه عطا کرده بود. روئسا کمی حسادت کردند. آنها همچنین آرزو میکردند که بهشت آنها را دوست میداشت و از آنها مراقبت میکرد، همانطور که به گراویس عشق میورزید.
رئیس گیلد روشنایی به جلو رفت و با لبخند دست گراویس را فشرد : «پس برای دریافت پاداشت بهت تبریک میگم!»
گراویس نیز لبخند زد و با خوشحالی گفت: «ممنونم!»
گراویس حال بهشت را گرفت، سلاح جدیدی بهدست آورد و حتی یک نبرد واقعی مرگوزندگی را پشت سر گذاشت. قدرت او با موفقیت جدیدش بهطرز انفجاری افزایش یافته بود و بهزودی به گیلد صاعقه میپیوست. برای اولینبار از زمان ورودش به دنیای پایین، همهچیز در واقع به میل او پیش میرفت.
دیگر روئسا نیز به او تبریک گفتند و اکنون بهنظر میرسید که مشکلی با او ندارند. فقط رئیس گیلد صاعقه فکر میکرد که همهچیز آنطور که بهنظر میرسد نیست. او میدانست که گراویس یک بهشتزاده نیست، و همچنین شک داشت که بهشت فقط تصمیم داشته تا او را معتدل کند. از نظر او، به نظر میرسید که بهشت تلاش کرده است تا تمام توان خود را برای کشتن او بهکار بگیرد، ولی به دلایلی مستقیماً به او ضربه نمیزد.
بااینحال، او تصمیم گرفت از گراویس در مورد این چیزها سوال نکند. آنها قراردادی داشتند و تازمانیکه قدرت گراویس افزایش مییافت، او خوشحال بود.
هنگامی که شخصی در انجمن آنها به قلمرو جمعآوری جادو (جمعآوری انرژی) میرسید، به گیلد والد در قاره میانی فرستاده میشد. هر بار که یک سرباز جدید به آنجا فرستاده میشد، رئیس گیلد محلی جایزه میگرفت. رئیس گیلد صاعقه مطمئن بود که گراویس بهسرعت به قلمرو جمعآوری جادو (جمعآوری انرژی) خواهد رسید.
رئیس گیلد زمین گفت: «خب، الان ما چجوری باید تعیین کنیم کیا قبول شدن و کیا نشدن؟»
تمام گنجها از بین رفته و در زمین دفن شده بودند. بهخاطر گراویس، کل آزمون ورودی زیر و رو شده بود.
چطور باید قضاوت میکردند که چه کسی قبول شده است؟
کتابهای تصادفی


